حج ما این است
حج ما این است... . . عبدالله مبارک به حج رفته بود، که در خواب دید که فرشتهای به او گفت: از ششصد هزار حاجی کسی حاجی نیست، مگر علیبن موفق، کفشگری در دمشق که به حج نیامد. عبدالله به دمشق رفت و علیبن موفق را دید که پارهدوزی (پینه دوزی، تعمیر ووصله کردن کفشهای خراب و پاره) میکند. پرسید چه کردی با اینکه امسال به حج نرفتی از میان همه حجاج فقط حج تو پذیرفته شد...!؟ گفت سیسال بود تا مرا آرزوی حج بود واز پارهدوزی سیصد درهم جمع کردم و امسال عزم حج کردم، تا روزی سرپوشیدهای که در خانه است (همسر و عیال) حامله بود. از خانه همسایه بوی طعام میآمد، مرا گفت: برو وپاره ای از آن طعام بستان، من رفتم، همسایه گفت بدان که هفت شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند، امروز خری مرده دیدم. پارهای از آن جدا کردم و طعام ساختم. بر شما حلال نباشد. چون این بشنیدم آتشی در جان من افتاد. آن سیصد درم برداشتم و بدو دادم و گفتم نفقه اطفال کن که حج ما این است. «تذکره الاولیاء - عطار نیشابوری » . . . . . . . . . . .