انشا درباره روزی که ادم برفی درست کردم
انشا درباره روزی که ادم برفی درست کردم : مطلب پایین شامل چند نمونه انشا قشنگ با موضوع روزی که آدم برفی درست کردم ، می باشد که دانش آموزان خاطره های شیرین و دوست داشتنی خودشان را درمورد این روز به یاد ماندنی در غالب یک انشا بیان می کنند.
روزی که آدم برفی درست کردم
یادم می آید که یک روز زمستانی ، صبح از خواب بیدار شدم و بیرون را نگاه کردم. همه جا سفید بود. برف تمام شب باریده بود و زمین را سفید پوش کرده بود. خیلی خوشحال شدم و به مادرم گفتم: «مامان ، امروز می خواهیم آدم برفی درست کنیم!»
مادر گفت: «باشه، آماده شو تا برویم بیرون.»
من لباس های گرمم را پوشیدم و با مادرم بیرون رفتم. رفتیم به پارک نزدیک خانه مان. پارک خیلی زیبا شده بود. همه جا پر از برف بود.
مادر گفت: «تو اول یک توپ بزرگ از برف درست کن. بعد من هم یک توپ کوچک تر درست می کنم.»
من شروع کردم به درست کردن توپ بزرگ. با دستانم برف را جمع کردم و روی هم گذاشتم. بعد مادرم هم یک توپ کوچک تر درست کرد.
وقتی توپ ها آماده شدند، مادرم گفت: «حالا می توانیم آدم برفی را درست کنیم.»
من توپ بزرگ را روی زمین گذاشتم و توپ کوچک را روی آن گذاشتم. بعد مادرم دو چوب برای دست های آدم برفی درست کرد و آنها را به بدنش وصل کرد.
من هم برای آدم برفی کلاه و شال درست کردم و به سر و گردنشش بستم. بعد یک هویج برای بینی و دو سنگ سیاه برای چشم ها و دهانش گذاشتم.
بالاخره آدم برفی ما آماده شد. خیلی زیبا شده بود. من از دیدنش خیلی خوشحال شدم.
اسم آدم برفی را گذاشتم «سرما». بعد با مادرم کنارش نشستیم و از دیدنش لذت بردیم.
چند ساعتی کنار سرما نشستیم و بازی کردیم. بعد که خسته شدیم، به خانه رفتیم.
من آن روز خیلی خوش گذشت. یادم می آید که تا شب از آن خاطره لذت می بردم.
من همیشه دوست داشتم آدم برفی درست کنم. ساختن آدم برفی برای من یک کار لذت بخش و خاطره انگیز است.
انشا خاطره ای در مورد روزی که آدم برفی درست کردم
یادم می آید روزی که خیلی برف بارید، من و خانواده ام تصمیم گرفتیم که یک آدم برفی درست کنیم. صبح زود از خواب بیدار شدم و با عجله لباس های گرمم را پوشیدم. وقتی بیرون رفتم، زمین سفید پوش شده بود و من با دیدن این صحنه خیلی خوشحال شدم.
اولین کارم این بود که یک تکه برف بزرگ پیدا کنم و آن را به شکل یک توپ بزرگ در بیاورم. بعد از آن، دو تکه برف دیگر پیدا کردم و آنها را به شکل دو توپ کوچک تر در آوردم. بعد از آن، سه توپ را روی هم گذاشتم و آنها را به هم چسباندم.
حالا نوبت به صورت آدم برفی رسیده بود. برای بینی آدم برفی از یک هویج استفاده کردم. برای چشم ها از دو تکه سنگ و برای دهان از یک تکه چوب استفاده کردم. بعد از آن، یک کلاه و شال گردن هم برای آدم برفی درست کردم.
وقتی کارم تمام شد، یک آدم برفی زیبا و بزرگ داشتم. من خیلی خوشحال بودم و با دیدن آدم برفی، حس خوبی داشتم.
ما یک ساعت تمام با آدم برفی بازی کردیم. با آدم برفی گپ زدیم، برایش داستان تعریف کردیم و حتی با او عکس یادگاری گرفتیم. بعد از آن، وقتی خسته شدیم، به خانه برگشتیم.
آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. من همیشه به یاد آن روز و آدم برفی زیبایم خواهم ماند.
