انشا در مورد خاطره شب یلدای من

انشا در مورد خاطره شب یلدای من : در مطلب پایین انشا زیبا و ساده با موضوع خاطره شب یلدای من ، گردآوری شده است که می تواند یک نمونه برای نوشتن انشا با همین موضوع باشد. در ادامه همراه باشید.

خاطره شب یلدا من

هنوز هم یادم هست که شب یلدا چه شبی بود. آن شب، آخرین شب پاییز و اولین شب زمستان بود. هوا سرد و پرستاره بود. پدرم زودتر از خانه بیرون رفت تا هندوانه و آجیل بخرد. مادرم هم مشغول درست کردن شام بود. من و خواهرم هم در اتاق نشسته بودیم و منتظر بودیم که پدر و مادرمان برگردند.

بالاخره بعد از چند ساعت، پدر و مادرمان با خریدهایشان برگشتند. شام را که خوردیم، پدرم چاله ای در وسط اتاق درست کرد و هندوانه را در آن گذاشت. بعد هم همه دور هم نشستیم و شروع کردیم به خوردن هندوانه و آجیل.

وقتی هندوانه تمام شد، پدرم فال حافظ گرفت. هر کس نیت می کرد و پدرم شعری از حافظ می خواند. من هم نیت کردم و پدرم شعری خواند که می گفت:

"ای هدهد صبا به سبا می رسان پیغام ما که ز شهر یاران شکری برسان و سلام ما"

من خیلی خوشحال شدم. فکر می کردم که این شعر یعنی من به نیتم می رسم.

بعد از آن، مادرم شروع کرد به تعریف کردن قصه های قدیمی. من خیلی دوست داشتم که قصه های مادرم را گوش کنم. مادرم قصه های زیادی بلد بود و همیشه قصه هایش را طوری تعریف می کرد که من تا آخر قصه، حواسم پرت نمی شد.

وقتی قصه ها تمام شد، همه خسته شده بودیم. من و خواهرم کنار هم دراز کشیدیم و خوابیدیم. آن شب، شبی به یادماندنی بود. شبی که در کنار خانواده ام، با شادی و آرامش سپری شد.

نتیجه

شب یلدا، یکی از زیباترین شب های سال است. این شب فرصتی است برای دور هم جمع شدن خانواده ها و سپری کردن یک شب شاد و خاطره انگیز. من همیشه از شب یلدا خاطرات خوشی دارم و امیدوارم که همیشه این شب ها را در کنار خانواده ام سپری کنم.

Essay on my Yalda night memory

خاطره کوتاه از شب یلدا بسیار زیبا و شنیدنی

عنوان: شب یلدایی متفاوت

مقدمه:

شب یلدا ، یکی از طولانی‌ترین شب‌ های سال است که در آن ایرانیان باستانی با برافروختن آتش و قصه‌ گویی و شعرخوانی، این شب را به یاد می‌آوردند. امروزه نیز ما ایرانیان، شب یلدا را جشن می‌گیریم و با گردهمایی خانواده و دوستان، این شب را به شبی خاطره‌ انگیز تبدیل می‌کنیم.

بدنه:

آن سال، من در خانه مادربزرگم برای شب یلدا جمع شده بودیم. مادربزرگم، سفره‌ ای رنگارنگ از خوراکی‌ های شب یلدا چیده بود و همه دور سفره نشسته بودیم و مشغول صحبت و خنده بودیم. بچه‌ ها هم در گوشه‌ ای مشغول بازی بودند.

ناگهان، دختر برادرم که خیلی کنجکاو بود، از روی سفره بلند شد و به سمت ظرف هندوانه رفت. من که می‌ ترسیدم او زمین بخورد ، به سمتش رفتم و گفتم: «نگاه کن! ممکنه زمین بخوری.»

اما او گوش نکرد و با یک جسارت تمام، خودش را روی ظرف هندوانه انداخت. ظرف هندوانه از هم پاشید و هندوانه‌ها روی زمین ریخت. همه با صدای بلند خندیدند.

