عکس نوشته در مورد دلسرد شدن
آدما با رفتارشون سردت میکنن بعد میگن چرا فاصله گرفتی ، عکس نوشته های زیبا جدید و متنوع این مطلب از سایت اختصاص دارد به موضوع دلسرد شدن و یا سرد شدن تدریجی بعضی از روابط عاشقانه ! میتوانید از تصاویر این پست برای پروفایل استفاده کنید ....
*************************************
*************************************
آدمهای دلسرد را رفتن زمستان یا آمدن بهار دلگرم نمی کند.
*************************************
بــخــنــد زنـدگـی آنـقـدرهـا هـم کـه فـکـر مـیـکـنـی جـدی نـیـسـت! سـخـت هـسـت تـو سـخـت نـگـیـر کـــه سـخـت تـر نـشـه... غــمـت کــن رفـیـق♡
در انتظارم امشب ، چشمک زند ستاره ترسم که مثلِ دیشب ، مخفی شود دوباره گویا که یارِ هر شب ، دلسرد گشته با من از پشت ابرِ تیره ، من را کند نظاره
*************************************
*************************************
*************************************
*************************************
*************************************
*************************************
آدما سرد نمیشن این شمااید که سردشون میکنید ، مثل بی تفاوت بودن به یک فنجان چایی لب سوز وقتی ذهنت درگیر همه چی هست بجز اون فنجان مثل وقتی که بودن یک نفر برات عادی میشه...
ما آدما وقتی عاشق میشیم ، به جای اینکه از بودن با عشقمون لذت ببریم..! ترس از نبودنش داغونمون میکنه ، شکاکمون میکنه ، بدخلقی میکنیم ، دعوا میکنیم ، بی احترامی میکنیم قهر میکنیم ، و سرد و سردتر میشیم ، اینا همش بخاطر ترس از دست دادنه ، کاش تضمینی برای این نفرتن بود...!
سرد که شدم دیگه واسم مهم نیست کجایی ، چیکار میکنی ...سرد که بشم ، یه ساعت که هیچی یک سالم که بگذره بهت پیام نمیدم ! سرد که بشم ، صد نفرم که بیان زیر پستات قربون صدقت برن چیزی نمیگم ...حواست باشه ، سرد که بشم همون قدر که برام مهم بودی بی اهمیت میشی...
سرد شدن و گرم شدن یهویی آدما بستگی به طرف مقابلشون داره ، هیچ وقت آدما بدون دلیل سرد نمیشن
متنفرم از سرد شدن های یهویی
این مطلب را حتما ببینید :
متن درباره سرد شدن رابطه عاشقانه
دلم از درد بی دردی گرفته
دلم از هرچه دلسردی گرفته
از این رگبار سرد بی ترهم
از این بی داد و تنهایی گرفته
دلم از دوریه یار وفادارم
دلم از مرگ رویایی گرفته
از این محبس از این زندان
ازاین حبس و از این میدان گرفته
دلم از تو دلم از من و از ما
دلم از اینهمه غوغا گرفته
بیا تا با تو از شب من بمیرم
دلم از روز بی پایان گرفته
در این سالها /که سپری شد در کنار تو
گهگاه در روزهای پاییزی/
طوفان بودی سرد/تنم را خشکاندی
برگهایی که سخت به ریشه وابسته بود/ در نهاد ریزاندی
گاهی دلبسته می شد به تو/خیره نگاه خوش خیالی ام
تورا دوست می داشت با شوق
و برای فرداها/طرحها می زد روی اب
گاهی طنز تلخ نهفته ای شدی
هنگام غوطه وری شادیها/مرا به تلخی گریاندی
می خروشید اوای دلسردی/که باید روزهای شوم را حراج زد
و اندیشناک بودم همه شب/چه وقت سحر نوازشم می کند
ایا وقتی رسد/نفس های انتظارم هنوز گرم است؟
و اکنون می پندارم تو را /خواب و خیالی بیش نبودی
اندازه جامه رویای من نبودی
نیستی از جنس شادی/نیست تبار تو ازادی
خانه ات درون من است/نیست بین اندیشه من و بازی تو جدایی
بازم یه غزل و بازم الهام از امید صباغ نو:
دوباره من، غزل و تو ، که بر نمی گردی
ببین که با دل تنها، گلم! چه ها کردی
چقدر شبه ستاره در آسمان تو بود
و حیف! اعتنای کمی که به من نمی کردی
تمام شعر مرا حرف درد تو پر کرد
تویی که ساکت و خالی تویی که دلسردی
حساب خاطره ها را جدا کن از فردا
تو پشت پنجره هایی که بسته "ها" کردی
اگر چه آخر جاده چراغ روشن هست
نمی شود غزلم منتظر که برگردی ....
