انشا خاطره نویسی دوازدهم انسانی و تجربی

با گذشت زمان، خاطرات و لحظه‌ های خاصی که در زندگی ما رخ داده‌ اند، به یادآوری‌ های گرم و شیرینی تبدیل می‌ شوند. این خاطرات مانند یک جواهر زیبا در گوشه‌ های ذهن ما بدرخشند و هر بار که به آن‌ ها فکر می‌ کنیم، حسی عجیب و دلنشین در دل ما به وجود می‌ آورند.

در این مطلب از توپ تاپ انشا های خاطره نویسی مناسب برای پایه های دوازدهم ( تجربی و انسانی ) به صورت مختلف و زیبا ، گردآوری شده است .

در یک روز بارانی آسمان پوشیده از ابر های پراکنده بود. قطرات باران به نرمی از آسمان فرود می‌ آمدند و به آرامی روی پنجره‌ ها می‌ کوبیدند. من در اتاقم نشسته بودم و به صدای باران گوش می‌ دادم. آن صدا، یک آهنگ آرامش‌ بخش بود که به دلم نشست.

صبح زود بود و من تصمیم گرفته بودم که یک قهوه گرم برای خودم بسازم. بوی قهوه تازه‌ سازی اتاق را فرا گرفت و با لذت قهوه‌ ام را در لیوانی گرم ریختم. نشستم نزدیک پنجره و به بیرون نگاه کردم.

درختان در خیابان خانه‌ ام با وفاداری باران را بپوشانده بودند. برگ‌ های شاخه‌ ها به نرمی و آرامی زیر وزن قطرات باران تکان می‌ خوردند. چشمانم روی زمین بود و از جریان زندگی در شهر عبور می‌ کردم. انسان‌ ها با چتر های رنگی‌ شان به دنبال مقصد شان می‌رفتند و گره‌ های زندگی به روش های مختلف و  جدید باز می‌ شدند.

بعد از اتمام قهوه‌ ام، به خیابان‌ ها بیرون رفتم. باران همچنان به سرعتی نیمه‌ نهفته ولی با آرامی می‌ بارید. قدم‌ هایم در برگ‌ های خیس و خنک زمین می‌ لغزید. بوی تازگی و تمیزی هوا همراه با بوی مرطوبیت خاک، همه چیز را ویژه‌ تر می‌کرد.

یادآوری‌ آن روز همیشه در خاطره‌ ام خواهد ماند. روزی بارانی که بهم یادآوری کرد که گاهی اوقات باید زمانی برای خودمان بسازیم و به آرامی بپذیریم که زندگی، همانند باران، زمانی باید بیافتد تا ما را به نوآوری و تجدید حیات بیاندازد.

***************************************************

انشا خاطره نویسی دوازدهم 

زمستان، فصلی که با روایت‌ های عجیب و زیبای خود، دنیا را به رخنه‌ ی یک دنیای تازه و جادویی تبدیل می‌ کند. در این فصل سرد و خنک، شب یلدا و خاطرات شیرینش فراموش نشدنی است ، ولی زمستان بیشتر از این یک فصل زیبا و شاعرانه است. او مثل یک نقاش حرفه‌ ای، طبیعت را با دستان خود می‌ چیند و در قالب برف، برگ‌ ها و شاخه‌ ها را تزئین می‌ کند.

زمستان
من، زمستانی بود که همیشه در خاطره‌ ام جاودان ماند. آن زمان را به خوبی به یاد دارم.  کودکی جوان و شیطونی بودم که با لباس‌ های گرمم، همیشه آماده برف‌ بازی در هر نقطه‌ ای از شهرمان بودم.

روزی که برف اولیه‌ ای به آسمان فرود آمد، من در پشت پنجره ایستاده بودم و با عجله منتظر موجی از برف نرم و سفید بودم. هنگامی که نخستین قطرات برف بر روی زمین فرود آمدند، قلبم سرزنده شد. آن برف های نازک، زمین را می‌ پوشاند و همه چیز را به یک عالمه از زیبایی تبدیل می‌ کرد.

همیشه به عجیب‌ ترین و بزرگ‌ ترین جشن سال ، یعنی شب یلدا و دورهمی های معروف نزدیک می‌ شدیم. شب اول زمستان یک روز به یاد ماندنی برای من بود. . هر خانواده ی ایرانی از این شب خاطرات بسیار زیادی را برای تعریف کردن دارد ، چرا که تمامی اقوام و خویشان نزدیک هم و دور هم جمع هستند و یک فضای صمیمی و بسیار لذت بخش ایجاد می شود.

اما زمستان در خاطراتم چیزی بیشتر از این داشت. او همیشه یادآور آرامش و تأمل بود. روزهایی که باران و برف به آهستگی و آرامی به زمین می‌ آمد، من را به دنیای خود می‌ کشاند. دنیایی که در آن همه چیز ساده و زیباست، و انسان‌ ها با یک فرصت دیگر برای به دست آوردن آرامش و آرام‌ بخشی، به زمینی پیوند می‌ زنند که تا زمانی که برف و باران می‌ آید، هرگز نمی‌ سوزد.


