دلنوشته برای فوت پدربزرگ
پدربزرگ با قلب بزرگش، با احساسات پاکش، با دل زلالش کاری کرد که ما وجودمان به وجودش وابسته شود. او در قلب تک تک ما خانه کرده بود و سکنی گزیده بود، او در قلب همه ما فرمانروایی میکرد و ما همه قلبمان را به نام او کرده بودیم. حالا که رفته گویی قلب مان هم دلیلی برای تپیدن ندارد چرا که صاحبش را از دست داده.
پدربزرگ ها ، ریشه های وجودمان و چراغ های راهِ زندگی مان هستند. آنها با عشق و محبت خود، گرمای زندگی را به ما میبخشند و درسهای ارزشمندی از زندگی را به ما میآموزند. از دست دادن پدربزرگ، غمی بزرگ و جانکاه است که هیچگاه به طور کامل التیام نمییابد.
در این دلنوشته ، می خواهم به سوگِ پدربزرگ سفر کرده ام بنشینم و یاد و خاطره ی او را گرامی بدارم. پدربزرگی که مهربانی و صبرش، همواره الگوی من در زندگی بوده است.
پدربزرگ ، ستونِ استوارِ خاطرات
با دلی آکنده از غم و اندوه، قلم در دست میگیرم تا در سوگِ پدربزرگِ سفر کرده، واژهای چند بر صفحه کاغذ نقش بنگارم. پدربزرگی که کوهی از صبر و استقامت بود و در سایهی پر مهرش، آموختیم چگونه با سختیهای زندگی روبرو شویم و هرگز امید خود را از دست ندهیم.
هنوز گرمای دستهای پُر مهرش را بر گونههایمان حس میکنیم و حکایتهای پندآموز و دلنشینش در گوشمان طنینانداز است. خاطراتِ روزهای شادِ کودکی، در کنار پدربزرگ، گویی همچون نگینِ درخشان در اعماق وجودمان نقش بسته و هیچگاه از یادمان نخواهد رفت.
پدربزرگ، تنها یک ریشه و تبار نبود، بلکه یاری دلسوز و مشاوری خردمند بود که همواره در سختیها و مشکلات، یار و پشتیبانمان بود. از او آموختیم که چگونه با صداقت و درستکاری زندگی کنیم و همواره در راهِ درست قدم برداریم.
آه پدربزرگ، سفرت چه غمانگیز و جانکاه بود! جای خالی تو در جمع خانواده، به هیچ عنوان قابل پر شدن نیست. اما یاد و خاطرت همواره در قلبمان زنده خواهد ماند و درسهای زندگیات، چراغِ راهِ آیندهمان خواهد بود.
امیدواریم در سرایِ آخرت، قرینِ رحمت الهی باشی و روح پُر فتوحت در آرامش ابدی باشد.
در ادامه، چند بیت شعر در وصف پدربزرگ سرودهام:
ای پدربزرگ مهربان، سفرت غمانگیز بود رفتن تو از این دنیا، دل ما را سوزاند و گریان کرد
تو کوهی از صبر و استقامت بودی در سایهی پر مهرت، غمهامان را فراموش میکردیم
حکایتهای پندآموزت، همیشه در گوشمان نجوا میکند درسهای زندگیات، چراغِ راهِ آیندهمان خواهد بود
یاد و خاطرت همواره در قلبمان زنده خواهد ماند
روح پُر فتوحت در آرامش ابدی باشد
در سوگ پدربزرگ
پدربزرگ عزیز،
با دلی پر از غم و اندوه، خبر درگذشت شما را شنیدم. غمی که در جان و دلم ریشه دوانده و بغضی که در گلویم سنگ شده است، نشان از عمق وابستگی و ارادتی دارد که به شما داشتم.
شما نه تنها پدربزرگ مهربان و دلسوز من بودید، بلکه حامی و مشاوری دانا و باتجربه نیز بودید. خاطرات شیرین و پندهای حکیمانه شما، همیشه در ذهنم نقش بسته و چراغ راه من در زندگی خواهد بود.
