انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه
صحنه ورود موش به خانه
شب بود و من در حال تماشای تلویزیون بودم. ناگهان صدایی از آشپزخانه شنیدم. بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. در آشپزخانه تاریک بود و چیزی نمی دیدم. به آرامی قدم برداشتم و نزدیک تر رفتم.
در گوشه آشپزخانه ، چیزی سیاه و کوچک را دیدم که در حال حرکت بود. با دقت نگاه کردم و متوجه شدم که یک موش است. موش به سرعت به طرف یخچال رفت و وارد آن شد.
با دیدن موش، ترسیدم. از آشپزخانه بیرون دویدم و در را پشت سرم بستم. چند دقیقه ای در آشپزخانه ایستادم و منتظر ماندم. صدایی نمیآمد.
با احتیاط در را باز کردم و وارد آشپزخانه شدم. موش رفته بود. نفس راحتی کشیدم و به تلویزیون برگشتم.
اما دیگر نمیتوانستم روی تلویزیون تمرکز کنم. مدام به فکر موش بودم. فکر میکردم که موش به غذاهایم آسیب رسانده است.
صبح روز بعد، اولین کاری که کردم این بود که یخچال را باز کردم. خوشبختانه، موش هیچ آسیبی به غذاهایم وارد نکرده بود.
اما از آن روز به بعد، دیگر نمیتوانستم با آرامش در آشپزخانه غذا بخورم. همیشه نگران بودم که موش دوباره بیاید.
چند روز بعد، تصمیم گرفتم که خانه را سم پاشی کنم. یک شرکت سم پاشی را خبر کردم و آنها خانه را سم پاشی کردند.
بعد از سم پاشی، دیگر هیچ اثری از موش در خانه دیده نشد. بالاخره خیالم راحت شد و توانستم با آرامش در آشپزخانه غذا بخورم.
نتیجه
موش ها موجودات موذی و مزاحمی هستند. آنها می توانند به وسایل خانه آسیب برسانند و بیماری منتقل کنند. بنابراین ، اگر در خانه موش دیدید، باید سریعاً اقدام کنید تا از شر آنها خلاص شوید.
انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه
مقدمه:
شب بود و من داشتم در اتاقم درس میخواندم. درِ اتاقم باز بود تا هوای تازهای وارد شود. ناگهان صدایی از گوشهای از اتاق به گوشم رسید. برگشتم و دیدم یک موش سیاهرنگ در حال دویدن در گوشه اتاق است.
بدنه:
موش با سرعت زیاد میدوید و به نظر میرسید که از چیزی میترسد. من هم از ترس خشکم زده بود. نمیدانستم چه کار کنم. موش به سمت من میدوید و من با جیغ و فریاد از جا پریدم. موش از ترس به سمت در اتاق دوید و از آن بیرون رفت.
من با نفسنفس از اتاق بیرون آمدم و به دنبال موش دویدم. موش از پلهها پایین دوید و وارد آشپزخانه شد. من هم پشت سرش دنبال کردم. موش به سمت یخچال دوید و زیر آن پنهان شد.
من از یخچال دور شدم و به دنبال یک وسیله برای گرفتن موش گشتم. بالاخره یک جارو پیدا کردم و آن را برداشتم. با جارو زیر یخچال را زدم و موش از آنجا بیرون پرید.
موش دوباره به سمت من دوید و من با جارو به سمتش پرت کردم. موش از جا پرید و به سمت دیوار دوید. من هم پشت سرش دنبال کردم. موش به سمت پنجره دوید و از آن بیرون پرید.
من نفس راحتی کشیدم و به اتاقم برگشتم. هنوز از ترس میلرزیدم. نمیدانستم چگونه موش وارد خانه شده بود.
نتیجه:
این صحنه برای من یک تجربهی ترسناک بود. از آن روز به بعد همیشه مراقب بودم که درهای خانه را بسته نگه دارم تا موشها وارد خانه نشوند.
پیام:
موشها موجوداتی موذی و خطرناک هستند. میتوانند به اموال و سلامتی انسانها آسیب برسانند. بنابراین باید از ورود موشها به خانه جلوگیری کرد.
انشا درباره صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم
مقدمه:
خانه، جایی است که باید پناهگاه امنی برای ما باشد. جایی که بتوانیم با خیال راحت در آن زندگی کنیم و از آسیبهای بیرون در امان باشیم. اما گاهی اوقات، اتفاقاتی میافتد که این آرامش را بر هم میزند. یکی از این اتفاقات، ورود موش به خانه است.
