عکس نوشته فوت پدربزرگ + تصاویر درگذشت بابابزرگ (98)
عکس نوشته فوت پدربزرگ اینبار در سایت توپ تاپ و در سال جدید 1402بصورت یک مجموعه ی زیبا ، سوزناک و غمگین طراحی شده است ، عکس پروفایل درباره ی درگذشت پدربزرگ همیشه یادآور بعضی از خاطرات خوب و فراموش ناشدنی در سال های گذشته است. در همین مطلب شاهد عکس نوشته های تازه و غمگین با موضوع تسلیت فوت پدربزرگ هستید.
(تاریخ آپدیت : 1402/07/28)
عکس نوشته فوت پدربزرگ
سنگینی سکوت بر قلبم سنگینی میکند، گویی بغضی بزرگ در گلویم ریشه دوانده و اشکها بیوقفه از گونههایم سرازیر میشوند.
خبر ناگوار سفر ابدی پدربزرگ، تیری بر قلبم فرود آورد و آسمان وجودم را تاریک کرد. چگونه میتوانم با نبودن مهربانترین پناهگاه زندگیام کنار بیایم؟
دستان پرمهرش که همواره حامی و پشتیبانم بودند، دیگر نوازشگر موهایم نخواهند بود. لبخند گرمش که تابش گر زندگیام بود، دیگر رونقبخش جمعمان نخواهد شد.
حافظه پر از خاطرات شیرین دوران کودکی با او، مرهمی است بر زخم دل بیتابم. قصههای شبهای پرستاره، نغمههای لالایی دلنشین، و پندهای حکیمانهاش، گنجینهای گرانبها در ذهن و قلبم باقی خواهند ماند.
هر گوشه از این خانه، یادآور خاطرهای با اوست. صندلی کهنهای که همیشه بر آن مینشست و برایمان حکایتهای روزگار گذشته را زمزمه میکرد. باغچه سرسبزی که با عشق و علاقه به آن رسیدگی میکرد و گلهای رنگارنگش، عطر خوش زندگی را در فضا میپراکندند.
ای کاش میشد زمان را به عقب برگرداند و لحظات بیشتری در کنار او میبودم. ای کاش میشد باز هم گرمای وجودش را حس میکردم و از دریای دانش و تجربه بیانتهایش سیراب میشدم.
اما دریغ و صد دریغ که این حسرت تا ابد بر دلم باقی خواهد ماند.
با تمام وجود، برای روح پرفتوح پدربزرگم آرزوی آرامش ابدی دارم و از خداوند منان میخواهم که او را در آغوش رحمت واسعه خود بپذیرد.
یاد و خاطرهاش تا ابد در قلب من و تمام کسانی که او را دوست داشتند، زنده خواهد ماند.
" مرگ پدربزرگم ، روزی است که نه تنها انسان تاریخ و بلکه خاطرات خانواده را نیز از دست می دهد و یک بخش از دل ما را همراه خود می برد."
"وقتی پدربزرگم از بین ما رفت ، غم و افسوس دائمی در قلب من حکم فرما شد و دنیای من به شکلی غمگین و تاریک به نظر می آید که حتی آفتاب نیز نمی تواند آن را روشن کند."
"پس از رفتن پدربزرگم ، هر روز جدید برای من با غم و ناراحتی شروع می شود، انگار هیچ شادی و زیبایی دیگری در این دنیا نمی بینم.
پدر بزرگ مهربان رفتنت ضایعه ای بزرگ برای کل خانواده بود. وجود نازنین شما همیشه مایه دلگرمی و آرامش ما بود. از خداوند بزرگ برای تان آرامش طلب می کنم.
پدر بزرگ با آن دست های زبر و عینک های ته استکانیش خوشبختی بزرگی بود که قدرش را ندانستیم. خوشبختی بود که مدت ها دم دستمان بود انقدر نزدیک و دم دست که خیلی وقت ها ندیدیمش و به راحتی از کنارش گذشتیم. پدر بزرگ مهربان روحت شاد.