فقدان شما، خلأیی بزرگ در زندگی من و خانواده بر جای گذاشته است. دیگر نه گرمای نگاه مهربانتان را حس خواهم کرد، و نه از نصیحتهای دلسوزانه شما بهرهمند خواهم شد.
اما یاد و خاطره شما همواره در قلب من زنده خواهد ماند و من تلاش خواهم کرد تا رهرو راه پرفضیلت شما باشم.
روح شما شاد و قرین رحمت الهی باد.
نوه شما
[نام شما]
[تاریخ]
اگر پدربزرگ تان فوت شده و می خواهید در این باره دلنوشته هایی از خودتان را با دیگران به اشتراک بگذارید، باید بگوییم که متن ها و جملاتی که در ادامه تهیه کرده ایم می توانند به صورت کامل نیاز شما را برطرف کنند. همراه ما باشید.
متن دلنوشته درباره فوت پدربزرگ
وقتی که پایه و اساس زندگی ات از بین می رود، انگار که دیگر زندگی ات دوامی ندارد و تو دیگر نمی توانی آن استقامت و استحکام همیشگی را داشته باشی. پدربزرگم برای من حکم همان پایه و اساس زندگی را داشت که حالا که از من گرفته شده، زندگی ام هم انگار دیگری آن استحکام همیشگی را ندارد. او با بودنش به من حس قدرت میداد، حسی که باعث میشد فکر کنم قوی هستم و از پس هر چیزی بر می آیم ولی حالا که رفته فهمیده ام او تنها قدرتی بود که داشتم.
********************
مصیبتی که به خانواده ما وارد شد کمر خانواده را شکست و من دیگر فکر نمی کنم که هیچ کدام از ما بتوانیم قد علم کرده و دوباره مثل همیشه کمر راست کنیم. این مصیبت به خاطر غمی است که برای رفتن پدر بزرگ به جان تک تک اعضای خانواده افتاده. چیز کم نیست، گویی با رفتن او غم روزگار هم تیشه ای برداشته و به ریشه خانواده ما میزند چرا که هر چه که میگذرد به جای اینکه حس کنیم بیشتر با غمش کنار آمده ایم، بیشتر خشکیده تر و غمگین تر می شویم. پدر بزرگ رفت اما با رفتنش ریشه ما را هم در این دنیا خشکاند.
********************
دلتنگتم، آقاجان، میشه برگردی؟ دلتنگ تموم مهربونی ها و حرفای قشنگتم، دلتنگ تموم نصیحت هایی که به من میکردی، دلتنگ تموم خاطره هایی که برام از گذشته تعریف میکردی. چرا منو تنها گذاشتی؟ تو مگه بهترین دوستم نبودی؟ مگه بهترین رفیقم توی زندگی نبودی؟ حالا با رفتنت رفاقتت رو ثابت کردی! نمی تونم باور کنم که ندارمت و دیگه نمیتونم صدات رو بشنوم. بابابزرگ، کاش می بودی و من میفهمیدم که تموم این اتفاقاتی که تجربه کردم همشون یه کابوس بوده، یه کابوس وحشتناک که در اون فوت پدربزرگم رو میدیدم.
********************
قدر بودنت در زندگیم رو ندونستم. حس میکردم که هستی، حس میکردم که دارمت، نمی دونستم که روزگار چقدر نامرده، نمیدونستم که روزگار قصدش صدمه زدن به منه نه اینکه همیشه با من راه بیاد. بابابزرگ، حالا که رفتی یه بار سنگین روی شونه هام احساس میکنم، این بار نبودنت رو به من گوشزد میکنه، این بار سنگینی تنهایی رو روی دوش های من میندازه. حالا که به سر مزارت میام و میخوام برات فاتحه بخونم، روحم از بدنم پر میکشه چون نمیتونم باور کنم که پدربزرگم حالا زیر خروارها خاک خوابیده و فوت شده.
