عکس نوشته درباره داشتن اشتیاق
فرمولی که من برای موفقیت کشف کردم این است : اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد شما حتما موفق خواهید شد.عکس نوشته ، متن و شعرنوشته های این مطلب از سایت توپ تاپ در مورد همین موضوع یعنی : داشتن اشتیاق طراحی و تنظیم شده است. در ادامه همراه باشید...
"اشتیاق دیدار تو را دارم که بیدارم هنوز"
مثل بارانِ بهاری اشک می بارم هنوز
ماه من هسی و از من بی خبر هستی ولی
زیر چشمی من تو را زیر نظر دارم هنوز
کاش می شد دست هایم را بگیری لحظه ای
چند سالی نیمه جانم زیر آوارم هنوز
هرکجایی...باز ما را می کشانی در پی ات
درد دارم باز هم مشتاق دیدارم هنوز
من به لبخندِ تو محتاجم نمی خندی چرا
می زنی لبخند؟ از دوری گرفتارم هنوز سرگشته
بسته ی موی توام چون فصل خزانم چه کنم؟
عاشق روی توام مغلوب مهانم چه کنم؟
مست آنم که صبا بوی تو را باز آورد
ور نه ماتم زده ام جان جهانم چه کنم؟
اشتیاق دیدار تو را هر دم در دل دارم
ساکن کوی مهان و بتانم چه کنم؟
عاشق روی تو و مجنون سر کوی توام
همره و همدم صد آه و فغانم چه کنم؟
گر مرا خوانی و گر وعده ی دیدار دهی
نکنم شکوه ای سرو چمانم چه کنم؟
آرزوی عزم ، به شهر و دیار خود دارم
اشتیاق دیدار ، به کوی نگار خود دارم
دگر تاب نمانده ست درون غربت شب
تمام عمر به رویا ، شهریار خود دارم
کجا محرم رازی ست که حال خود گویم
میان این همه عشاق ، من نگار خود دارم
ز دست بخت ننالم ، که خواب دیرین است
گله از جفای یار نگویم، که کار خود دارم
همیشه واهمه بوده ست ز رندی دوران
به دور سینه ی تنگم ، من حصار خود دارم
شوق دیدار تو
به شوق دیدار روی تو ، تنها ترینم
در تنهایی لحظه ها، با شب همنشینم
بی تو، تنها ایستاده در این جاده ام
مرا به شب چکار، که با تو روشنترینم
از تو چه پنهان، لمس بودنت را در آرزویم
بیا که بدان با آمدنت من مغرورترینم
ای اشتیاق زندگی، بیا که به نگاه تو گیریم
اینجا و آنجا، همه جا، به دیدار روی تو عاشقترینم
تصویر آبی عشق، بیا که من عاشقی بی ریایم
در نهایت سادگی با آمدنت من آسمانی ترینم
در کوچههای غربت غریبم رهایم
به این در و آن در زنم تا از تو نشانی ببینم
هر شب بیاد غربت سبز حضورت آه کشم
به سامانم بیا،تا شاخه گلی مینا بچینم
به اشتیاق دیدار یار ره میخانه شد م
جام ما مست شد و می پیمانه شد م
پروانه ی شمع بشد نغمه ساز باغ چمن
این دل بسوخت وبا عشق یگانه شد م
اشتیاق ديدار تو مي ســــــــوزد همه شام مرا
برده اين دل واپسيـــــــــها صبر و آرام مرا
این چنین دلواپسم از دوری واز رنج تو
تلخی هجرت بسوزاند همه اوقات و ایّام مرا
مدتّي اين مسـتي ام از اين ميِ انگور نيست
ياد تو پر كرده هر شـــــــــب قامت جام مرا
باده نوشی هم چو مستان شرط نیست
داده ای بر باد و برخاکم نشاندی تو سر انجام مرا
شهره ي شهرم ، نصيبم عشق و بدنامي شده
عاشــــــقي كردم كه برده صــــولت نام مرا
کلبه حقیرانه ای بود در قلبم
به چوب جدایی ساخته بود ذهنم
به آتش عشق آنرا سوزاندم
قصری از سنگ وصال پرداختم
با ضیافت شادی جشنی بر پا ساختم
چشمان عشق را دعوت دادم
به چراغ محبت مزین کردم
گلدان دوستی را آوردم
گل واژه های عشق را جای دادم
دخترکان شوق دیدار شوری به پا کرده اند
ثانیه شمار قدمهای دوست مانده اند
این وصال و این دیدار دارد با خود امید بسیار
از شوق دیدار یار من گشته ام سرشار
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
بی قرارم و مشتاق دیدارت
آیا خواهد آمد آن روز که دوباره تو را بنگرم و
غم و گریه و اشتیاق دل را
برایت به سوغات آورم ...
هرچند که ناچیز است، امّا گل من
غیر از اشتیاق و آرزوی دیدار،
مرد دلداده ی عاشق در غریبی
چه سوغات آورد برای یار؟
ازدحام کوچه های دلتنگی شهر دلم را
به هم می ریزد و میدانم
اشتیاق دیدار دوباره ات
مرا باز به تو خواهد رساند
ای مهربانم
تهیه کننده: توپ تاپ