عکس نوشته بسوز ای دل بسوز
بسوز ای دل ، بساز ای دل ، مریض آن کسی بودی که فکرش را نمیکردی پرستار کسی باشد ، عکس نوشته های زیبا و جدید این مطلب از توپ تاپ با موضوع بسوز ای دل طراحی شده است ، تصاویر و شعر نوشته های قشنگ و عاشقانه که میتوانید به عنوان عکس پروفایل از آن ها استفاده کنید.
ای خاطرات رفته ام! در عشق بی حاصل بسوز
چون دفتر شعر و غزل سر تا به پا کامل بسوز
من قوی زیبای تواَم، کاشانه ام آغوش توست
دریا! چه میگویی مرا یکباره در ساحل بسوز؟
من در عطش خشکیده ام، شب های بارانی کجاست؟
هان ... ای کویر تشنه! در اندیشه ی باطل بسوز
باز این هوای بی کسی دل را به آتش می کشد
در شعله ای از غربتش ای دل! بسوز، ای دل! بسوز
ای دل بسوز که سوختنت به یک باره است
پرپر شدن برای عشــــق راه چــــاره است
آن دم که با تمام وجــــود عاشـــقت شدم
اینک نـــگر که ایـــن دل من پاره پاره است
این چــــرخ روزگــــار ببین با دلــم چه کرد
در گلشن نگار من همچو سنگ خاره است
قلبــــــم به خاطــــــر بی مهری ات به من
مانند آتـــــش زیر خس، پر ِ شــــراره است
هــــم دل شدی تو با هـــر ناکس و کسی
مـــــن مانــــدم و کارم فقط نــــظاره است
خوشدل منم که با تمام ستمها فهمیده ام
اوج ســـیاهی شـــب ها پر از ستاره است
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند |
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
|
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش |
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند |
|
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند |
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند |
|
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک |
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند |
|
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار |
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
|
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری |
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند |
|
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد |
مگر دلالت این دولتش صبا بکند |
بسوز ای عشق سوزان
بسوزان پیکرم را
مرا خاکسترم را
امید آخرم را
بسوز ای جان شیرین
منم فرهاد پر غم
منم در کوه تنهائی کنار تیشه های ناامیدی
منو این راز پنهان
در گلو این بغض ویران
در قفس این تنگ دیواری که می بخشد به من
تاریکی و تکرار بی فرجامی و
... بار نگاه سرد هر آیینه ی بی جان
هر آیینه کز
زنگارهایش می کند شکوه
و من با چشم غم ناکم
بسوز ای عشق دیگر
بسوزان پیکرم را
آتش زدي كاشانه ام،گفتي بسوزو سوختم
ويرانه كردي خانه ام،گفتي بسوزوسوختم
شمعي وگفتي پرزنم گرد حريم عاشقي
غافل شدي پروانه ام،گفتي بسوز و سوختم
مجنون صفت رهرو شدم"ليلا"ايت افزون نشد
حاشا كه من ديوانه ام، گفتي بسوز و سوختم
ما و قرار عاشقي،شور و شعف بود و غزل
رنجيده اي از ناله ام،گفتي بسوز و سوختم
ساقي بزم من بدي،با ديگران مي مي زني
خالي شده پيمانه ام،گفتي بسوز و سوختم
ما و قبول منتت، برباده خاكسترم
زين سوختن مستانه ام، گفتي بسوز و سوختم
ی شمع بسوز تا که خاموش شوی
از خاطر پروانه فراموش شوی
می شو که پس از اینهمه رنج
در جام تمام عاشقان نوش شوی
بسوز ای دل که میدانی جز اینَت چارهای نیست
به بالینت خداوند خرد هم کارهای نیست
نداری گر قرار هرگز مشو حیران که در دهر
بسانت رفته بر باد و ز عشق آوارهای نیست
ز گیتی زادهای لیکن مدار امید لطفش
که این مادر دلش افزون ز سنگ خارهای نیست
نگارا روی ارژنگت مرا برد آنچنان هوش
که نزدم هر صحف افزون ز کاغذ پارهای نیست
چو خوش گفتا ز کوتاهی عمر و مهربانی
بسوز ای شمع شب زیرا جز اینَت چارهای نیست
بسوز ای جان
بسوز ای قوم بی اقبال
بسوز ای حسرت دیدار
بسوز ای جان
بسوز ای رهگذر آرام
بسوز ای هم نفس با آن
بسوز ای جان
بسوز کز حسرت دیدار تو مُردم
بسوز ای هم نفس ای عشق
گفتی «بسوز! » کوک ِ دلم سوز ِ داغ هاست
تحریک ِ های های ِ حریق ِ اجاق هاست
گفتی قصیده ای غزلی مثنوی بساز!
شعرم شکوه ِ مشکی ِ شوم ِ کلاغ هاست
آری کلاغ! موش، و خفاش یا که جغد !
جنگل پر از حماسه پر از طَمطَراق هاست
لبریز ِ حادثه است دل ِ جغد ِ ساکتم
آرام ، روی ریسه ی خیس ِ چراغ هاست
گفتی « نیاز ِ نیم شبم » را شنیدنی است
حالم خراب ِ خاطره ی خون ِ باغ هاست
خو کرده ام به خیره گی ِ بخل ِ آسمان
سرما؛ سرود ِ سرد و سراسر فراق هاست
گفتی که کار ِدل بدهم دست های دوست!
گفتم غریو ِ غربتم از اتفاق هاست
حرفی نمی زنی و خوشم با سکوت ِ محض !!!
اوج ِ جنون ِ واقعه ها، اشتیاق هاست
گفتی « عتاب ِ یار ِ پری چهره» را بخند !
گفتی که زهر و قند، لبالب عیاق هاست
گفتی بسوز! سوخته ام تا ببینی اش !
دل، جانماز ِ کهنه ی متروک ِ طاق هاست
گردآونرده: توپ تاپ