********************
پدربزرگم رفت اما مردونگیش برای همیشه هست و خواهد موند و همیشه همه در مورد مردونگیش حرف خواهند زد. او توی این دنیا مزرعه ای برای آخرت داشت، اون این مزرعه رو اینقدر پربار کرد که حالا که رفته همه دارن در مورد ثمره هاش صحبت میکنن. پدربزرگم توی این مزرعه مهربونی، عشق، صمیمیت، بخشندگی و عاطفه رو میکاشت و حالا خوشا به سعادتش چرا که داره از ثمره اون استفاده میکنه.
********************
بابابزرگ، بابا به نحوی داره وجودش آب میشه، وجود مامان داره به نحوی آتیش میگیره، من دارم به نحوی ذره ذره از بین میرم. آخه چطور باور کنیم؟ به من بگو چطور با نبودنت کنار بیایم؟ تو همون عضوی از خانواده ما بودی که باعث میشد همیشه لبخند به لب داشته باشیم و هیچوقت دلیلی برای ناراحتی پیدا نکنیم. حالا ما اعضای خانواده ناراحت ترین ها توی این دنیا هستیم چرا که دیگه تو رو نداریم، دیگه تو نیستی که لبخندی به لب ما بیاری.
********************
بابابزرگ ازم ناراحت نشی اما هیچ وقت سر مزارت نمیام، اگه بیام تمام دنیام نیست و نابود میشه چون تموم خاطره هایی که با تو داشتم مرور میشه. وقتی که مزارت رو ببینم دوباره نداشتنت بهم یادآوری میشه و انگار دنیا روی سرم خراب میشه. من نمیتونم هنوز هم باور کنم که تو نیستی و سایه ات از سر من کم شده. بابابزرگ حلالم کن، نوه خودخواهت رو ببخش اما ندیدنت مزارت باعث میشه بهتر با غم نبودنت کنار بیام. شاید کسی این حرف من رو درک نکنه اما وجود من به وجود تو وابسته بود و اگه مزار تو رو ببینم حس میکنم انگار قسمتی از وجود خودم زیر خروارها خاک خوابیده.
********************
آگهی های ترحیم جلوی رومه، دارم میخونم شون اما انگار هنوز هم یه قسمتی از وجودم نمیخواد باور کنه، این قسمت همون قسمتیه که با تمام وجود باعث میشد به پدربزرگم احساس وابستگی داشته باشم. روی آگهی ترحیم نوشته فوت پدربزرگتان آقای فلانی را به شما تسلیت می گوییم اما من فکر میکنم این یک متن خیالیه و توی واقعیت هنوز هیچی اتفاق نیفتاده. پدربزرگ، تا کی میخوام خودم رو گول بزنم؟ تا کی میخوام این غم بزرگ رو نادیده بگیرم؟ واقعیت اینه که تو رفتی اما من میخوام با خیال بودنت به زندگی ادامه بدم چون حس میکنم اینجوری زندگی شیرین تره.
********************
پدربزرگ، وقتی که بودی با بودنت کام همه ما رو شیرین میکردی. تو اونقدر از وجودت عشقت ساطع میکردی که حتی کسی که تو رو هم نمیشناخت به تو وابسته میشد. حالا به ما حق بده که خودمونو به زمین و آسمون بزنیم، حالا به ما حق بده که از درون آتیش بگیریم و هر بار که به مزارت نگاه میکنیم روی زخممون نمک پاشیده شه. ما تو رو از دست دادیم، اون منبع بی نظیر عشق که همیشه باعث میشد عاشق باشیم و عاشقی کنیم رو از دست دادیم، پس حق بده که اینقدر در نبودنت بی قراری کنیم.