ما انسان ها همیشه وقتی که چیزی رو از دست می دیم تازه به ارزش و بزرگی اون چیز پی می بریم. پدر بزرگم یکی از با ارزش ترین و مهم ترین نعمت هایی بود که خداوند به ما عطا کرده بود. ولی متاسفانه قدرش را آن طور که باید ندانستیم و آن طور که باید از تجربیاتش استفاده نکردیم. همیشه خیال می کردیم مدت ها فرصت داریم تا از وجودش و از بودنش لذت ببریم. اما افسوس که دیر به خودمان آمدیم و درست در روزهایی که به فکر رفتنش نبودیم ما را تنها گذاشت و برای همیشه این دنیای فانی را ترک کرد. کاش زمان به عقب برگردد تا جبران مافات کنیم. ولی افسوس که رفتنش رفتنی بی بازگشت است. یادت تا همیشه در قلب هایمان زنده خواهد ماند. روحت شاد پدر بزرگ خوبم.
پدر بزرگ فداکار و دلسوزم در خانه ابدیت آرام بخواب و پاهای خسته ات را دراز کن تا خستگی یک عمر تلاش و زحمت را از تن بیرون کنی. پدر بزرگعزیزم چشم هایت را ببند می دانم از بس چشم انتظار آمدن بچه هایت را کشیدی که خشک شدند. امروز دیگر از همه این غم ها و خستگی ها و چشم انتظاری ها رها شده ای و به خالق محبوب خود پیوسته ای. برایت بخشش و رحمت الهی را ارزو می کنم.
در غم انگیز ترین فصل یعنی پاییز عزیز ترین کس زندگیم یعنی پدر بزرگم را به خاک سپردم. با دست های خودم کسی را به خاک سپردم که یک عمر برای خوشبختیم تلاش کرد و در روی همه ایستاد. با رفتن پدر بزرگم من بزرگ ترین حامی و پشتوانه زندگیم را از دست داده ام و بی کس ترین و تنها ترین انسان شده ام.
پدر بزرگ مهربانم بعد از رفتنت هر کس در پی زندگی خودش رفت و دیگر مثل گدشته ها از دورهمی ها و مهمانی های پنجشنبه ها خبری نیست. دیگر اهل خانواده سال به سال هم از همدیگر خبری نمی گیرند و همه با هم بیگانه شده اند. امروز که خوب فکر می کنم می بینم همه آن شادی ها و خوبی ها تنها به برکت وجود شما بود و این شما بودید که همه رو دور هم جمع می کردید. این شما بودید که همه رو به خوب بودن سفارش می کردی و ما تنها به دنبال بهانه ای بودیم که کاری به کار همدیگر نداشته باشیم و مرگ شما بهانه ای شد برای جدایی و بی خبری از همدیگر.
قدر پدر بزرگ مادر بزرگاتون و بدونید که واقعا نعمتن و آخرین نعمتمم رفت
امروز چهارمین ساله که رفتی
چهار سال ازون روز تلخ،نحس،بد میگذره ، چهارسال ازون روز که زنگ زدن گفتن برای همیشه چشاتو بستی میگذره
چهار سال ازون روز که واسه همیشه خونت شد یه سنگ قبر میگذره
من تمام این چهار سال چشم براه بودم ک بیایی، که بگن رفتنت فقط یه شوخی بوده
کاش رفتنت یه خواب بود و از خواب بلند میشدم به این کابوس تلخ پایان میدادم
دلتنگی من تمام شدنی نیست
دلم تنگه برات،دلم تنگه واسه حرف زدن باهات،دلم تنگه واسه بغل کردنت،دلم تنگه واسه بوسیدنت،دلم تنگه برات
چه نحسی تیر ماه که عزیزدلمو گرفتی
*************
در حوالی روزمره گی هایمان، جای خالی زندگی ،عجیب توی ذوق میزند .شاید یادمان رفته است زندگی ساده ترین اتفاق قشنگی ست که در بوییدن عطرگل های شب بو ،درهوس بستنی در سرمای زمستان ،دررقص باران روی گونه پنجره ،در حنجره ی کوک پرندگان در دمدمه های صبح یک روزبهاری ،درچشمان مادربزرگ ولبخند پدربزرگ ،درسوززمستان که ازلای پنجره دستی به استخوانمان می کشد ،درصدای بادهای عصرانه ی پاییز ،درچای تازه دم مادر واخم های خندان پدر ،درحال فریاداست .