انشا خاطره نویسی پایه دوزادهم  :

مدرسه در دوران کودکی من محل شگفتی و کشف بود ، جایی که من اولین گام هایم را در جهت شناخت جهان برداشتم. خاطراتی که من از دوران مدرسه دارم مانند صفحاتی از یک کتاب عزیز است که هر کدام مملو از داستان ها، خنده ها و درس های ارزشمند زندگی است.

من در یک مدرسه کوچک محله ای که در گوشه ای آرام از شهر قرار داشت، درس خواندم. ساختمانی قدیمی و دو طبقه با نمای آجری قرمز و زمین بازی بود که در تعطیلات با صدای خنده بچه ها طنین انداز می شد. هر روز صبح که از دروازه آهنی می گذشتم بوی غبار گچ و زمزمه ملایم دانش آموزان فضا را پر می کرد. ساختمان مدرسه مانند یک نگهبان ایستاده بود و از رویاها و آرزوهای نسل هایی که از درهای آن عبور کرده بودند محافظت می کرد.

یکی از واضح‌ ترین خاطراتی که از مدرسه‌ ام دارم، نحوه عبور پرتو های خورشید از میان درختان است و سایه‌ هایی بر زمین می‌ افکند. گویی درختان خود حافظ تعلیم و تربیت ما بودند، قد بلند و عاقل ایستاده بودند و در تابستان سایه می‌دادند و در باران پناه می‌دادند.

در کلاس درس، میز های چوبی به دلیل سال‌ ها استفاده صاف و فرسوده می‌ شدند، و صندلی‌ های قدیمی نقش حکاکی‌ های دانش‌ آموزان بی‌ شماری را که قبل از من آمده بودند، داشت. تخته سیاه، پورتال دانش ما، جایی بود که معلمان ما دروس روز را می نوشتند. هنوز هم می‌ توانم صدای جیغ گچ را در مقابل تخته بشنوم که با عصبانیت یادداشت‌ ها را کپی می‌ کردیم و معادلات را حل می‌ کردیم.

اما قلب مدرسه ما معلمان ما بودند. آنها راهنمای ما، مربیان و الهام بخش ما بودند. من آقای محمدی ، معلم کلاس دومم را به یاد می‌ آورم، که روشی طلایی داشت که هر درس را شبیه به یک ماجراجویی می‌ کرد. آقای رضایی، معلم علوم ما، دنیای شگفتی های جهان را گشود و آقای سلیمانی ، معلم هنر ما، خلاقیت ما را تشویق کرد تا آزادانه جریان یابد.

تعطیلات زمانی برای شادی خالص و سرگرمی افسار گسیخته بود. تگ بازی کردیم، طناب زدیم و اسرار را با دوستان در میان گذاشتیم. حیاط مدرسه جای کوچکی از جهان بود، جایی که ما در مورد دوستی، همکاری و رقابت یاد گرفتیم.

با پیشرفت در نمرات، چالش‌ ها بیشتر می‌ شدند، اما احساس موفقیت ما نیز بیشتر شد. راهرو ها پر از قفسه هایی بود که رویاها و آرزو های ما را در خود جای داده بود و هر ترکیبی رمزی برای آینده ما بود. هنوز هیجان اولین کمدم را به یاد دارم، جایی که کتاب‌ها، ناهار و یادداشت‌ های کوچکی را که دوستانم برایم می‌ گذارند در آن ذخیره کردم.

مدرسه همچنین مرا با فعالیت های فوق برنامه آشنا کرد، مانند گروه های مختلف در مدرسه و نمایش سالانه مدرسه. گروه در مدرسه قدرت وحدت را به من آموخت، سالن نمایش مدرسه به من این امکان را داد تا خلاقیت و حضور صحنه ای خود را ابراز کنم و عشق به هنرهایی را که تا به امروز با خود دارم القا کنم.

روز فارغ التحصیلی پایان فصل مهمی در زندگی من بود. آن روز پر از احساسات آمیخته بود، وداع تلخ و شیرینی با مکانی که سال ها مرا پرورش داده بود. اطرافم را همکلاسی هایم احاطه کرده بودند، همه ما مشتاقیم آینده را در آغوش بگیریم و در عین حال به پیوند هایی که ایجاد کرده بودیم احترام بگذاریم.

با نگاهی به روز های مدرسه ام، متوجه می شوم که این مکان چیزی بیش از یک مکان آموزشی بوده است. این مکان مکانی برای رشد، خودشناسی و دوستی های مادام العمر بود. خاطرات مدرسه من گنجینه ای از تجربیات است که من را به فردی که امروز هستم تبدیل کرده است، و من برای همیشه قدردان پایه و اساس آن هستم.