متن:
یک روز، مثل همیشه، در خانه مشغول کارهایم بودم. داشتم ظرفها را میشستم که ناگهان صدایی از آشپزخانه شنیدم. تعجب کردم و به سمت آشپزخانه رفتم. وقتی وارد آشپزخانه شدم، دیدم که یک موش از زیر کابینت بیرون آمد.
موش، یک موجود کوچک و مودار بود. چشمهای ریز و سیاهی داشت و دم بلندی داشت که روی زمین کشیده میشد. موش، با سرعتی زیاد، از روی میز آشپزخانه رد شد و به سمت یخچال رفت.
من، از دیدن موش، خیلی ترسیدم. دستهایم شروع به لرزیدن کرد. نمیدانستم چه کار کنم. نمیخواستم به موش نزدیک شوم، اما نمیخواستم هم بگذارم که به یخچال یا غذاهایم آسیب برساند.
به سرعت، ظرفها را کنار گذاشتم و دنبال موش رفتم. موش، از یخچال بالا رفت و روی طبقه بالایی آن ایستاد. من، از پشت یخچال، به موش نگاه میکردم. موش، با چشمهای ریزش، به من نگاه میکرد.
چند دقیقهای، همینطور، پشت یخچال ایستاده بودم و به موش نگاه میکردم. نمیدانستم چه کار کنم. موش، از من نمیترسید و به کارش ادامه میداد.
بالاخره، تصمیم گرفتم که با موش روبهرو شوم. با احتیاط، از پشت یخچال بیرون آمدم و به سمت موش رفتم. موش، با دیدن من، دوباره به سرعت شروع به دویدن کرد.
من، دنبال موش دویدم. موش، از آشپزخانه بیرون رفت و به سمت اتاق نشیمن رفت. من، همچنان دنبال موش دویدم.
موش، از اتاق نشیمن بیرون رفت و به سمت راهرو رفت. من، همچنان دنبال موش دویدم.
موش، به انتهای راهرو رسید و از زیر در بیرون رفت. من، از راهرو بیرون رفتم و به دنبال موش رفتم.
موش، از حیاط خانه بیرون رفت و به سمت خیابان رفت. من، همچنان دنبال موش دویدم.
موش، به خیابان رسید و از بین ماشینها رفت. من، خسته شده بودم و دیگر نمیتوانستم دنبال موش بروم.
از دنبال کردن موش دست کشیدم و به خانه برگشتم. وقتی به خانه رسیدم، نفسنفس میزدم.
از دیدن موش خیلی ترسیده بودم. نمیدانستم که اگر موش به یخچال یا غذاهایم آسیب میرساند، چه کار میکردم.
نتیجه:
ورود موش به خانه، اتفاقی ناخوشایند است که میتواند باعث ایجاد ترس و ناراحتی در افراد شود.
برای جلوگیری از ورود موش به خانه، باید نکات ایمنی را رعایت کرد.
از جمله این نکات میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
درها و پنجرهها را به طور کامل ببندید.
شکافها و سوراخهای موجود در دیوارها و کف خانه را با گچ یا سیلر پر کنید.
غذاها را در ظروف دربسته نگهداری کنید.
زبالهها را به طور مرتب جمعآوری کنید.
با رعایت این نکات ، می توان از ورود موش به خانه جلوگیری کرد و آرامش و امنیت را در خانه حفظ کرد.
انشا صحنه ورود یک موجود ترسناک
مقدمه:
در این جهان، موجودات مختلفی وجود دارند که هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند. برخی از این موجودات بزرگ و ترسناک هستند و برخی دیگر کوچک و بیآزار. اما در میان این موجودات، یک موجود کوچک و موذی وجود دارد که ترس را در دل بسیاری از انسانها میاندازد. این موجود، موش نام دارد.
بدنه:
موش، حیوانی کوچک و شبیه به موش صحرایی است. وزن آن به ندرت از صد گرم بیشتر میشود و طول آن از یک مشت بسته انسان نیز کمتر است. اما با وجود این جثه کوچک، موش موجودی بسیار ترسناک و خطرناک است.
ترس از موش، یک ترس جهانی است. حتی فیلها، که از بزرگترین حیوانات روی زمین هستند، از موش میترسند. فیلها در هنگام دیدن موش، به سرعت فرار میکنند و با چنان سرعتی میدوند که یوزپلنگ هم به گرد پایشان نمیرسد.
