داستان در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
این داستان در قالب یک داستان ساده و کوتاه ، پیام ضرب المثل «کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد» را منتقل می کند. داستان با معرفی دو روستا و چشمهای که از میان آنها می گذرد، شروع می شود. سپس ، ارباب یکی از روستاها تصمیم می گیرد که آب چشمه را برای خودش بخواهد. اهالی روستا که از این تصمیم ناراحت می شوند ، با کمک یکدیگر قنات می کنند و آب چشمه را به زمین های خود می رسانند. با این کار، چشمه در زمین های ارباب خشک می شود. ارباب که از این کار اهالی روستا عصبانی شده است، به آنها التماس می کند که آب را به زمین های او برگردانند. اما اهالی روستا با لبخند به او می گویند: «کوه به کوه نمیرسد، اما آدم به آدم می رسد.»
داستان درباره ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
در زمان های قدیم ، در دو سوی یک کوه بلند، دو آبادی به نام های بالاکوه و پایین کوه وجود داشت. مردم این دو آبادی با هم زندگی مسالمت آمیزی داشتند و از آب چشمه ای که از دل کوه می جوشید ، بهره می بردند.
روزی ، ارباب بالاکوه که مردی طماع و ستمگر بود ، تصمیم گرفت که زمین های پایین کوه را به دست آورد. برای این کار ، چشمه آب را بست و به مردم پایین کوه گفت: «اگر میخواهید آب داشته باشید، باید رعیت من شوید.»
مردم پایین کوه که از این کار ارباب خشمگین شده بودند، به پیش کدخدای خود رفتند و از او کمک خواستند. کدخدای پایین کوه که مردی زیرک و باتجربه بود، فکری به ذهنش رسید. او به مردم گفت: «باید ارباب را به گونه ای سرگرم کنیم تا فرصتی برای باز کردن چشمه آب پیدا کنیم.»
مردم پایین کوه که از حرف کدخدای خود پیروی کردند ، شروع به ساختن کاروانسرای بزرگی در دامنه کوه کردند. ارباب بالاکوه که از ساختن کاروانسرا در زمین های پایین کوه خشنود شده بود ، به فکر افتاد که از این فرصت استفاده کند و زمین های بیشتری از پایین کوه را به دست آورد. او به مردم پایین کوه گفت: «اگر می خواهید کاروانسرای شما به پایان برسد ، باید به من کمک کنید تا زمین های بیشتری را به دست آورم.»
مردم پایین کوه که میدانستند این فرصت مناسبی برای باز کردن چشمه آب است، پذیرفتند که به ارباب کمک کنند. آنها با ارباب به جنگل رفتند و شروع به قطع درختان کردند. ارباب که از کمک مردم پایین کوه خوشحال شده بود، به فکر فرو رفت که چگونه می تواند آنها را فریب دهد.
یک روز ، ارباب به مردم پایین کوه گفت: «برای اینکه کاروانسرای شما زودتر به پایان برسد، باید یک کاروان بزرگ از مسافران را به اینجا بیاوریم.»
مردم پایین کوه که می دانستند این کار ارباب برای فریب آنها است، قبول کردند. آنها یک کاروان بزرگ از مسافران را به کاروانسرا آوردند. ارباب که از آمدن مسافران خوشحال شده بود، به فکر فرو رفت که چگونه میتواند از آنها برای فریب مردم پایینکوه استفاده کند.
یک شب، ارباب به مسافران گفت: «مردم پایینکوه مردمی طماع و ستمگر هستند. آنها میخواهند شما را غارت کنند.»
مسافران که از حرف ارباب ترسیدند، به فکر فرو رفتند. آنها تصمیم گرفتند که از کاروانسرا فرار کنند.
مردم پایین کوه که از فرار مسافران آگاه شدند ، به پیش کدخدای خود رفتند و از او کمک خواستند. کدخدای پایین کوه که از این فرصت استفاده کرد، به مردم گفت: «وقت آن رسیده که چشمه آب را باز کنیم.»
