متن هفتمین روز درگذشت خاله

خاله جان، هفت روز است که نیستی و خانه مادربزرگ بی تو ماتم سرایی شده که همتایی ندارد. تو نور چراغ آن خانه بودی و حالا چراغ آن خانه دیگر نوری ندارد. راستش را بخواهی تو چراغ قلب خود من هم بودی و با حضور تو بود که قلبم روشن می گشت اما حالا هفت روز است که قلب من در تاریکی محض فرو رفته.

در ادامه این مطلب قصد داریم با شما متن هایی در رابطه با هفتمین روز درگذشت خاله به اشتراک بگذاریم. همراه ما باشید.

جملات هفتمین روز درگذشت خاله

خاله جان، همدم تنهایی های من بودی وقتی که احساس میکردم که هیچ کس نیست که دستم را بگیرد، هیچ کس نیست که کنارم باشد و هیچ کس نیست که مونس من باشد. تو آمدی و دستم را گرفتی، کنارم بودی و انیس و مونسم شدم، درست مثل یک مادر، مادری که برای آوردن لبخند به لب های فرزندش، مادری که برای شاد کردن دل فرزندش، حاضر است هر کاری بکند. حالا هفت روز است که دنیا تو را از من گرفته، دنیا تو را به جایی خیلی دور برده، جایی که یک روز مقصد من هم آنجاست. کاش زودتر من هم به مقصد برسم، کاش زودتر من هم زندگی ام پایان یابد و به پیش تو بیایم، تویی که به مانند مادرم برایم عزیز بودی و حالا که رفته ای گویی من مادر دومم را از دست داده ام. کاش به این زودی ها، خواهر زاده که نه، فرزندت را رها نمیکردی، او شدیداً دل و قلبش را به تو گره زده بود، او شدیداً وابسته تو بود و وجودش را از عشق به تو پر کرده بود، حالا او تک و تنها شده، حالا او احساس تنهایی بسیار می کنند، حالا کنج عزلت برای او بهترین جاییست که در آنجا احساس آرامش دارد. تویی که روزی باعث از بین رفتن عزلت گزینی و تنهایی های من بودی، حالا بزرگترین دلیل شده ای که دوباره به همان تنهایی ها پناه ببرم تا در آنجا خاطراتم با تو را مرور کنم.

********************

خاله جان، خاطراتی که با تو داشتم را مرور میکنم، چه خاطرات خوب و زیبایی که با هم خلق نکردیم، چه اتفاقات خوش و نابی که با هم تجربه نکردیم، چه لحظات شیرین و زیبایی که با هم نساختیم. حالا می خواهم به تو بگویم که مگر این لحظات را با من دوست نداشتی؟ مگر این خاطره ساختن ها را دوست نداشتی که هفت روز است مرا تنها گذاشته و رفته ای؟ خاله جان مگر سفر آخرت زیباتر از سفر دنیا با من بود که آن را به من برگزیدی و حالا هفت روز است که در آغوش خاک خفته ای؟ نمی توانم باور کنم تویی که روزی بزرگترین شریک من در ساختن لحظات خوبم بودی، حالا دیگر نیستی، حالا مرا تنها گذاشتی و فاصله بسیاری میان من و توست. راستی مگر عشقی عمیق میان من و تو در جریان نبود؟ پس این عشق لحظه ای که مرا ترک میکردی کجا رفت؟ این عشق دقیقاً هفت روز پیش کجا بود و با آن چه کردی که حاضر شدی خواهر زاده ات را رها کنی و از پیشش بروی؟

********************

حالا دردی عمیق در سینه ام نهفته است، حالا معنای واقعی درد و تنهایی را با تمام وجودم درک میکنم، حالا خاله ام که از پیشم رفته، میفهمم که درد به معنای واقعی کلمه چیست چرا که آن را تا اعماق وجودم احساس میکنم. از وقتی که خاله ام از پیشم رفته، درد مرا رها نکرده، با رفتن خاله ام درد و زجر بود که وارد زندگی من شد و حالا تنها همین درد است که همدم و مونس من شده. خاله جان، وقتی که با تو بودم احساس میکردم که هیچ وقت قرار نیست دردی را احساس کنم، آخر تو همیشه سپر بلای من میشدی، آخر تو همیشه از من در مقابل هر دردی مراقبت میکردی و محافظم بودی. آن زمان ها نمی دانستم که قرار است بزرگترین درد از خود تو به من برسد، آن درد، درد دوری توست. حالا هفت روز است که میان من و تو فاصله ای بزرگ افتاده، فاصله ای به اندازه دو دنیا. کاش مرگ که همان پلی میان این دو دنیاست زودتر برای من هم سر برسد و من از این پل عبور کنم که به پیش خاله بیایم تا مبادا خاله ام احساس تنهایی کند.

