عکس نوشته درباره آتش عشق + شعر
در این مطلب از سایت توپ تاپ ، عکس نوشته و متن های زیبا و عاشقانه ای دباره ی آتش عشق تهیه شده است ، اینگونه عناوین و یا تصاویر اغلب به همراه شعر های کوتاه هستند که اتفاقا ذیل هز یک از عکس های پایین این مورد رعایت شده است ، در ادامه برای دیدن این پست همراه باشید...
سرمستیِ تو چه جامِ لبریزي داشت
دیوانگیات چه آتشِ تیزي داشت
ناگاه شکست جام و آتش خوابید
عشقِ تو چه پایانِ غمانگیزي داشت
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
***************************
***************************
***************************
آتشی از عشق خود در ما زدی
تا بسوزی هم دل و هم جان ما
خوش بسوزان ما در این آتش خوشیم
تیزتر کن آتش سوزان ما
در آتش عشق سوختن هم شور است
یه لحظه جدا ز عشق ماندن دور است
اینقدر ز شور و عشق آتش گفتن
عاشق شدن است و عاشقی منظور است
بنگر چه آتشی ز تو بر پاست در دلم
***************************
***************************
***************************
سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا :جهان بگذار و بگذر
ساقیا می دهم و باده به دستم گردان
قصه از عیش بگو باز تو مستم گردان
یاد از آن روز که دل در طلب یار نشست
می بنوشید و کمی بر در میخانه نشست
گفت یا رب تو بدان مستی من از می نیست
در دلم آتش عشق است که در آتش نیست
من آن مسافر رازم به کوی آتش عشق
که میروم چو نسیمی به سوی آتش عشق
به آسمان نگاهت همیشه می گویم
نریز آب خیانت به روی آتش عشق
صدای عرصه ی میدان ساحران تهی
تمام روح مرا کرده گوی آتش عشق
لهیب آتش جانسوز آشنایی ها
شکسته بغض مرا در گلوی آتش عشق
نگاه دور تو را با ستاره ها دیدم
که شانه میزند آنجا به موی آتش عشق
میان آن همه عطر و بهاره ها دیدم
ياران همه رفته اند و اينک
در خانه ي دل کسي نمانده
اين توسن عشق را خدايا
بر کعبه ي دل کسي نرانده
افتان و خموش و غم گدازم
يک آتش عشق در سرم نيست
اين مردم ديده بس که گرديد
معشوقه و دوست در برم نيست
من با که بگويم از درونم
اين سوز و گداز آتشينم
يا با که بگويم از جفا ها
از رنج و غمي که کرده اينم
بهتر که سکوت پيشه سازم
از خلوت خود به کس نگويم
از بين خلايق ستمگر
يک ياور سينه هم نجويم
نی بودم و مست از دوران خروش / هرکجا میرفتی نغمه ام بود بگوش
باد می پیچید در نایِ تنم / مَست میخواندم و بودم مدهوش
تا که آتش بجانم اوفتاد / آتشی بود گرم و پُرجوش
سوخت ز آتش یکجا بدنم / ناگهان آمدم از خواب به هوش
آتشِ عشق به قلبم اوفتاد / همچو گندم که خُرَد اورا موش
آمد و بگذاشت بر شادابیم / صدهزار قفل و یکی هم درپوش
حال بیا و نغمهایم گوش کن / نالهایی را زمن آید بگوش
که دراین بازارِ خود سوختگی / به چه آسان، میرود دل بفروش
ای امیر این سخنم در گوش کن / گر نسوزی تو نمی آیی به هوش
آتش عشق کنون در دل و جانم مانده
چه بگویم که غمت بد به دلم جا مانده
تو گذر کردی و عشقت نرود از یادم
آتشی گر که شوی در همه حالم مانده
آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد هستی من آب گشت، آب مرا آب شد
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد
دوش گرفتم به گاز نیمهی دینار تو چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد
چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد
آتش عشق آب کارم برد هوس روی او قرارم برد
روزگاری به بوی او بودم روی ننمود و روزگارم برد
عشق تا در میان کشید مرا از بد و نیک برکنارم برد
مست بودم که عشق کیسه شکاف نیمشب نقد اختیارم برد
دردییی بر کفم نهاد به زور سوی بازار دردخوارم برد
چون دلم مست شد ز دردی او همچنان مست زیر دارم برد
من ز من دور مانده در پی دل بار دیگر به کوی یارم برد
نعره برداشتم به بوی وصال آتش غیرت آب کارم برد
چون بماندم به هجر روزی چند باز در بند انتظارم برد
چون ز هستی مرا خمار گرفت نیستی آمد و خمارم برد
چون شدم نیست پیش آن خورشید همچو عطار ذرهوارم برد
هر چه را آتش بگیرد برلب رودی برند
یا که رودی بر دل آتش زنند
من ندانم آتش عشق تو را
بر کدامین رود این دریا زنم
چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند!
چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر میکند!
چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو و چه نورانی
است شعله های آتش این قلب سرخ تو!
بسوزان مرا ، انقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم ....
هر ذره از شعله های آتش عشقت برایم
شیرین است ، زیرا از ذره ذره آن محبت و عشق می بارد .....
می سوزم در این آتش عشقت ، می سازم با این لحظه ها و می نازم به این پاکی و صداقتت.....
دلم خواهداز آتش عشق گویم برایت
نه از آتش هیزم و خار و خاشاک
نه از آتشی که همی سوخت پروانه ای را
نه از آتشی که روان کرد پولاد جانانه ای را
نه از اتشی که زند شعله بر ابرهای سپید جهان گرد
نه از آتشی که گذر بر زمین نهان کرد
من از آتش عشق گویم
شرابی است گوارا به تن
بوی دودش ختن
رنگ و رویش سپید و چمن
آه از آتش عشق که هرگز نسوزد کسی را
دهد اندک اندک بسی را
کند شب همی روشن باصفا
کند پیش چشمت جهان آشنا
همی خود بسوزد همی خود دوا
اینها همه آتش عشق به تو اســـــت ای جانم
من که بــــلبل گشــته ام،گــل یافـتـــــم
چون که گـــــل یـافتم ، آموخــــــتم سخــــن
ور نـــه مــــن آن گنجــــشـکم که باید باشــم
فکر من همه آنـست که گل شد یـــــــــــارم
گل همــــه در فکر خودســت کـه کیست در یـادم؟
خنده ام می گیـرد وقتی که به یادم مـــی آیــــد
پاسخ بدهـم به این سوال که،کِی هسـت،در یـــادم؟
یاد یاران نـرود هیــــــچگاه از یـــــــــادم
طوفــان شـــــده اسـت ایـــن دل ویــرانــــم
آتش عشق تو را چه كسی جان داده
چه كسي اين آتش به تن من داده
چه كسي اين مسکر به حلالش خوانده
چه كسي مخمور ز امانش مانده
چه كسي آتش را به رفاقت خوانده؟
چه كسي بي اين هم به سلامت مانده
چه كسي آتش را به خموشي برده ؟
چه كسي خاموش و بي تمنا مانده؟
به از آن آتش عشق به از اين مسكر روح
به از آن حال خراب به از اين ويرانه
به از آن معشوقه به از اين دل داده
طراحی :توپ تاپ