من نگران شدم و گفتم: «دختر عمه! حالت خوبه؟»

او هم با خنده گفت: «آره! خوبم.»

بعد از آن، ما همه مشغول جمع‌ آوری هندوانه‌ ها شدیم. بچه‌ ها هم با شور و شوق هندوانه‌ ها را جمع می‌ کردند.

در همین حین، مادربزرگم گفت: «حالا که هندوانه‌ها از هم پاشیده، بیایید قصه‌ای تعریف کنیم.»

همه با خوشحالی موافقت کردند. مادربزرگم شروع به تعریف قصه کرد و ما هم با دقت گوش می‌دادیم.

قصه مادربزرگم، قصه دختری بود که در شب یلدا، از روی سفره بلند شد و به سمت ظرف هندوانه رفت. اما او به جای آن که روی ظرف هندوانه فرود بیاید، به میان خوراکی‌ها افتاد. ظرف هندوانه از هم پاشید و خوراکی‌ها روی زمین ریخت. همه با صدای بلند خندیدند. اما دخترک ناراحت شد و گریه کرد.

مادرم بزرگم ادامه داد: «اما دخترک، دختری مهربان و خوش قلب بود. او به جای آن که از دیگران ناراحت شود، از خودش ناراحت شد. او به خودش گفت: «من چرا این کار را کردم؟ چرا باید باعث ناراحتی دیگران شوم؟»

دخترک، هندوانه‌ ها را جمع کرد و به بچه‌ها داد. بعد هم به مادرش کمک کرد تا سفره را دوباره بچیند.

مادرم بزرگم گفت: «و در آخر، دخترک، دختری مهربان و خوش قلب بود که همیشه به دیگران کمک می‌کرد.»

همه با صدای بلند آفرین گفتند.

نتیجه‌ گیری:

آن شب ، شبی متفاوت بود. شبی که ما هم قصه‌ای را شنیدیم و هم تجربه‌ ای متفاوت را پشت سر گذاشتیم. تجربه‌ ای که به ما یاد داد که همیشه باید مهربان و خوش قلب باشیم و به دیگران کمک کنیم.

Essay on my Yalda night memory

انشا درباره خاطره شب یلدا

من خاطره ای از شب یلدا در دوران کودکی ام دارم که همیشه به آن فکر می کنم. آن شب، من خیلی کوچک بودم و تازه یاد گرفته بودم که حرف بزنم. پدربزرگ و مادربزرگم از شهرستان آمده بودند تا شب یلدا را با ما بگذرانند.

آن شب، همه دور کرسی جمع شده بودیم و پدربزرگم داشت داستانی برای ما تعریف می کرد. من هم با دقت گوش می کردم و هر از گاهی سوال می پرسیدم. پدربزرگم هم با حوصله جواب سوال هایم را می داد.

یک دفعه، من از پدربزرگم پرسیدم: «پدربزرگم، شب یلدا چرا طولانی ترین شب سال است؟»

پدربزرگم خندید و گفت: «برای اینکه در این شب، خورشید مدت زمان بیشتری در آسمان می ماند و شب کوتاه تر می شود.»

من با تعجب گفتم: «چرا؟»

پدربزرگم گفت: «برای اینکه خدا می خواهد ما در این شب بیشتر به هم نزدیک باشیم و با هم جشن بگیریم.»

من خیلی خوشحال شدم و گفتم: «آفرین! خدا خیلی مهربان است.»

آن شب، ما تا ساعت های زیادی دور کرسی نشستیم و صحبت کردیم و داستان شنیدیم. خیلی خوش گذشت و من همیشه آن شب را به یاد می آورم.

نتیجه

شب یلدا، شبی پر از خاطره است. در این شب، می توانیم با خانواده و دوستان دور هم جمع شویم و شبی فراموش نشدنی را سپری کنیم.

در ادامه تماشا کنید :

انشا در مورد شب یلدا با توصیف زمان و مکان

انشا درباره شب یلدا با مقدمه و نتیجه گیری

انشا در مورد شب یلدا در خانه مادر بزرگ ❤️ ساده و قشنگ

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...