********************

خاله جان، آرام بگیر و آرام بخواب، حالا هیچ درد و مشکلی نمی تواند در این دنیا روحت را برنجاند، حالا هیچ سختی و مشقتی نمی تواند تو را آزرده خاطر کند، حالا آرام بگیر و پیش خدا آرامش را تجربه کن. وقتی که در این دنیا بودی، جز ناراحتی و غم چیزی را تجربه نکردی، جز چالش های سخت زندگی که یکی پس از دیگری می آمدند و هر کدام سخت تر از قبلی بودند چیزی را تجربه نکردی، حالا هفت روز است که از تمام این ها رهایی یافته ای، پس آرام بگیر و آرام باش. در وجوم هم غم نهادینه است و هم شادی، شادی برای اینکه تو دیگر این مشکلات را تحمل نمیکنی و از همه آنها رها شده ای و ناراحتی برای اینکه تنها شده ام چرا که خاله را از دست داده ام. خاله جان، من درد این تنهایی را به جان میخرم، من با آن کنار می آیم فقط به شرط آنکه تو آرامش داشته باشی. پس به خوابم بیا و بگو که آرام گرفته ای، در این هفت روز تنها چیزی که توانسته ناراحتی و غم مرا تسکین دهد همین طرز تفکر بوده، پس به خوابم بیا و این اطمینان را به من بده تا این فکر تبدیل به باور شود.

********************

خاله جان، هفت روز نبودنت بد غمی به دل و جانم انداخته، حداقل به خوابم بیا و بگو که جایت خوب است، حداقل به خوابم بیا و بگو که آنجا راحتی. این دل غم دیده من بیشتر از این طاقت ندارد که این زجر و مشقت را تحمل کند. دوری تو واقعا مشقت است، سختی است و کاری نیست که از پس من بر بیاید! پس به خوابم بیا و بگو که آنجا راحتی، بگی که آنجا در آرامشی تا من هم آرام گیرم، تا من هم به آرامش دست یابم. نمی دانی وقتی که نبودنت به یادم می آید، وقتی که هفت روز پیش به خاطرم می آید، حالم چگونه می شود، قلبم چگونه می شکند و احساسم چگونه خرد می شود. آمدنت به خوابم را از من دریغ نکن، من خواهر زاده ات هستم، همانی که به اندازه دنیا تو را دوست داشت و حالا که از دستت داده گویی دنیا را از او گرفته اند. حداقل کاری که می توانی برای او بکنی این است که به خوابش بیایی و به او اطمینان بدهی که جایت خوب است.

********************

خاله، تو آنقدر خوب بودی و آنقدر با همه مهربان بودی که چیزی جز بهشت لیاقت تو نیست. بهشتی که خدا از آن در قرآن سخن می گوید، لایق توست و تو لیاقت آن را داری. تو با مهربانی ها و خوبی هایت برای همه لحظاتی خوش آفریدی، برای همه خاطراتی خوش خلق کردی و همین تو را تبدیل به یک انسان خوب می کند، انسانی که جز بهشت هیچ چیزی لایق او نیست. اکنون که هفت روز است که از این جهان پر کشیده و رفته ای، می دانم که در بهشت خدا سکنی گزیده و خستگی ای که این دنیا بر روی دوشت گذاشته بود را در میکنی، میدانم که حالا در پیشگاه خدا آرامش را دریافته و تمام وجودت اکنون غرق در عشق است. خاله جان، به حالت غبطه میخورم که هم توانستی خوبی را در این دنیا کشف کنی و هم یقیناً توانسته ای خوبی را در آن دنیا بیابی.

********************

اگر از من بخواهند که عشق را معنا کنم، بدون شک بعد مادرم نام خاله ام را خواهم آورد. او برای من دست کمی از مادر ندارد! من او را عشق می نامم چرا که هر بار که او را میدیدم درونم سرشار از حس و حال خوب میشد، من او را عشق می نامم چرا که هر بار کنارش قرار می گرفتم چیزی جز شادی را احساس نمی کردم، من او را عشق می نامم چرا که هر بار با او هم کلام میشدم چیزی جز مهربانی و عاطفه در کلام او نمی یافتم. حالا هفت روز است که عشق من زیر خروارها خاک خفته و از من گرفته شده، حالا تنها همدم و مونس من سنگ قبری شده که از او در این دنیا به جا مانده. هر بار که بر سر مزارش می روم، دوباره تمام عشق ورزیدن ها و مهربانی هایش را به یاد می آورم و شروع میکنم به صحبت کردن. حتی سنگ قبر او هم می تواند عشقی که من از او انتظار داشتم را به وجودم تزریق کند، گویی وقتی بر سر مزارش می روم، روح او هم همان جاست و با مهربانی هایش کاری می کند که حس و حال درونی من واقعا خوب شود.

