انشا درباره فصل پاییز کودکانه قشنگ و ساده

این انشا با زبان ساده و تصویر سازی‌ های کودکانه نوشته شده است که برای کودکان جذاب و قابل فهم باشد.

انشا درباره فصل پاییز کودکانه قشنگ و ساده

در یک روز خنک پاییزی ، من و خانواده‌ ام به پارک رفتیم. هوا کمی سرد بود ، اما خورشید زیبا می‌ درخشید. من یک کاپشن آبی و کلاه قرمزم را پوشیده بودم و بسیار هیجان‌ زده بودم.

وقتی به پارک رسیدیم ، اولین چیزی که دیدم ، درخت‌ های بلند با برگ‌ های رنگارنگ بود . بعضی از برگ‌ ها زرد بودند ، بعضی نارنجی ، و بعضی هم قرمز ! مثل یک رنگین‌ک مان بزرگ از برگ‌ ها. من دویدم و شروع به جمع کردن برگ‌ های زیباترین کردم. برگ‌ ها زیر پایم خش خش می‌ کردند که صدای جالبی داشت.

ناگهان ، باد شروع به وزیدن کرد و برگ‌ ها را در هوا پرواز داد. من خندیدم و سعی کردم برگ‌ ها را بگیرم. باد هم بازی ما را دوست داشت و هرچه بیشتر برگ‌ ها را به هوا پرتاب می‌ کرد.

بعد از بازی با برگ‌ ها ، ما به سمت دریاچه کوچک پارک رفتیم. آب آن آرام بود و برگ‌ های رنگارنگ روی آب شناور بودند. 

پرندگان زیبا هم آواز می‌ خواندند و به نظر می‌ رسید که آن‌ ها هم از پاییز لذت می‌ برند.

وقتی خورشید داشت غروب می‌ کرد ، آسمان پر از رنگ‌ های صورتی و نارنجی شد. مامان گفت این رنگ‌ ها به خاطر پاییز است. پاییز واقعاً فصل رنگ‌ هاست !

من پاییز را دوست دارم به خاطر همه رنگ‌ ها و بازی‌ های جالبش. حتی هوای خنک آن هم برای من جذاب است. پاییز، تو فصل مورد علاقه من هستی!

انشا کودکانه کوتاه درباره پاییز


یک روز صبح ، من و دوستم لیلا کفش‌ های پیاده‌روی خود را پوشیدیم و برای یک ماجراجویی پاییزی به جنگل رفتیم. هوا خنک و دل‌ انگیز بود و بوی خوش برگ‌ های تازه افتاده پر از هوا بود.

ما در میان درخت‌ های بلندی که برگ‌ هایشان به رنگ‌ های قرمز ، زرد و نارنجی تغییر کرده بودند ، قدم زدیم. گاهی اوقات ، یک برگ زیبا پیدا می‌ کردیم و آن را در کتاب دفترچه‌ مان می‌ گذاشتیم تا یادگاری از این روز باشد.

ما به صدای خش خش برگ‌ ها گوش دادیم و با لذت در میان آن‌ ها می‌ دویدیم. لیلا یک عنکبوت زیبا را پیدا کرد که در میان برگ‌ های پاییزی تار خود را بافته بود. ما با احتیاط به آن نگاه کردیم و از دیدن چگونگی کار او شگفت‌ زده شدیم.

بعد از آن ، ما به یک دشت باز رسیدیم که در آن پرندگان زیادی پرواز می‌ کردند. ما به صدای آواز آن‌ ها گوش دادیم و لیلا یک قطعه نان برای آن‌ ها پخش کرد. پرندگان با خوشحالی آمدند و نان را خوردند.

وقتی آفتاب داشت غروب می‌ کرد ، ما به خانه برگشتیم. من احساس می‌ کردم که در یک ماجراجویی واقعی شرکت کرده‌ام. پاییز واقعا فصل شگفت‌ انگیزی است، پر از رنگ‌ ها ، صداها و ماجراهای جدید!

انشا درباره پاییز برای بچه ها :

عنوان: پاییز، فصل رنگین کمان

یک روز صبح ، وقتی از خواب بیدار شدم ، از پنجره اتاقم نگاه کردم و دیدم که همه چیز عوض شده ! درخت‌ ها لباس‌ های سبز تابستانی خود را درآورده بودند و به جای آن‌ ها لباس‌ های زرد ، نارنجی و قرمز پوشیده بودند. مثل اینکه یک رنگین کمان بزرگ در باغچه‌ مان جا خوش کرده بود.

من و برادر کوچکم ، سامی ، برای دیدن این تغییرات بیرون رفتیم. اولین چیزی که دیدیم این بود که در میان برگ‌ های رنگی بازی کردیم. سامی کلی برگ زرد و قرمز را به هوا پرتاب می‌ کرد و من زیر باران رنگارنگ برگ‌ ها می‌چرخیدم. هر برگی مثل یک پروانه رنگی می‌ چرخید و روی زمین می‌ نشست.

بعد، پدر برای ما کدو تنبل‌ های کوچکی آورد تا تزئین کنیم. من یک کدو را با چشم‌ ها و دهانی خندان نقاشی کردم و سامی هم یکی با چشم‌ های گرد و ترسناک ! مادرم گفت این کدوها مثل فانوس‌ های کوچک پاییزی هستند.

عصر که شد، ما با خانواده برای تفریح به پارک زیبایی رفتیم. پارک پر از صداهای جدید بود: صدای خش خش برگ‌ ها ، آواز پرندگان و حتی صدای جویبار کوچکی که از بین درخت‌ ها می‌ گذشت. ما روی پتویی که روی برگ‌ های رنگارنگ پهن شده بود نشستیم و از نان و پنیر و سیب‌ های تازه لذت بردیم.

وقتی آفتاب در حال غروب بود، آسمان به رنگ‌های صورتی ، نارنجی و زرد درآمد. من به مامان گفتم: «پاییز مثل یک جعبه مداد رنگی است که هر روز یک نقاشی جدید می‌ کشد.»

پاییز واقعاً فصل زیبایی‌هاست، فصلی که هر روز چیز جدیدی برای دیدن و کشف کردن دارد!

مطالب پیشنهادی :

انشا قشنگ در مورد فصل پاییز کلاس چهارم ( سری 2)

چند انشا کوتاه درباره فصل پاییز مناسب کلاس های مختلف

انشا در مورد پاییز برای دبیرستان

متن زیبا در مورد چهار فصل

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...