عکس نوشته جانم به لب رسیده کجایی
عکس نوشته ی زیبا ، و عاشقانه ی (جانم به لب رسیده کجایی) را بارها در انواع مختلف شبکه های اجتماعی مشاهده کرده اید ، اینگونه تصاویر پروفایلی و متن دار همراه با سوز و حس و حال عجیبی روایت می شود که بیشتر اشاره به دوری و یا جدا شدن از معشوق دارد ، در این مطلب از توپ تاپ آلبومی از همین عکس ها تهیه شده که در ادامه شاهد هستید...
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی
نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟
منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی
گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چهای؟ و ندانم که با کس دگر آیی
کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی
چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من دل ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی
جانم به لب رسید، سراغم نیامدی
یلدا گذشت، چشم و چراغم! نیامدی
سی سال باغ دل، به خزان خو گرفته است
یک بار ای بهار! به باغم نیامدی
داغت که اینچنین دل و پیشانی ام شکافت
دیگر چرا تو، مرهم داغم نیامدی!؟
امشب غمت به خانه دل آمد و نشست
این بار هم دریغ، تو با غم نیامدی
چه دیده ای زمن؟ کین گونه فراموشم کرده ایی؟
چه دیده ای زمن؟ چون شمع به نسیم خاموشم کرده ایی؟
یا رب این آزمونت بر من سخت است ، مپسند
سجده ام مگر ندیده ایی که ز غصه دلخونم کرده ایی؟
ز اشتیاق بوی تو در نمازم جانم به لب رسید
چو عاشق تو شدم ، چرا به زنجیرم کرده ایی؟
حالا که راست شدم به حضورت چون نی
معبود من نظر به دلم کن ببین چه زبونم کرده ایی
نه ، فریاد کم نمیکنم ، مگو خموش باش امیر
به زیر بار غمم کمر خمیدیم ، چو نونم کرده ایی
سکوت کنم ، دم نزم ، زآن مرض ، باشد
من که چیزی نخواسته ام زتو چرا پیرم کرده ایی
نمیفهمم ، تو هم فریب خوردی ز خنده های مکررم؟
نه به ذهنم نمیگنجد ، پس چرا سرنگونم کرده ایی؟
بار ها و بار خواندمت که گفتی نکو کنم کارت
نکو که نشدم هیچ ، چرا بدتر از آنم کرده ایی؟
کی به درگه خوبت توانم وصل شد چون نبی(ع)
میدانی،که سیه رویم از هرچه آزمونم کرده ایی
گر حرف دل با تو نگویم کجا زار زار زنم فریاد
مرا ببخش ستار(ج) کین گونه خود پُر رویم کرده ایی
افسوس ، عشق من به تو تا بیکران رسید
آیا هنوز هم به وصالت توان رسید ؟
بردم به سوی عرش ، دو دستم به آرزو
دیدم کفم به گنبد هفت آسمان رسید
در بعضی از امور به جای یقین محض
باید اجازه داد به شک و گمان رسید
زیباست بحث عشق ، ولی تلخ میشود
وقتی که تیر غم به وصال کمان رسید
جانم به لب رسید ... و حتی ازان گذشت
حالا فقط بپرس ، که لب ها به جان رسید ؟
از خاک تا به عرش ، بود جاده ای دراز
با ریشه های عشق ، ولی میتوان رسید
مقصد اگر چه دور ، و گر چه ، میان ابر
پرواز کن ، بیا ، به خدا میتوان رسید
انگار میشود تا کهکشان رسید
یا آنکه از زمین تا آسمان رسید
مثل پرنده ای با بالهای عشق
انگار میشود پیش خدا رسید
محتاج یک نگاه از تو شدم ولی
جانا بدون تو، جانم به لب رسید
عاشق شدم ولی جرمی نکرده را
بردند پای دار تا مدعا رسید
دستم گرفته باز افتاده ام به گل
صوت اذان عشق وقت دعا رسید
زدست تو جانم به لب رسید همسفرعشق کجایی
درتب وتاب این سفرارامش ازمن رمید پس کی میایی
درپیچ وخم جادهای طوفان زده عشق گم شدم
برای نجات من ازاین راه های بی عبورپس کی میایی
من درپی رسیدن به توخطراین راه رابه جان خریدم
جانم فدای تو؛ برای دیدن تن بی جان من پس کی میایی
هنوزچشمانم بازمانده اند برای دیدن رخسارزیبای تو
برای بستن چشمان این عاشق دلخسته پس کی میایی
جانم به لب رسید و نشـد یار، یار من
«پاینده باد غم که بود غمگسار من»
از خود گذشتم و سر و جانم فدای او
کردم، ندید یکـدمی بر حال زار من
گوید میا بـه جانب من، دور رو ز من
آیا همــین ســزای دل داغــدار من؟
ازبسکه خون فشاندم ونالیده ام بسی
چشمم چو جام می شده قرمزگسارمن
عمرم خزان گرفت و جوانی بباد رفت
افسوس زآنکه رفت به هجرت بهارمن
«سائس» چو گشت پیرو ندیدجلوه یی زعشق
فریاد ای خــدای من! ای غمگـسار من
جانم به لب رسیـد چو جانان من برفت
دردم ز حد گذشت چو درمان من برفت
روحـم ز تن پرید و شدم نقش بر زمین
کآرام و راحــت دل نالان من برفت
تاریک گشته کلـــبه و کاشانۀ دلم
چون شمـع تابناک شبستان من برفت
آن مرغ عشق، بال گشود و پرید و رفت
تنها شـدم چو سرو گلستان من برفت
آن یار بی وفــا که برفت و ز رفتنش
باران غـم چو سیل ز مژگان من برفت
پژمرده گشت سنبل و نسرین و یا سمن
از باغ من چو سرو خرامان من و رفت
گردید قامت من محزون خمیده زآنک
گوی وفا چو از خم چوگان من برفت
چشمم زگریه کور شد و دیده کورشد
چون ماهتاب عشق ز بسـتان من برفت
نالم همی چو بلبل و گریم همی چو ابر
اکنون که از نظر گل خندان من برفت
تهیه کننده: توپ تاپ