زندگی هنوز زیرکرسی مادربزرگ باقصه هایش گرم میشود وصبح ها سرکوچه اولین کسی ست که صبح بخیر را سرزبانم می ریزد.
زندگی را یادمان نرود مافقط یکبار اجازه ی به آغوش کشیدنش را به ارث برده ایم ...
""روحت شاد پدربزرگم""
پدر بزرگ عزیز و مهربونم
چقد تلخه امسال که دومین سالیه که پیشمون نیستی.
روحت شاد ای عزیز از دست رفته
دلتنگتم، باباییم، میشه برگردی؟ دلتنگ تموم مهربونی ها و حرفای قشنگتم، دلتنگ تموم نصیحت هایی که به من میکردی، دلتنگ تموم خاطره هایی که برام از گذشته تعریف میکردی. چرا منو تنها گذاشتی؟ تو مگه بعد داداشت بهترین دوستم نبودی؟ مگه بهترین رفیقم توی زندگی نبودی؟ حالا با رفتنت رفاقتت رو ثابت کردی! نمی تونم باور کنم که ندارمت و دیگه نمیتونم صدات رو بشنوم. بابابزرگ، کاش می بودی و من میفهمیدم که تموم این اتفاقاتی که تجربه کردم همشون یه کابوس بوده، یه کابوس وحشتناک که در اون فوت پدربزرگم رو میدید
نبودنهایی هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای پدربزرگ …
و باید اعتراف کنم مادر بزرگم ک میخندد من خوشبخت ترین ادم روی زمینم
گاهی دلم
برای خودم
برای کودکی ام
برای تمام حس های ناب
تنگ می شود
بوی خاک نم خورده
بوی عطر چایی سر صبح
صدای خروس سحر
و آن نسیم خنک صبح
مرا دیوانه وار به حالی می برد
که بی دلیل خوش بودم
خانه پدربزرگ و مادربزرگ
بزرگترین تفرجگاه من بود
و من چه کودکانه به دنبال بازی گوشی ها و شیطنت هایم بودم
دلم هوای گذشته می خواهد
تا تازه کنم تن و روحم را
یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش،
سپری می کنیم
و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید
و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم
ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما
و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست
پدربزرگم رفت
روحت شادبابابزرگ
بابزرگ روحت شاد حالا تاابد باخاطراتت ماندم
روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت،لحظه ها طی شد و مرد!
و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.
مثل آن روز که می آمدی از دور … دریغ!
دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید …
آه پنج سال از نبودنت گذشت
پدربزرگ خوبم ، آسمانی شدنت مبارک
مهربانترین پدر بزرگ دنیا
شماره ات خاموش است
زنگ میزنم کسی به جز سکوت محض
پشت گوشی نیست
دلم برای دیدنت پر میکشه
پدربزرگم ازته دلم دوست دارم روحت شاد نامت جاودان پدربزگ خوبم
عصرهاخونه ی عزیز،عطرچایی وحرف زدنامون وخندیدنای قشنگتون
عالمی داشت واسه ی خودش.
برعکس همه من آلزایمرت را دوست داشتم زمانی که اسمم رایادت میرفت وخودم رو معرفی میکردم وآن لحظه که میفهمیدی وباذوق میگفتی زینب خاتون؟! واین خاتونی که شمابه آن اضافه میکردی!عجیب دلچسب بودبرایم.
