گلچینی از شعرهای زیبا درباره ی معشوق

شعر برای معشوق در ادبیات غنی ما جای خود را به بهترین شکل ممکن حفظ کرده است. این اشعار در توصیف معشوق از زبان شاعران قرن های گذشته تا شاعران معاصر در قالب های مختلفی سروده شده اند که خواندن آنها بسیار مطلوب و دلنشین بوده و خالی از لطف نیست.شعر درباره معشوق از جمله اشعار زیبایی است که از قدیم الایام در ادبیات ما مکانی خاص را به خود اختصاص داده است. شاعران مشهوری به سرودن اشعاری با مضمون عشق و معشوق پرداخته اند که می توان در میان آنها انواع غزلیات را مشاهده کرد. در این مورد شعر معاصر و در قالب شعر نو نیز می توان اشعاری زیبایی را یافت که با توصیفی دل انگیز معشوق را به تصویر کشیده و وصف کرده اند.

شعر برای معشوق

چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را

بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را

تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را

تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را

من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را

من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را

دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را

در هوای چشم چون مریخ او

ساز ده ای زهره باز آن چنگ را

شعر در مورد زیبایی معشوق از مولانا

شعر برای معشوق از مولانا

اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست
که او را صد هزار انوار باشد

وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد

به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد

وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد

سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد

علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد

ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد

اشعار قشنگ راجع به معشوقه از شعرای مختلف

شعر برای معشوق از وحشی بافقی

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را

سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را


خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است

قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را


هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را


گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان

گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را


می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست

وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را

شعر درباره معشوق بی وفا

و اما شعر برای معشوق از حافظ شیرازی

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد


عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد


مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد


دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد


جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد


حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد


شعر در مورد معشوق بی احساس

شعر زیبا برای معشوق

ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر

عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده

عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود

شعر برای معشوق با توصیفی دلنشین

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو

این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو!

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

گردآورنده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...