********************
پدربزرگ، تو به من درس صبر یاد میدادی، تو به من درس استقامت یاد میدادی، اما حالا که رفتی انگار که تمام درسهایی که به من میدادی از یادم رفته. آخه نمیخوام باور کنم که دیگه پدربزرگی ندارم، نمیخوام باور کنم که سایه سرم حالا زیر خروارها خاکه و قراره که دیگه تا ابد نبینمش. من دیگه هیچ صبر و استقامتی ندارم چون تو تموم دلیلی بود که به خاطرش صبر داشتم، استقامت میکردم و به راحتی کوتاه نمیومدم اما حالا کوچکترین خاطره از تو منو از پا میندازه.
********************
بابابزرگ رفت و الان فقط ای کاش ها مونده. ای کاش بیشتر بهش مهربونی میکردم، ای کاش بهش بیشتر توجه میکردم، ای کاش بیشتر بهش سر میزدم، ای کاش بیشتر باهاش صحبت میکردم و ای کاش ...؛ اما کاش بدونیم که پدربزرگ رفت و دیگه هیچوقت برنمیگرده. اون حتی با همین رفتنش هم به ما درسی بزرگ داد، درسی که باید تا همیشه یادمون بمونه. این درس این بود که اگه به هم توجه نکنیم، اگه به هم مهربونی نکنیم، روزی میرسه که همین درد فراق رو برای هم خواهیم داشت و اونجا هم دوباره ای کاش ها رو به زبون میاریم.
********************
پدربزرگ جانم، خدانگهدارت باشد. تو با کوله باری از تجربه از میان ما برای همیشه رفتی و این رفتنت چقدر سخت تمام می شود. هنوز مانده بود تا به ما درس زندگی را کامل بیاموزی، هنوز مانده بود تا به ما نصیحت هایت را به اتمام برسانی و مسیر واقعی و درست را که بر اساس تجربه ات شناخته بودی بشناسانی اما چه حیف که دنیا فرصت را بر تو تمام شده دید و تو را پیش خدا برد.
********************
همه می آیند و مصیبتی که بر ما وارد شده را تسلیت می گویند و همه می گویند که باورشان نمی شود پیرمردی به آن مهربانی و عطوفت دیگر بین ما نیست. حق دارند. من که نوه او بودم، هنوز نمی توانم باور کنم، هنوز فکر میکنم در خواب هستم و دارم خوابی وحشتناک می بینم.
********************
چوب دنیا صدا ندارد و وقتی که میخوری دیگر دوایی ندارد. چوب دنیا برای من و خانواده ام بردن پدر بزرگم بود. او پدربزرگم را برای همیشه از ما گرفت و آن چنان با چوبش به ما ضربه ای زد که تا عمر داریم فراموش نخواهیم کرد. پدربزرگم برای ما ارزشی بسیار داشت، ارزشی به اندازه بزرگترین دارایی مان در زندگی و دنیا دست گذاشت روی او و او را از ما گرفت تا دردی عمیق و بزرگ به جان همه مان بیندازد.
********************
پدربزرگ، به یاد داری که همیشه میگفتی کمی آرام باشید میخواهم استراحت کنم؟ وقتی بچه ها بازی میکردند به آنها گوشزد میکردی که آرامتر خسته ام و میخواهم بخوابم؟ حالا خدا به تو یک خواب ابدی و شیرین داد، خوابی که به واسطه آن برای همیشه استراحت میکنی و تمام خستگی ای که دنیا روی دوشت گذاشته بود را به در خواهی کرد. پدربزرگ، حالا تو رفته ای به منزلگاه ابدی ات و در آنجا برای همیشه خوابیده ای. آرام بگیر و آرام باش چرا که دیگر هیچ سر و صدایی نمی تواند مانع استراحت کردنت شود.