هنوزهم خانه ی عزیزهست،چای هست،ماو حرف زدنامون هستیم،
اماگاهی یادمان میرود که نیستی
باباتقی!
گاهی یادمان میرودنیستی وحالت رامیپرسیم
یادمان میفتدنیستی و بابغض یجوری کنار می آییم،
ومن دلتنگ چای دادن دستت باچندتادونه توت خشک شده ام،
دلتنگ همون روزام که بودی و دیدنت حالمونو خوب میکرد!
گاهی یادمون میرودکه نیستی پدربزرگ
پدربزرگ عزیزم روحت شاد و یادت گرامی
پدربزرگ همیشه واژه ای بود برایم به معنای خونه بزرگ و شلوغش،که همه را دور هم جمع میکرد به بهانه مناسبت ها....
و صبح که از خواب، اگر کمی زودتر بلند میشدی همه جا را پر از پتو و تشک میدیدی..
پدربزرگ واژه که چه بگویم،بهتر است بگویم حقیقتی بود از صورتی خندان و مقتدر.
و اکنون دوسال است که نیست در بینمان و اکنون بعد از دو سال هم خودم در ته قلبم به نبودنش عادت نکردم.
همواره جایت خالیست.
دلم تنگته پدربزرگ، جات خیلی خالیه اینجا... در آرامش باشی هر جا که هستی
پدربزرگم رفت...
همین...
روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت،
لحظه ها طی شد و مرد!
و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.
مثل آن روز که می آمدی از دور … دریغ!
دل من در غم هجران تو ای خوبترین،
چه بگویم، چه کشید …
آه دو سال گذشت
نیستی اما من دارمت همیشه جایی خلوت و دنج لا به لای تمام نداشته هایم...(روحت شاد بابابزرگ)
عکس پروفایل + متن درباره از دست دادن پدربزرگ
عکس و متن درباره پدربزرگ آسمانی شده
براي خيلي از ما، قصه هاي پدربزرگ ها و
مادربزرگ ها هميشه شيرين بوده و هست!جشنواره قصه گويي كانون پرورش فكري
كودكان و نوجوانان فرصتي است تا كاري كنيم شيريني قصه هاي اين عزيزان به
كام همه بنشيند. كمك كنيم مادربزرگ و پدربزرگ هايمان در اين جشنواره قصه
بگويند.
میرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید.
پدربزرگ عزيز ،مهربان،دلسوز و شريفم، روحت شاد .
عکس نوشته پدربزرگم فوت کرد همراه جملات کوتاه
پدربزرگم خیلی دل نازک بود...
یادمه حتی وقتی صحنه غمگین یه فیلم رو میدید اشکش درمیومد...
اصلا فرقی نداشت اون صحنه چی باشه فقط مهم این بود که غمگین باشه...
یادمه هر بار که پای تلوزیون اشک میریخت بچه ها پشت سرش آروم میخندیدن و میگفتن باز این شروع کرد...
یه روز رفت تو آشپزخونه که واسه خودش چایی بریزه
رفتم دنبالش و ازش پرسیدم پدربزرگ شماچرا انقدر دل نازکید که سریع چشماتون پر اشک میشه؟؟؟
لیوان دستش بود
لیوان رو پرآب کرد،طوری که تا یکم تکون خورد آب لیوان ریخت...
گفتم خب پدربزرگ کمترپرمیکردی که نریزه...
گفت این لیوان رو میبینی
این لیوان دل آدم..... گفت این آب رو میبینی ...این #آب_بغض_آدمِ...