اما تصور کنید که این موجود کوچک و ترسناک وارد خانه شما شود. چه کاری انجام میدهید؟ آیا فرار میکنید؟ جیغ و داد میکنید؟ آتش نشانی را خبر میکنید؟ یا شاید سکته میکنید؟
من راه چهارم را ترجیح میدهم. زیرا وقتی این موجود ترسناک با چشمان ریز و مشکی و سبیلهای از بنا گوش در رفته وارد خانهام شود، در جا جان به جان آفرین تسلیم میکنم.
نه تنها خانمها از موش میترسند، بلکه بسیاری از آقایان شجاع و قدرتمند نیز از این حیوان ترسناک میترسند. اما علت این ترس چیست؟ شاید سرعت زیاد موش و توانایی او برای پنهان شدن در هر مکانی، باعث ترسناک بودن این حیوان است. یا شاید ترس از اینکه موش از پاچه شلوار کسی بالا برود، باعث این ترس میشود.
هر کس برای ترسش دلیلی دارد، اما من به قدری از موش میترسم که هیچ دلیلی برایش پیدا نمیکنم.
نتیجه گیری:
در محلی که من زندگی میکنم، به دلیل ماسهای بودن زمین، تاکنون موش دیده نشده است. اما اگر روزی موش وارد این محل شود، امنیت از بین میرود. و در جایی که امنیت نباشد، زندگی بسیار سخت میشود و باید مهاجرت کرد.
آیا جایی وجود دارد که موش در آن نباشد؟ آیا این حیوان موذی که تعدادشان از تعداد انسانها نیز بیشتر است و در همه جای این کره خاکی وجود دارد، روزی دست از سر انسانها برمیدارد؟
به امید روزی که به غیر از موشهای آزمایشگاهی، دیگر موشی در این دنیا نباشد.
انشا درباره ی صحنه ورود یک موش به خانه طنز
صحنه ورود یک موش به خانه
یک روز، در یک خانه ی معمولی، یک موش به نام "موسیو" زندگی می کرد. موسیو یک موش بسیار شیک پوش بود. همیشه کت و شلوار و کراوات می پوشید و یک کلاه لبه دار هم روی سرش داشت. موسیو خیلی به تمیز بودن و مرتب بودن اهمیت می داد. همیشه خانه اش را تمیز می کرد و مرتب بود.
یک روز، موسیو داشت در حال قدم زدن در خیابان بود که یک سوراخ کوچک در دیوار خانه ای را دید. موسیو خیلی کنجکاو شد که ببیند داخل خانه چیست. بنابراین، از سوراخ وارد خانه شد.
خانه خیلی بزرگ و مجلل بود. موسیو تا به حال چنین خانه ای ندیده بود. او با تعجب به دور و اطراف نگاه می کرد.
ناگهان، موسیو یک گربه را دید. گربه خیلی بزرگ و ترسناک بود. موسیو خیلی ترسید و خواست فرار کند، اما گربه او را دید و شروع به تعقیبش کرد.
موسیو با سرعت تمام می دوید. گربه هم پشت سرش می دوید. موسیو به هر طرفی که می دوید، گربه هم به همان طرف می دوید.
موسیو از ترس داشت که سکته کند. او فکر می کرد که حتماً گربه او را می خورد.
ناگهان، موسیو به یک اتاق رسید. در اتاق یک کمد بزرگ بود. موسیو سریع وارد کمد شد و در را بست.
گربه هم به اتاق رسید و سعی کرد در کمد را باز کند، اما در کمد بسته بود. گربه با عصبانیت به در کمد می کوبید و می گفت:
"موش خان! بیرون بیا! من می خوام تو رو بخورم!"
موسیو از داخل کمد گفت:
"نه! من نمیام بیرون! تو خیلی ترسناکی!"
گربه گفت:
"ترسناک من؟! تو که خیلی کوچیکی! من فقط می خوام یه لقمه ازت بخورم!"
موسیو گفت:
"نه! من خیلی خوشمزه نیستم! من فقط یه موش معمولی هستم!"
گربه گفت:
"من موش معمولی هم دوست دارم بخورم!"
موسیو گفت:
"نه! لطفاً ولم کن! من میرم خونه خودم!"
گربه گفت:
"باشه! برو! اما دیگه هیچ وقت اینجا نیا!"
موسیو از کمد بیرون آمد و از خانه خارج شد. او خیلی خوشحال بود که از دست گربه جان سالم به در برده است.
موسیو به خانه اش برگشت و از آن روز به بعد، دیگر هیچ وقت از سوراخ دیوار خانه بیرون نرفت. او دیگر از گربه ها می ترسید.
پایان