اگرچه ممکن است خود ساختمان مدرسه کهنه شده باشد، خاطرات دوران مدرسه من برای همیشه جوان می مانند، مانند یک اثر هنری جاودانه که هرگز محو نمی شود. آنها گواهی بر اهمیت آن سال های شکل گیری و یادآوری این نکته هستند که درس های آموخته شده در مدرسه بسیار فراتر از کلاس درس است.

***************************************************

انشا خاطره نویسی برای پایه دوازدهم ( تجربی و انسانی)

مشهد، شهری که در قلب میلیون ها نفر جایگاه ویژه ای دارد، جذابیت منحصر به فردی دارد که زائران، گردشگران و جویندگان آرامش معنوی را از سراسر جهان به سوی خود می کشاند. سفر من به این شهر مقدس تجربه ای عمیق و فراموش نشدنی بود.

سفر خیلی قبل از اینکه پا به مشهد بگذارم، با ساختمان هیجان و انتظار با نزدیک شدن به تاریخ شروع شد. کوله‌ های من پر از مراقبت بود و قلبم مملو از شادی و احترام بود. مشهد، خانه با شکوه حرم امام رضا، زنگ می زد و من حوصله جواب دادن نداشتم.

وقتی هواپیمای ما در فرودگاه بین المللی مشهد به زمین نشست، احساس آرامشی در وجودم جاری شد. از همان لحظه ای که از هواپیما پیاده شدم، به نظر می رسید که فضای آرام شهر مرا در آغوش گرفته است. ارتباطی فوری با این مکان احساس کردم، گویی پس از یک سفر طولانی و سخت به خانه آمده ام.

اولین مقصد سفر ما البته حرم مطهر امام رضا بود. پیاده روی به سمت حرم خودش یک تجربه بود. خیابان های شلوغ، مزین به بنر های پر جنب و جوش و صدای خوش آهنگ اذان که در پس زمینه طنین انداز می شود، فضایی از معنویت را ایجاد می کرد که واقعاً فروتن بود.

با ورود به صحن عظیم حرم، عظمت آن مرا تحت تأثیر قرار داد. موزاییک کاری پیچیده، گنبد طلایی که در زیر نور خورشید می درخشد و عطر سوزاندن عود فضا را پر کرده بود. من به خیل زائران پیوستم که با احترام به حرم نزدیک می‌ شدند و چهره‌ هایشان حس فداکاری و وحدت را نشان می‌ داد.

وقتی جلوی مقبره باشکوه امام رضا (ع) ایستاده بودم، احساس آرامش و معنویت عمیقی که این مکان را فراگرفته بود، نمی‌ توانستم از آن خودداری کنم. من برای پدر و مادرم، دوستانم و در واقع برای همه بشریت دعا کردم. لحظه تأمل و پیوند بود، لحظه‌ای که به نظر می‌ رسید مرزهایی که معمولاً افراد را از هم جدا می‌ کرد، از بین می‌ رفت و همه ما در دعاهایمان یکی بودیم.

روزهای بعد شهر مشهد را گشتم. من از مسجد خیره کننده گوهرشاد دیدن کردم، شاهکاری معماری که تاریخ و فرهنگ غنی منطقه را منعکس می کند. بازارهای رنگارنگ مشهد اجناس متنوعی از فرش های نفیس ایرانی گرفته تا ادویه های معطر و صنایع دستی سنتی عرضه می کردند.

مشهد فقط شهری با اهمیت معنوی نیست. همچنین مکانی برای مهمان نوازی گرم است. مردم محلی با آغوش باز از من استقبال کردند و داستان ها و سنت های خود را به اشتراک گذاشتند. من از غذاهای محلی لذیذ، از کباب های معطر گرفته تا شیرینی های شیرینی ایرانی لذت بردم.

در تمام مدت اقامتم با افرادی که ملاقات کردم احساس ارتباط داشتم. همه ما یک هدف مشترک داشتیم - طلب آرامش، اقامه نماز، و پذیرش جوهر معنوی مشهد. این تجربه یادآور قدرتمندی از وحدت و پیوستگی بشریت بود.

با پایان یافتن سفرم به مشهد، با قلبی سرشار از قدردانی و احساسی عمیق از آرامش، از امام رئوف خداحافظی کردم و آنجا را ترک کردم. می‌دانستم دعایی که در محضر امام رضا خوانده‌ ام، بر باد های مشهد می‌ آید و زندگی کسانی را که دوستشان داشتم و تعداد بی‌ شمار دیگری را لمس می‌ کند. یاد و خاطره این سفر مقدس برای همیشه در قلب من حک خواهد شد و یادآور زیبایی عمیق ایمان و معنویت و اتحاد همه مردم در امیدها و دعاهایشان است.

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...