خدانکنه دل آدم بیش از حد پر از بغض باشه
خدانکنه لب به لبِ دل آدم پرِ بغض شده باشه
اینجوری بایه تکون کوچیک
بایه حرف
بافکر کردن به یه خاطره
حتی با یه صحنه غمگینِ توی فیلم اشکت درمیاد
ان شالله هیچوقت دلت پر از بغض نباشه
چون دلت که از عالم و آدم گرفته باشه
مثل من واسه هر چیز کوچیکی اشک میریزی و پشت سرت به تو میخندن... امیرعلی اسدی
پدربزرگم روحت شاد
خدایا... خودت میدونی که چقدر دوسش داشتم
خودت میدونی که باهاش قولو قرارایی گذاشته بودم...
شرمنده اش شدم
بابابزرگ یعنی قشنگترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمیتونی براش پیدا کنی !
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای پدربزرگ …
بیست
و شش سال از غروب ناباورانه عزیزمان گذشت،دست تقدیر او را از باغ زندگی
جدا کردو جز مشتی خاک بر ما باقی نگذاشت.بیست و شش سال از پرواز معصومانه
اش گذشت،این بیست و شش سال را با یاد و بی حضورشچه تلخ و مبهوت به پایان
بردیمو در فراقش چه خونها که از دل چکیدو چه اشکها که بر رخ دوید،هنوز به
یادش اشک می ریزیمتا شاید آرام گیریمو با حضور یاران رفتنش را باور کنیم
پدربزرگم... سالگرد
امروز،
خواب عجيبي ديدم. درست در همان جايي بودم كه آرزويش را داشتم. فقط همان
قدر بگويم كه عجيييب رويايي بود و زيبا! اما... تنهاي تنها!
گويي دلم گرفته بود! از چه؛نميدانم!
ناگهان، تو آمدي! تو را ديدم!
دويدم سمتت. گفتي نيا! زود است! گفتم فقط چند دقيقه...
گفتي دلت گرفته؟ گفتم آري! گفتي براي چه؟ گفتم نميدانم!
گفتي ميدانم!
گفتم پس تنهايم نگذار. گفتي تنهايت نميگذارم. گفتم حواست به من هست؟ گفتي آري... بيا. بيا با من! ...
.
از خواب پريدم!
از همان لحظه، حس همان روز لعنتي اي را دارم كه از خواب بيدارم كردند و خبرم دادند كه ديگر نيست...
و من، فقط سكوت كردم و نگاه! چون باور نميكردم!
و سرم گيج رفت!
چه روز وحشتناكي!
هنوز هم هرگاه به آن روز فكر ميكنم تمام بدنم ميلرزد! (مثل همين امروز)
آخر ميدانيد چرا؟؟
امروز، همان روز است...
يعني دومين سال نبودنش...
و من، همچنان نميخواهم او را آنجا ببينم....!
دومين سالگرد
روحت شاد بابابزرگ خوبم
عکس پروفایل فوت پدربزرگ
از تمام دلتنگی ها، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
باید اعتراف کنم پدربزرگم که میخندد خوشبختم
برخیز تاب و توان من بردی
برخیز که داد از امان من بردی
تورا قسم بخدا به پا خیز و بنگر
چگونه روح مرا با خود کندی و برد
خانه پدربزرگ را دوست دارم
آنجا که زمان در اختیار کودکی من است...
داستان گنجشک های پرصدا و شاد...
لای درخت پیر توت...
در قلب مهربان کودکی.....
خانه ی پدربزرگ من....!
باران و ناودان و کوچه ها...
لاکپشت پیر باغچه..!
لبخند و قصه های شب...
یادگار خوب من..... خانه ی پدربزرگ من......
بابا جون مهربونم خیلی دوستت دارم
≡≡مطالب پیشنهادی≡≡≡≡≡≡≡≡
گلچینی از متنهای زیبا درباره پدربزرگ (2)
متن های فوق العاده ای بود
روز تولد من ۱۴ دی مادر بزرگم رفت ! راستی پدر بزرگم رو من حتی یه بار هم ندیدم!