********************

خاله، تو به معنای واقعی بهترین کسم بودی، تو به معنای واقعی تمام دنیای من بودی. خاله جان، تو برایم دست کمی از مادر نداشتی، تو و آغوش تو مرا به یاد مادرم می انداخت، تو و آغوش تو به من ثابت می کرد که دنیا زیبایی هایی ناب دارد، زیبایی هایی مثل تو. حالا هفت روز است که از پیش من رفته ای اما من در دلم غصه و غمی ندارم چرا که می دانم اکنون که در آن دنیا هستی، خدا پاداش تمام خوبی ها و مهربانی هایت را به تو می دهد. می دانم که حالا که پیش خدا هستی، او پاداشی برایت در نظر گرفته که روحت با آن در آرامش و شادیست. خاله، با همین فکرها روز و شب می گذرانم و اکنون که هفت روز است نیستی، توانسته ام با نبودنت کنار بیایم.

********************

عده ای مرگ را به چیزی ترسناک تشبیه می کنند، عده ای مرگ را زجر آور و تلخ تجسم می کنند، اما حالا که من عزیزترین کسم را از دست داده ام اینگونه تفکری ندارم. آخر خاله ام منبع تمام حس های خوب و مثبت بود، او هر جا که می رفت، عشق و حس خوب هم به آنجا قدم می گذاشت. چطور می شود خدا چنین کسی را به عاقبتی بد گرفتار کند؟ یقیناً مرگ انسان ها را به جایی خوب و زیبا می برد، منظورم همان انسان هایی هستند که جز عشق و خوبی چیزی از خود در دنیا به جا نگذاشته اند. حالا هفت روز است که خدا خاله ام را با مرگ از من جدا کرده و من می دانم که این مرگ پلی بوده تا او به بهشت ابدی خدا قدم گذارد و در آنجا سکنی گزیند.

********************

اشک های مادر، تنها میراثی است که خاله ام برایم به جا گذاشت. خاله، مگر نمی دانستی که مادرم از درد دوری تو اشک می ریزد و اشک هایش پایانی ندارد؟ مگر تو درد و زجر کشیدن خواهرت را دوست داری که حالا هفت روز است که او را با این درد و زجر تنها گذاشته ای؟ وقتی به چهره اش می نگرم، چیزی جز غم و اندوه نمی بینم، غم و اندوهی که برای از دست دادن خواهرش بر چهره اش نشسته. حق دارد، خواهرش بود، همه دنیایش بود، با او کودکی هایش را سپری کرده بود و حالا دیگر نیست و گویی حالا مادرم دنیایش را از دست داده. خاله جان، کاش حداقل به خوابش بیایی تا اندکی از غم او را تسکین دهی. نمی دانی که چقدر دلش شکسته و چقدر آرزو دارد که کاش به خوابش بیابی و رویت را برای بار آخر ببیند.

********************

خاله جان، فکر نمی کردم آخرین دیدارمان باشد، فکر نمی کردم که وقتی با تو خداحافظی می کنم، این خداحافظی آخرین خداحافظی ام با توست و تو قرار است که برای همیشه مرا ترک کنی. ما انسان ها فکر میکنیم که عزیزان مان برای همیشه پیش ما هستند و برای همین در خداحافظی هایمان خوب آنها را نمی نگریم، خوب چهره شان را نمی بینم و خوب لبخندهایشان را به خاطر نمی سپاریم چرا که با خود می گوییم دفعه دیگری وجود دارد و ما می توانیم این کارها را در دفعه بعد انجام دهی. آخرین باری که تو را دیدم، چنین احساسی داشتم! فکر می کردم که قرار است باری دیگر تو را ببینم و روی ماهت را زیارت کنم اما نمی دانستم که در اشتباهم. درست هفت روز پیش دنیا دست تو را از زمین و آسمان کوتاه کرده و با مرگ میان من و تو فاصله انداخت. اکنون آن خداحافظی، آخرین خداحافظی من و تو شده و من در دلم حسرتی مانده که کاش خوب می نگریستمت، کاش خوب چهره ات را می دیدم و لبخندت را احساس میکردم تا اکنون این چنین بر دلم داغ ننشیند. حالا هفت روز است که من زندگی را با این غم و داغی که بر جانم نشسته سپری میکنم و می دانم که این داغ قرار است تا ابد ادامه داشته باشد.


شاید علاقمند باشید :

متن غمگین و زیبا در مورد مرگ خاله

متن های تبریک تولد به خاله + عکس نوشته


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...