شعر های عاشقانه در مورد دیدار یار
شعر دباره دیدار یار و دوست که پس از سال ها دوری با مضامین متعددی از جمله شوق در هنگام دیدار و یا غم فراق سروده شده اند جایگاهی خاص در ادبیات و شعر فارسی دارند و این اشعار را می توان در سروده های شاعران مشهور نیز مشاهده نمود.شعر دیدار که در توصیف دیدار یار سروده شده است از زبان شاعران مختلفی مشاهده می شوند که دارای زیبایی هرچه تمام تر برای دیدار یار و یا در غم فراق یار سروده شده اند. این اشعار زیبا در قالب های مختلفی به زیبایی بیان می شوند و می توان در بین آنها اشعار بلند و یا دوبیتی های کوتاه را مشاهده کرد که مفاهیمی دلنشین و توصیفی دل انگیز از یار و دیدار او دارند.
شعر دیدار یار از حافظ
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب به یادش آور درویش پروریدن
شعر دیدار از غزلیات سعدی با وصفی دلنشین و زیبا
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلست
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز میگویم که هر دعوی که کردم باطلست
زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجلست
من قدم بیرون نمییارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلست
باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست
ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست
شعر دیدار با عنوان من محال است به دیدار تو قانع باشم
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شده ام! گر چه یکی است
سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه
گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
می توانیم برنجیم مگر ما از ماه
شعر دیدار از مهدی اخوان ثالث
نزدیک است لحظه دیدار
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست
دل را نریزی آبرویم
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است
شعر دیدار
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
شعر دیدار
راز آن چشم سیه گوشه چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه تو مختصرم کن
گردآورنده : توپ تاپ
دانی که چیست دولت.دیدار یار دیدن حضرت حافظ