وچکه چکه چکیدم به حوض دلسردی
وتکه تکه شکستم ز غایت مردی
چو یاسهای امیدم ز یاس پژمردند
به تسلیت گل زردی به من نیاوردی
و در شبی که دل از حجم غم ترک برداشت
نیامدی که بچینم بساط همدردی
بیا که ثانیه هایم به سال میمانند
چه سالها؟! همه تکرار سردی و زردی
***
توئی و یک دل بی عار و خوابهای تهی
منم و یک نخ سیگار و شهر و شبگردی
با نگاه تلخ و سرد و افسردگی
خیره گشتم بر دفتر زندگی
اه حسرت از لبانم پر می کشد
پس چی شد؟ ان همه دلباختگی
در سرابی از ارزو غوطه زدم
لیک هیچ نبود ، جزء بیهودگی
گاری عمرم را بسختی می کشم
بر کوچه های سنگ فرش زندگی
در میانش می گذارم اندوخته ام
پوچی و دلسردی و ویرانگی
تو تبعیدی ، تو اخراجی
از این بازیِ دو تایی
شاید این آخرین حکمه
تو محکومی به تنهایی
تو متهم ، تو زندانی
منم شاکی ، خودم قاضی
چقد رسمیه این احساس
واسه اینه که می بازی!
بگو هر چی دلیل داری
تو محکومی به دلسردی
بگو زندانی خوبم
بگو شاید که برگردی
هنوزم دوستت دارم
هنوز پرونده مون بازه
بگو شاید که بخشیدم
بگو حتی اگه رازه!
سحر است ...............
باز از قله گلدسته مسجد جاری است
ربنای دگری.....
من نگاهم به تو ای حاکم و دادار بزرگ
تکیه بر تخت زمرد زده ای
همه مبهوت تواند..... و تو آرام و متین
چشم بر روی زمین دوخته ای ..... و به ما می خندی
که چرا بانگ سحر
که ز هر برزن و گلدسته بلند است ...........چنین بی نور است .......
تو بدنبال که در کوچه شب می گردی ؟
تو چرا از من و از آدمیان دلسردی ؟
از ناله های تو فهمیده ام که پر دردی
دیشب کنار پنجره. باز گریه میکردی
بغضی گلوی مرا چنگ میزند بانو
وقتی نظاره گَرَم با غریبه میگردی
دلتنگ هق هق آرامِ ساده ات شده ام
وقتی شکسته دلت از خیانت مردی
حالا منم که ندا میدهم تو را آهو
ای بی اراده چرا ناامید و دلسردی
با یأس و زردی پاییز مرده ای حوّا
این را بدان تو برایم بهار آوردی
که باور می کند دستان تنها را؟
که باور می کند تنهایی ما را؟
که باور می کند دلسردی شب را؟
که باور می کند سرمای اینجا را؟
به گرد لاله ی پر زخم هر پرسش
که باور می کند بهت معما را؟
در این مهمانی تاریک دلمرده
که باور می کند سحر مسیحا را؟
در این بی وزنی تلخ پیمبر کش
که باور می کند رویای گاسا را؟
در این بی پرده ی نفرینی غیبت
که باور می کند ایماء و نجوا را؟
که باور می کند اندوه یوسف را؟
که باور می کند اشک زلیخا را؟
در این کوه بد جان سخت شیدایی
که باور می کند احساس لیلا را؟
در این شب های خاموش تهی دستی
که باور می کند عقد ثریا را؟
برای رستخیز دور بی انکار
که باور می کند بخشیدن ما را؟
قلم در پای کاغذ مات می افتد
که باور می کند پایان انشا را؟
برای تو!
اگرچه گفته بودی پای عشقت تا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت، که دلسردی!
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشقبازی، دائماً بازی درآوردی
ارس میخواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولی با سدّ قهرت نقشه اش را بر ملا کردی!
شدم مجموعه دار دردهای رایج دنیا
شدی بر عکس من، میراث دارِ دردِ بی دردی
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست!
امانت بود عشقم در وجودت، حیف نامردی!
مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمنِ هم خون!
تو را با خاک یکسان می کنم، روزی که برگردی
گردآورنده: توپ تاپ