عکس نوشته گلایه
عکس نوشته گلایه"تصویر نوشته های غمیگن و زیبا با موضوع گلایه کردن از زندگی و ناراحتی هایش"جملات تصویری و متن دار قشنگ راجب گلایه و در مورد گلگی "آلبوم تصاویری که نوشته شده باشه دلگیرم از این زندگی "عاطفی عاشقانه و احساسی
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
******************************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
آمدی آرامم کنی عاشقم کردی و آرامــمُ بردی.
********************
از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم بی تو این ثانیه ها می گذرد اما سخت بی تو شب های زیادی ست که من بیدارم کاش بودی که کمی حال مرا دریابی کاش بودی که سر از دامن غم بردارم بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم من خودم را به خیال تو سپردم اما باید انگار تو را هم به خدا بسپارم رفتن از شهر تو را دوست ندارم ،دیریست دل من پیش تو گیر است ،ولی ناچارم می روم گوشه ای از دوری تو می میرم آخر قصه همین است که می پندارم.
********************
********************
********************
********************
اگر زِ کوی تو بویی به من رساند بادبه مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من غباری از من خاکی به دامنت مرساد تو تا به روی من ای نور دیده در بستی دگر جهان در شادی بروی من نگشاد خیال روی توام دیده میکند پُر خونه وای زلف توام عمر میدهد بر بادنه در برابر چشمی نه غایب از نظرینه یاد میکنی از من، نه میروی از یادبه جای طعنه اگر تیغ میزند دشمن زِ دوست دست نداریم، هر چه بادا بادزِ دست عشق تو جان را نمیبرد حافظ که جان زِ محنت شیرین نمیبرد فرهاد.
دو چیز تو دنیا هست که سخته یکی منتظر موندنه.اون یکی هم فراموش کردنه! میدونی که سخت تر از اون دوتا چیه؟ اینه که "ندونی اونی که دوستش داری رو باید فراموش کنی یا اینکه مثلاً منتظرش بمونی، یعنی تردید "واقعا تلخه"
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم ؟! انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایه سنگین تو من کمترم آیا ...؟! بگذار به دنبال تو خود را بکشانم ای عشق ...! مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.
روزی تو خواهی آمد از کوچه های بارانتا از دلم بشویی غم های روزگاران (عبدالله الفت)
دلی دارم، قرار اما ندارد سرشكی، اختیار اما ندارد شنیدم در جهان جز نیش هم هست دل از كس انتظار اما ندارد.
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
دست خود بر سر رنجور بنه که چونی
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست
گستران بر سر او سایه احسان و رضا
این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست
لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی
مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من
بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا
تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپه رنج گریزند و نمایند قفا
به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا
همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه
کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا
ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان
جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا
جز از این چند سخن در دل رنجور بماند
تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟
تو بی قراری دل های بی قرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست بادۀ نازی، از این دو کار، چه دانی؟
هنوز غنچۀ نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟
تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی؟
چو روزگار به کام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم ز دیدۀ مردم
تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو با وقار! چه دانی؟
تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری
ز من که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟
تورا با غیر میبینم
صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری
ز دستم بر نمی آید
نشستم، باده خوردم
خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل می رود اما
شب غم سر نمیآید
شده یکباره کسی قلبِ شما را بدرَد
باز هم قلبِ شما درد و بلا را بخرد
پشتِ هم خُرد شود،خسته شود،ول نکند
مُرده شور ،این دلِ بی غیرتِ ما را ببرَد
تنهایی ؛ یعنی این همه آغوش واسه تو بازه
امـــّــــــا تو همونیو میخوای که بهت پشت کرده
********************
********************
********************
********************
********************
********************
********************
در ادامه ببینید :
متن کوتاه درباره ناراحتی از همسر
عکس نوشته در مورد دلخوری و ناراحتی برای پروفایل