معنی ضرب المثل موش تو سوراخ نمیرفت ، جارو به دمش می بست
معنی ضرب المثل موش تو سوراخ نمیرفت ، جارو به دمش می بست : در این ضرب المثل ، موش به جای اینکه از سوراخ استفاده کند و مشکل خود را حل کند، جارو را به دم خود می بندد. این کار نه تنها مشکل موش را حل نمی کند، بلکه باعث ایجاد مشکل جدیدی برای او می شود.
داستان و معنی ضرب المثل موش تو سوراخ نمیرفت ، جارو به دمش می بست
این ضرب المثل در مورد افرادی به کار می رود که برای حل یک مشکل ، راه حل ساده و منطقی را انتخاب نمی کنند و با اقدامات خود مشکل را بدتر می کنند.
در این ضرب المثل، موش نماد کسی است که با مشکلی مواجه شده است. سوراخ نماد راه حل ساده و منطقی است. جارو نماد اقداماتی است که مشکل را بدتر می کند.
در این ضرب المثل، موش به جای اینکه از سوراخ استفاده کند و مشکل خود را حل کند، جارو را به دم خود می بندد. این کار نه تنها مشکل موش را حل نمی کند، بلکه باعث ایجاد مشکل جدیدی برای او می شود.
این ضرب المثل در موارد زیر کاربرد دارد:
کسی که برای حل یک مشکل، راه حل ساده و منطقی را انتخاب نمی کند و با اقدامات خود مشکل را بدتر می کند.
کسی که برای حل یک مشکل، راه حلی را انتخاب می کند که هزینه و دردسر بیشتری دارد.
کسی که برای حل یک مشکل، راه حلی را انتخاب می کند که عواقب منفی بیشتری دارد.
برای مثال ، فرض کنید کسی در یک آزمون نمره خوبی نمی گیرد. این شخص می تواند برای جبران نمره خود، در آزمون مجدد شرکت کند. اما اگر این شخص به جای شرکت در آزمون مجدد، شروع به تقلب در آزمون های بعدی کند، نه تنها مشکل خود را حل نمی کند، بلکه مشکل جدیدی برای خود ایجاد می کند.
یا فرض کنید کسی در یک کار دچار اشتباه می شود. این شخص می تواند اشتباه خود را بپذیرد و از آن درس بگیرد. اما اگر این شخص به جای پذیرش اشتباه خود، شروع به دروغ گفتن و فرافکنی کند، نه تنها مشکل خود را حل نمی کند، بلکه مشکل جدیدی برای خود ایجاد می کند.
در پایان ، این ضرب المثل به ما یادآوری می کند که برای حل مشکلات، باید راه حل های ساده و منطقی را انتخاب کنیم. اگر راه حل های پیچیده و پرهزینه را انتخاب کنیم، نه تنها مشکل خود را حل نمی کنیم، بلکه مشکل جدیدی برای خود ایجاد می کنیم.
داستان در مورد ضرب المثل موش تو سوراخ نمیرفت ، جارو به دمش می بست
در روزگار قدیم ، موشی در یک انبار زندگی می کرد. این انبار متعلق به پیرزنی بود که همیشه در خانه بود و به موش ها توجه زیادی می کرد. موش از این موضوع خوشحال بود و هر روز از انبار غذا می دزدید و می خورد.
یک روز، پیرزن تصمیم گرفت انبار را تمیز کند. او جارو را برداشت و شروع به جارو کشیدن کرد. موش که از این موضوع خبردار شد، ترسیده و وحشت زده شد. او نمی دانست چه کار کند. از یک طرف ، نمی خواست از انبار بیرون بیاید و از طرف دیگر ، از جارو کشیدن پیرزن می ترسید.
موش مدتی به این فکر کرد و بالاخره تصمیم گرفت که جارو را به دم خود ببندد. او فکر می کرد که اگر جارو را به دم خود ببندد، نمی تواند جارو کشیده شود و از این طریق از خطر نجات پیدا می کند.
موش به سرعت جارو را به دم خود بست و به سوراخی که در دیوار انبار بود، پناه برد. پیرزن که از جارو کشیدن خسته شده بود، انبار را ترک کرد.
موش که فکر می کرد از خطر نجات پیدا کرده است، از سوراخ بیرون آمد. اما درست در همان لحظه، پیرزن برگشت و دید که موش جارو را به دم خود بسته است. پیرزن با عصبانیت جارو را کشید و دم موش کنده شد.
موش که از درد فریاد می زد، از انبار بیرون دوید. پیرزن هم با خنده گفت: «موش تو سوراخ نمی رفت، جارو هم به دمش می بست.»
از آن روز به بعد ، موش دیگر به انبار پیرزن نیامد و همیشه از جارو می ترسید. این داستان به ضرب المثل «موش تو سوراخ نمی رفت، جارو هم به دمش می بست» معروف شد.
این ضرب المثل در مورد افرادی به کار می رود که برای حل یک مشکل ، راه حل ساده و منطقی را انتخاب نمی کنند و با اقدامات خود مشکل را بدتر می کنند.