مردم پایین کوه که از حرف کدخدای خود پیروی کردند، شروع به کندن خاک اطراف چشمه آب کردند. آنها با تلاش فراوان، بالاخره موفق شدند چشمه آب را باز کنند.
وقتی ارباب از باز شدن چشمه آب آگاه شد، بسیار خشمگین شد. او به مردم پایینکوه گفت: «من با شما حساب دارم.»
ارباب بالاکوه که از مردم پایین کوه شکست خورده بود، مجبور شد از آنها عذرخواهی کند. او زمین های پایینکوه را به مردم پایین کوه بازگرداند و از آنها قول گرفت که دیگر به آنها ظلم نکند.
مردم پایین کوه که از این پیروزی خوشحال شده بودند، به کدخدای خود افتخار می کردند. آنها به کدخدای خود گفتند: «تو با این نقشه زیرکانه، به ما کمک کردی تا از شر ارباب طماع خلاص شویم.»
کدخدای پایین کوه که از این حرف مردم خوشحال شده بود، به آنها گفت: «این ضربالمثل را همیشه به یاد داشته باشید: کوه به کوه نمیرسد، اما آدم به آدم می رسد.»
مردم پایین کوه که این ضرب المثل را از کدخدای خود آموخته بودند، آن را همیشه به یاد داشتند. آنها این ضرب المثل را به فرزندان خود نیز یاد دادند تا آنها نیز از آن درس بگیرند.
این داستان نشان می دهد که دنیا با تمام بزرگی اش ، آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار می گیرند و با هم روبرو خواهند شد. کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد.
در این داستان ، ارباب بالاکوه که مردی طماع و ستمگر بود، به مردم پایین کوه بدی کرد. او چشمه آب را بست و آنها را مجبور کرد که رعیت او شوند. مردم پایینکوه که از این ظلم و ستم خشمگین شده بودند، با هم متحد شدند و نقشهای زیرکانه برای مقابله با ارباب کشیدند. آنها با این نقشه، توانستند ارباب را شکست دهند و از شر او خلاص شوند.
این داستان همچنین نشان می دهد که زیرکی و هوشیاری می تواند در مقابله با ظلم و ستم مؤثر باشد. مردم پایین کوه با زیرکی و هوشیاری خود ، توانستند نقشه ارباب را نقش بر آب کنند و به پیروزی برسند.
ضرب المثل «کوه به کوه نمیرسد، اما آدم به آدم میرسد» نیز بر این نکته تأکید دارد که هر کاری که میکنیم، بالاخره نتیجه اش را خواهیم دید. اگر بدی کنیم، بدی به ما بر می گردد و اگر خوبی کنیم ، خوبی به ما برمیگردد.
این داستان و ضرب المثل «کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد» درس های مهمی برای ما دارند. آنها به ما می آموزند که باید همیشه در برابر ظلم و ستم بایستیم و از زیرکی و هوشیاری خود برای مقابله با آن استفاده کنیم. همچنین به ما می آموزند که هر کاری که می کنیم ، بالاخره نتیجه اش را خواهیم دید.
حکایت و معنی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
در زمان های قدیم ، در دو آبادی مجاور ، دو مرد همسایه زندگی می کردند. یکی از این دو مرد ، مردی ثروتمند و خوش گذران بود. او زندگی خود را صرف خوشگذرانی و تفریح می کرد و به دیگران اهمیتی نمی داد. مرد دیگر ، مردی فقیر و زحمتکش بود. او روزها سخت کار می کرد تا بتواند خانواده اش را سیر کند.
روزی ، مرد ثروتمند تصمیم گرفت که یک مهمانی بزرگ برگزار کند. او تمام اهالی آبادی را دعوت کرد ، اما مرد فقیر را دعوت نکرد. مرد فقیر وقتی از این موضوع باخبر شد، بسیار ناراحت شد. او نزد مرد ثروتمند رفت و از او پرسید: "چرا مرا به مهمانی خود دعوت نکردید؟"
مرد ثروتمند با لحنی تمسخر آمیز گفت: "تو که آدم مهمی نیستی. تو فقط یک کارگر فقیر هستی. من از آدم های مهم دعوت کرده ام."