********************
پدربزرگم با شوخی هایی که میکرد خودش را در قلب همه ما جا کرده بود. درست بود که مال و اموال زیادی برای هیچ یک از فرزندانش به جا نگذاشته بود، درست بود که ارثیه زیادی از خود به جا نگذاشته بود اما چنان در قلب هر کدام از فرزندانش حکم فرمایی می کرد که همه حاضر بودند برای او جانشان را هم بدهند. تمام ثروت او مهربانی هایی بود که با دیگران داشت. این مهربانی ها چنان وجودمان را آرام میکرد که حاضر بودیم حتی تمام دارایی هایمان را هم بدهیم اما او را برای همیشه داشته باشیم. ولی پدربزرگم با تمام مهربانی هایش رفت و ارثیه ای از خاطرات خوش را برایمان به جا گذاشت که هر بار به آنها می اندیشیم، تمام وجودمان از عشق به او لبریز می شود.
********************
پدربزرگ، درد زیادی کشیدی، حس میکنم حالا که خدا تو را پیش خودش برد این درد هم به پایان رسیده و حالا وقتش است که تو هم آرامش را تجربه کنی. در این دنیا زیاد فرصتِ داشتنِ آرامش را نداشتی چرا که خودت را برای فرزندانت که یکی از آنها پدرم است فدا کردی اما حالا در آن دنیا تو هستی و خدایی که عاشقانه تو را دوست دارد و می دانم که به پای این دوست داشتن به تو آرامشی همیشگی، آرامشی که فقط در بهشت او وجود دارد را عطا خواهد کرد. پدربزرگ جان، بهشت گوارای وجودت باشد، این پاداش تمام زحماتی بود که برای خانواده ات کشیدی.
********************
دورهمی هایمان را به یاد می آورم که همگی دور بابابزرگ جمع میشدیم و او برایمان از گذشته ها می گفت، داستان تعریف میکرد و نصیحت مان میکرد. او با همان زبان شیرینش ما را غرق در گفته هایش میکرد و چقدر این دورهمی ها شیرین و زیبا میگذشت. حالا از آن موقع گذشته و پدربزرگم دیگر بین ما نیست، این دورهمی ها دیگر حال و هوای گذشته را ندارند و هر بار که ما کنار هم جمع می شویم فقط و فقط خاطرات اوست که مرور می شود چرا که حس میکنیم اینگونه می توانیم لذتی به مانند لذت همان موقع ها را تجربه کنیم.
********************
پدربزرگم برای ما مانند گنجینه ای از تجربه بود که قدرش را ندانستیم و خیلی زود از ما گرفته شد. حس می کردیم برای همیشه هست، حس میکردیم سایه اش هیچوقت از سر ما کم نمی شود ولی دقیقاً در اوج همین احساسات، او برای همیشه دنیا را ترک کرد و پیش خدا رفت. حالا ما مانده ایم و حسرتی که بر جانمان مانده که کاش بیشتر از این گنجینه استفاده می کردیم و کاش بیشتر پیشش میبودیم تا حالا غم دوری اش کمتر اذیت مان کند.
********************
پدربزرگِ من برای ما و خانواده ما حکم خدای دوم را داشت. ما همه او را باور داشتیم، حرف هایی که میزد را با جان و دل می پذیرفتیم و می دانستیم که در هر حرفش مصلحتی است که شاید اکنون آن را درک نمیکنیم اما در آینده به درک کافی در مورد آن خواهیم رسید. پدربزرگم گویی از آینده خبر داشت، گویی می دانست که چه در انتظار فرزندانش است و این ها همه به خاطر تجربه ای بود که در این دنیا کسب کرده بود. حالا او با کوله باری از تجربه ما را برای همیشه ترک کرد و رفت پیش خدای اول مان.
********************
شاید خدا به عشقی که ما به پدربزرگ مان داشتیم غبطه میخورد برای همین او را از ما گرفت تا فقط عشق محض را نسبت به او داشته باشیم و فقط قلب مان را به او گره بزنیم. پدربزرگم با مهربانی هایش کاری کرد که ما او را خدای دومی بدانیم که وجودمان وصل است به وجودش و قلب مان گره خورده به قلبش.
در ادامه حتما تماشا کنید :
گلچینی از متنهای زیبا درباره پدربزرگ (2)
عکس نوشته فوت پدربزرگ + تصاویر درگذشت بابابزرگ