عکس نوشته به غمت اسیرم
عکس نوشته به غمت اسیرم ، بیشتر از همه درباره ی بعضی از اتفاقات نامطلب و یا ناراحت کننده ای صحبت میکند که احتمالا میان یک رابطه ی عاطفی ایجاد شده است ؛ و طرف مقابل اصطلاحا به یک غم بزرگ و کلافه کننده در همین زمینه اسیر می شود ، عکس نوشته های زیبای این مطلب از توپ تاپ در رابطه با همین مضمون یعنی (به غمت اسیرم) تهیه شده است ...
تمام آرزویم ؛پوچ .دلم بی تاب
و قلبم ؛تحفه ی پرجوش .
چرا در بند رویاییم ؟
چرا همواره سختی ها
به جان آید و حرف تازه ای دیگر ؛
نمی آید . زبانم خشک
و خیال و خنده ی رویای دل ؛
خاموش . گمانم ٬ انزوا جسته
و لب ها در خلوتی تنها
به دور از تو فرو مانده
مرا بنگر ! که با تنهایی بیمار گونه
و خیالی انزوا جسته
هنوز هم ..
در بند چشمان تو ام ٬ گویا
من اسیرم، اسیر تاریکی شب
من اسیرم، اسیر سوزناکی تب
من اسیرم، اسیر فریاد های پاییز
من اسیرم، اسیر آرزوهای ناچیز
من اسیرم، اسیر دلتنگی های فانوس
اسیر و گرفتار دورنگی های طاووس
من اسیرم، اسیر نغمه های شاعرانه
اسیر و دربند لابه های عاشقانه
من اسیر یاس های بی خانه ام
من اسیر اشک های بی بهانه ام
من اسیرم، اسیر غنچه های پژمرده
اسیر خاک های بی حاصل باران خورده
من اسیر ابرهای گریانم
من شکوفه ی شاخه های عریانم
من اسیر آینه ترک خورده ام
من اسیر لاله سرسپرده ام
من اسیر آینه ترک خورده ام
رهایم کن که من سالهاست مرده ام
من یه تبعیدیه تنها من یه بغض بی نشونم
با غرور تن شکستم شعر تنهایی میخونم
اینجا آسمون غریبه ست واسه این شرقی زخمی
از خودم دلم گرفته از منه همیشه اخمی
توی شهر غم اسیرم ریشه هام خشکیده میشه
لحظه هام مثل حباب پشت هم ترکیده میشه
غم تو آغوشم نشسته برف پیری روی موهام
یه سرابی مونده باقی از تموم ارزوهام
یه روزی میرم از اینجا یه روزی که خیلی دیره
همه بودو نبودم با من این گوشه میمیره
در بند تو اسیرم ، وصلت رسان تو ای عشق
میسوزد اندرونم، آبی فشان تو ای عشق
آن زلف چون کمندت، دل را اسیر کرده
رحمی بکن به حالم، جان جهان تو ای عشق
آن نرگس خمارت، غارتگر دل و جان
چون بیخود از خودم من، پیشم بمان تو ای عشق
دارم دلی ز شیشه، خردش مکن به نازی
حرفی بزن بگردد دل شادمان، تو ای عشق
هر روز و هر شب من، پر از خیالت ای دوست
روزم چو شب شد آخر، خود را رسان تو ای عشق
گشتم به شهر عشّاق، شهره به عشقت ای گل
چون بلبلم پریشان، نغمه بخوان تو ای عشق
ای نور چشم پژمان، روشن به غمزه ای کن
این جان خسته ی من، ای جانِ جان تو ای عشق
کردی به بند زلفت، ای نازنین اسیرم
کردی رهایم در قفس، تا بی نفس بمیرم
شبها به یادت تا سحر، گشته حرامم خواب ناز
از شوق دیدار رخت، چون تشنه در کویرم
فرمانروای عشقی، در سرزمین قلبم
در پیشگاه چشمت، من بنده ای فقیرم
من بنده ی تو هستم، زهرا اشارتی کن
تا افکنم به پایت، قلب ز غصه پیرم
تو تا ابد دلم را، خواهی همیشه غمگین
حرفی ندارم اما، از مرگ نا گزیرم
زهرا مرا تو در غم، گویا که دوست داری
گربوده تقدیر من، اینگونه میپذیرم
اکنون که قانون عشق، قانون جنگل شده
من همچو صیدی حقیر، در چنگ گرگ و شیرم
اسیرگذشته ماندم بدون آنکه لحظه ای
آیینه ی غبارگرفته گوشه تنهاییم روبنگرم
دیگرآینده بی معناست من اسیرم اسیر...
تا اسیرم در سراب بودنم...
ای خدایم تو حلالم میکنی در هر دمی؟!
دردم از بودن بو ود، تا کی خدا
من بتابم دست خود با ناکسان
ای خدایم تو که میدانی مرا
پس چرا با من نهی در این سراب
جان آن روحی که دادی در تنم
خوب من ، حالم نمیدانی خدا؟
جان من نالان ز وصل روی تو
روح من گریان ز وصل کوی تو
جان عطا کردی و خود در حیرتی
ای خدایم از من و خود که منی
عمریست که از عشق تو ای ماه غمینم
محکوم به تنهایی و تنهای زمینم
عمریست که در گوشه خلوت گه دلدار
گریان ز جدایی ز تو ای ماه نشینم
عمریست که عاشق شدگی گشته گناهم
وصلت ز برای دل من گشته سرابم
عمریست که از داغ غمت رنج کشیدم
با عشق تو از زندگیم دست کشیدم
عمریست که شب می رود و خواب ندارم
از هجر و فراقت به دلم تاب ندارم
عمریست که در عمق نگاه تو اسیرم
باشد که ز اندوه و غمت زود بمیرم
دلتنگم و افسوس نگیری خبر ازمن
کس نیست در این شهر گرفتارتر ازمن
دل بسته ی گیسوی چو زنجیر تو گشته
شب هست دراین سلسله غمخوارتر از من
رنجور غم عشق تو و زاری خویشم
پیدانکنی عاشق بیمارتر از من
دانم نشوی همدم شب های سیاهم
ای وای از این بخت نگونبارتر از من
عمریست ز هجران تو در خویش اسیرم
میدانی و افسوس نگیری خبر ازمن
اسیرم و اسیرم اسیر روی ماهِت
در بهشتُ وا کن با خُرَّم ِ نگاهت
روشن ِ چشمهای تو خوابُ ازم میگیره
تو عُمق ِ ظُلمَت ِشب نگاه ِ من اسیره
تهیه کننده: توپ تاپ