ساعت سه و نیم شبه که دارم اینو مینویسم ، هنوز ۲۴ ساعت از رفتن بابابزرگم نگذشته ، اما دلم سخت تشنه آغوششه ، صدای مهربونش ، آرزوهاش ، خاطره هاش ، سوالاش ، چقد دوستت داشتم اقاجون و نمیدونستم ، از صبح که بهم خبر دادن دیگه نیستی دارم اشک میریزم ، حتی مجبور شدم برم دکتر ، داغت خیلی سنگینه رو دلم ، مگه قرار نبود دکتر شدنم رو ببینی؟ کجا رفتی الان؟ مگه نمیخواستی ببینی؟ پس کجا رفتی بی معرفت T-T
سلام من ۲ سال و نیم که بابابزرگم رو از دست دادم من خیلی دلم براش تنگه من تا وقتی که اینجا بود قدرشو نمیدونستم ولی حالا که رفته میفهمم خیلی جاش خالیه میخوام بگم اگه پدر بزگاتون زندن قدرشون بدونین
سلام من الان ۷ ماه پدربزرگم رو از دست دادم دلم براش خیلییی تنگ شده اگع پدربزرگاتون زنده هست قدرشون رو بدونید
سلام من الان یک سال و ۸ ماه پدربزرگم از دست دادم اون خیلی مهربون بود اون خیلی هوامو داشت همیشه ازم نگهداری میکرد حتی نمیزاشت کسی به من دست بزنه منم کلی دوسش داشتم یادم میاد وقتی پدر مادرم مثه هروز منو با دار میزدن اون جولوشونو میگرفت و نمیزاشت منو بزنن چون من مریض بودم پدر مادرم منو میزدن الان که نیست هروز عزاب میکشم و هروز بهش اهتیاج دارم دلم خیلی برایش تنگ شده خیلی کلی اقاجون هنوز زود بود رفتی من بمیرم واست سه سال پیش نتونستی جولوشونو بگیری سکته کردی فلج شدی فقط بخاتره من اخه چرا بعد دوسال تاقط نیاوردی فوت کردی بمیرم واست بابای چقط دل تنگتم دیگه نیستی هنوزم باور نمیکونم روحت شاد اقاجون اگه پدربزرگتان زنده هستن قدرشونو بدونین...💔🙏🏻🙏🏻
😭😭😭😭😭سه روزه ندارمش اخه چرا،میگف امام حسین شفام داده باباجی خوبم،ولی رفت قدرش ندونسم کاش همش خواب بود کاااااااش تا وقتی زنده هستن عزیزان قدرشون نداریم وقتی برن میبینی وااااااای چقد بودنشون تو زندگی بهت قدرت میداد.حالا ک نیست منم دلم مرگ میخواد 😭😭😭😭
الان یک روزه که ندارمت چقدر داغ رفتنت سخته،چقدر دوستت داشتم خودمم نمیدونستم🖤🖤💔💔😭😭😭😭😭
من الان ۸ ماهه پدربزرگم را از دس دادم بابابزرگم عاشق من بود اگر ی بار نمیرفتم خونشون گریه میکرد فردا اولین عیدش هست دوستان اگر پدربزگ زنده دارین قدرشون را بدویند
چند روز دیگه میشه یک سال ک پدر بزرگ پدریم فوت کرده سه ماه دیگه هم سالگرد پدربزرگ دیگمه😭 دلم براشون تنگ شده 💔 خیلی مهربون بودن😢 کاش قدرشونو بیشتر میدونستم 🥺😓 شما پدربزرگ دارین قدرشو بدونین😔
۲روز رفتی قرار بود مریض میشی بیای پیش من کجایی که دوروز فقت اشک میریزم من۱۲سالم شد ولی عیدم بی تو شد
سلام هنوز چهل روز نشده که پیش ما نیستی واقعا خیلی سخته به قول دوستمون وقتی هستن نمیدونی چی داری و کی رو داری وقتی میرن میفهمی کی بود 🖤😭 اصلا باورم نمیشه که دیگه نمیبینمت آخه ما طاقت دوری از هم رو نداشتیم 🖤😭