عکس نوشته مجبور بودن
درماندگی یعنی تو اینجایی من هم همین جایم ولی دورم تو اختیار زندگی داری ، من زندگی را سخت مجبورم ! آلبوم عکس نوشته و متن های این مطلب از سایت توپ تاپ در مورد مجبور بودن تهیه شده است ، ممکن است در زندگی گاهی مجبور باشیم تا تصمیم بگیریم ، مجبور باشیم تا قضاوت کنیم ، در ادامه میتوانید تصاویر پروفایلی و کامل این موضوع را شاهد باشید.
متاسفانه مجبوری
عاشقانه شعر بگویی!
زلف زنان زیبا را
پریشان کنی
لب یار را سرخ مایه!
متاسفانه مجبوری
عارفانه شعر بگویی!
عالم وهم را
با قلموی قصه نقاشی کنی
بهشت را با دستبند های کور!
مجبوری سر کبک های کودن ترس را
بگذاری زیر برف های بی پروای ظلم!
چه تلخه خاطرات من، پُراز زخم و پُر از درده
من آنقدر سوختم تو غم،غمی که پیرم کرده...
یک عمری توی دلتنگی، شکستم با غم دوری
ندارم دیگه هیچ حسی ،نفس میکشم مجبوری.
تفنگی اگر داشتم
حسودی های دخترانه ام را
با تمام زنان می کشتم
حوا که باشم
مجبوری ادم بمانی
سهم گمگشته ی من از تو فقط دوری بود
داد ازین قسمت و از سهم که مجبوری بود!
هر که را دیدم ازین خاک به هجرت مشتاق
حالشان منقلب از جور، عجب جوری بود
سایه افکنده هراس از ستم شحنه چنان
کز بد حادثه «مد»، نشئه ی مزدوری بود
هر کجا بیرقِ غم، سر به فلک می ساید
از شعف مانده جدا را به کجا شوری بود
تو اتاق راه میرفتم
که یکهو یک سوزن ته گرد
با کمال متانت رفت توی پام{آخ پام}
حال من منتظرم تا مادر
بیاره یک لیوان آب و یک دیاسپام!
وه چه احساس قشنگی
وقتی توی خیابون
با کت و شلواری اعیون
بخاطر یک سوزن ته گرد
مجبوری بپوشی یک جفت صندل ارزون
یا یک لنگه صندل
و لنگه ی دیگر کفش ورنی گرون!
وه چه احساس قشنگی
وقتی رسیدم به مجلس
که بودش اون جلسه
عروسی خواهر زاده ی مادر همسایه¬مان
همه غافلگیر شدند
شاید ازم دل بریدی، شای د که مجبوری بری شاید ازم چیزی دیدی،شاید که ازم دلم سیری
شاید تقصیر من بود، بهونه ی دل برید نت شاید اشتباه من بود ، بهونه عاشق نبودنت
نمیشه آسون رد شی،پابذاری رو خاطره هام نمیشه از یادت بره ، تک تک اون بهونه هام
نمیشه رهام کنی ، نمیشه ازم تو دور بشی نمیشه دل بسپری به جاده،نمیشه مجبور بشی
حس چشمای نازت
داره دیونم میکنه
به اینکه بگم دوست دارم
مجبورم میکنه
مجبورم از تو بگذرم
تا فکر تو راحت بشه
اما به قلبم حق بده
هر روز بی طاقت بشه
دلم شکسته خدیجه, شکسته بدجوری
شکسته چهره من در فراق مجبوری
مگر خدای محمد فقط بت و سنگ است
به دیدگان سیاهش نمیدهد نوری؟
زخالقم گله مندم نه از خلائق او
مگر چه خواسته بودم پریوش و حوری؟
چو مرغ بی پروبالی اسیر این خاکم
چو شیر خسته فتاده به دام یک موری
ای قهرمان ِ قصه وُ شهزاده ی افسانه ام
می ترسی از پاشیدن ِ رویای معصومانه ام
در چشم تو من دختری، دل نازک اما خیره سر
هر لحظه در اندیشه ات، عاشق تر وُ دیوانه تر
مجبوری از خود بگذری، نقشی دگر بازی کنی
پایان ِ تلخ ِ قصه را ،همواره آغازی کنی
می ترسی از غم لکّه ای اُفتد به قلب ِ دخترک
بر روح ِاو از غصه ات در قلب ِ شب ماند ترَک
ای قهرمان قصه وُ شهزاده ی افسانه ام
تنها تو می دانی که من یک دنده و ُدیوانه ام
می ترسی از این قصه ها، بُگریزی وُ تنها شوم
از گریه های نیمه شب، بیماروُ نابینا شوم
بازی نکن نقشی دگر، این دخترک عاقل شده
ای قهرمان قصه ها، این قصه بی حاصل شده
در قصه ات اینک به جا ،مانده زنی پیروُ صبور
بر لب ندارد اعتراض ،چشمش به رویاهای دور
هیچوقت نمیتونی
مجبورشون کنی که
عاشقت باشن
ولی میتونی یه روز به
یادشون بیاری که
چی از دست دادن
تهیه کننده : توپ تاپ