مرد فقیر از این سخنان مرد ثروتمند بسیار ناراحت شد. او به خانه خود رفت و شروع به گریه کرد. همسرش با دیدن او، از او پرسید: "چرا گریه می کنی؟"
مرد فقیر ماجرا را برای همسرش تعریف کرد. همسرش به او گفت : "نگران نباش. دنیا آنقدر کوچک است که بالاخره این مرد به سزای اعمال خود خواهد رسید."
چند روز بعد، مرد ثروتمند به سفری تجاری رفت. او در راه بازگشت ، دچار سانحه شد و همه اموالش را از دست داد. او مجبور شد که با لباس های پاره پاره و بدون هیچ گونه پول و سرمایه ای ، به آبادی خود بازگردد.
مرد فقیر وقتی از این موضوع باخبر شد ، به نزد مرد ثروتمند رفت و به او کمک کرد. او به او غذا و لباس داد و به او کمک کرد تا کار پیدا کند.
مرد ثروتمند از رفتار مرد فقیر بسیار شرمنده شد. او از مرد فقیر عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر هرگز به دیگران بدی نکند.
این حکایت نشان می دهد که دنیا آنقدر کوچک است که هر کس در نهایت، به سزای اعمال خود خواهد رسید. اگر کسی بدی کند، بالاخره به سزای عمل خود خواهد رسید و اگر خوبی کند، پاداش آن را خواهد دید.
ضرب المثل "کوه به کوه نمی رسد ، اما آدم به آدم می رسد" نیز همین مفهوم را دارد. این ضرب المثل می گوید که اگر کسی بدی کند، بالاخره در زندگی خود با مشکلاتی روبرو خواهد شد و به سزای عمل خود خواهد رسید.
داستان کوه به کوه نمیرسد ادم به ادم میرسد
در روزگاران قدیم، در روستایی دور افتاده ، دو مرد با نامهای «علی» و «محمد» زندگی می کردند. علی مردی ثروتمند و بخشنده بود و محمد مردی فقیر و بخیل. علی همیشه به محمد کمک می کرد و او را سیر می کرد ، اما محمد همیشه از علی بدگویی می کرد و او را به طمع و حرص متهم می کرد.
یک روز، علی تصمیم گرفت که به سفری طولانی برود. او به محمد گفت: «محمد، من به سفر می روم. وقتی برگشتم، می خواهم ببینم که آیا هنوز هم از من بدگویی می کنی یا نه.»
محمد گفت: «من هرگز از تو بدگویی نمی کنم. تو مرد خوبی هستی.»
علی به سفر رفت و چند سال در سفر بود. در این مدت، او به فقرا و نیازمندان کمک زیادی کرد و به شهرت رسید.
وقتی علی به روستا برگشت، محمد از دیدن او خوشحال شد. او گفت: «علی، من خیلی خوشحالم که برگشتی.»
علی گفت: «محمد، من به سفر رفتم تا ببینم آیا هنوز هم از من بدگویی میکنی یا نه.»
محمد گفت: «نه، علی، من دیگر از تو بدگویی نمی کنم. تو مرد خوبی هستی.»
علی گفت: «پس چرا وقتی من نبودم، از من بدگویی می کردی؟»
محمد گفت: «من از ثروتت حسادت میکردم. می ترسیدم که تو همه ثروتت را به فقرا ببخشی و من فقیر بمانم.»
علی گفت: «محمد، من میدانستم که تو از ثروتم حسادت می کنی. اما من همیشه به تو کمک میکنم، حتی اگر از من بدگویی کنی.»
علی و محمد با هم دوست ماندند و علی همچنان به محمد کمک می کرد. محمد نیز از بدیهای خود پشیمان شد و دیگر از علی بدگویی نکرد.
ضرب المثل «کوه به کوه نمی رسد ، اما آدم به آدم می رسد» به این معناست که دنیا با تمام بزرگیاش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار می گیرند و با هم روبرو خواهند شد. کسی که بدی کرده به سزای عملش خواهد رسید و شرمنده و پشیمان خواهد شد.