انشا درباره روزی که آدم برفی درست کردم
صبح زود از خواب بیدار شدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. زمین سفید پوش شده بود و برف هنوز هم می بارید. خیلی خوشحال شدم، چون خیلی وقت بود که برف نباریده بود.
زود لباس های گرمم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. رفتم سراغ پارک نزدیک خانه مان. وقتی رسیدم، چند بچه دیگر هم آنجا بودند و داشتند آدم برفی درست می کردند. من هم به آنها ملحق شدم.
اول یک گلوله برف بزرگ درست کردیم. این گلوله می شد بدن آدم برفی. بعد دو تا گلوله برف کوچک تر درست کردیم. این گلوله ها می شدند سر و دست های آدم برفی.
بعد از اینکه گلوله های برف را درست کردیم، شروع کردیم به شکل دادن آنها. گلوله برف بزرگ را به شکل یک مکعب مستطیل درآوردیم. گلوله های برف کوچک تر را هم به شکل استوانه درآوردیم.
بعد از اینکه شکل آدم برفی را درست کردیم، نوبت به تزیین آن رسید. از یک هویج برای بینی آدم برفی استفاده کردیم. از دو تا سنگ برای چشم ها استفاده کردیم. و از یک تکه پارچه برای شال گردن آدم برفی استفاده کردیم.
وقتی کارمان تمام شد، یک آدم برفی زیبا داشتیم. آدم برفی ما یک کلاه بزرگ هم داشت که از یک تکه کاغذ درست شده بود.
من و بچه های دیگر دور آدم برفی جمع شدیم و با او بازی کردیم. خیلی خوشحال بودیم که توانسته بودیم یک آدم برفی زیبا درست کنیم.
من آدم برفی را خیلی دوست داشتم. هر روز صبح که از پنجره بیرون را نگاه می کردم، آدم برفی را می دیدم. او یک دوست خوب برای من بود.
متأسفانه، چند روز بعد، آفتاب آمد و برف ها آب شدند. آدم برفی من هم آب شد و از بین رفت. اما من همیشه خاطره آن روز را به یاد خواهم داشت. آن روز، روز خوبی بود. روز ساختن یک آدم برفی زیبا.
انشا ادبی روزی که آدم برفی درست کردم
هوا سرد بود و برف می بارید. من از خواب بیدار شدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم. دنیای بیرون سفید شده بود. درختان و خانه ها و ماشین ها همه زیر یک لایه برف سفید پنهان شده بودند.
من خیلی هیجان زده شدم. از تختم بیرون پریدم و لباس های گرمم را پوشیدم. بعد از صبحانه، از خانه بیرون زدم و به سمت پارک رفتم.
در پارک ، چند بچه دیگر هم بودند که داشتند آدم برفی درست می کردند. من هم به آنها ملحق شدم.
اول، یک تپه برف بزرگ پیدا کردیم. بعد، با دست هایمان شروع کردیم به ساختن آدم برفی.
من برای آدم برفی خودم، یک کلاه و شال گردن و یک هویج برای بینی درست کردم. بعد، با سنگ های رنگی برایش چشم و دهان کشیدم.
وقتی آدم برفی من تمام شد، خیلی خوشحال بودم. او خیلی زیبا شده بود.
من کنار آدم برفی ایستادم و به او نگاه کردم. انگار که او هم داشت به من نگاه می کرد.
با خودم فکر کردم: «چه آدم برفی مهربانی است.»
بعد، دستم را دراز کردم و روی سر آدم برفی گذاشتم.
«دوستت دارم، آدم برفی کوچولو.»
بعد، با بچه های دیگر بازی کردیم. ما با هم گوله برفی درست کردیم و به هم پرتاب کردیم.
خیلی خوش گذشت.
وقتی هوا تاریک شد، باید به خانه برمی گشتم.
قبل از رفتن، دوباره به آدم برفی نگاه کردم. او هنوز هم آنجا بود، با کلاه و شال گردن و هویجش.
من لبخند زدم و گفتم: «خداحافظ، آدم برفی کوچولو.»
بعد، از پارک بیرون رفتم و به خانه برگشتم.
آن روز، روز خیلی خوبی بود. من آدم برفی درست کردم و با بچه های دیگر بازی کردم.
من یادم می ماند که روزی که آدم برفی درست کردم، چه روز شاد و خاطره انگیزی بود.
بیشتر بخوانید :
متن های زیبا در باره ی دوستی و رفاقت