متن هفتمین روز درگذشت برادر
وقتی که برادرت را از دست می دهی، وقتی که مرگ برادرت را شکار می کند، آن موقع است که غمی عمیق و بزرگ به جانت می افتد که هیچ مرهمی ندارد، آن موقع است که تازه میفهمی معنای واقعی غم و درد عمیق چیست و آن عذابی که هیچ وقت رهایت نمی کند چگونه است.
در ادامه این مطلب متن ها و جملاتی زیبا و غم انگیز در مورد هفتمین روز درگذشت برادر آورده ایم. اگر هفت روز است که غم برادر دیده اید و می خواهید که احساس تان را نسبت به این اتفاق تلخ بیان کنید، می توانید از این متن ها که به صورت دلنوشته تهیه شده اند استفاده کنید. حال بیش از این توضیح نمی دهیم و شما را به خواندن این متون ناراحت کننده و غم انگیز دعوت می کنیم. همراه ما باشید.
جملات هفتمین روز فوت برادر
من برادرم را بیشتر شبیه به یک دوست می دانستم، دوستی که قرار بود تا انتهای مسیر زندگی مرا همراهی کند و تنهایم نگذارد. اما چه بد مرا تنها گذاشت، چه بد در همان جایی که به او نیاز داشتم دستم را رها کرد و سفر آخرت را به جای همسفر شدن با من انتخاب نمود. هفت روز است که برادرم از پیش من رفته و من حس میکنم که دیگر در این دنیا نه دوستی دارم، نه همدم و یاوری. او برای من همه چیز بود، او برای من حکم همه چیز را داشت و حالا که رفته باید بگویم که انگار همه چیز از من گرفته شده. دنیا خوب می دانست که نقطه ضعف من چیست، برای همین دست روی او گذاشت و او را از من گرفت. نمی دانم خودش هم این سفر را دوست داشت یا نه که انتخابش این سفر بود اما به هر حال دل ناامید من اکنون به دنبال دلیل نیست، او فقط برادرش را می خواهد، برادری که دیگر سهم او در این دنیا نخواهد بود. برادر جان، اکنون دیدارمان به قیامت است اما می خواهم بگویم که تا همیشه در دل و قلب من زنده می مانی. میخواهم حداقل با همان یاد و خاطرت هم که شده امید را دوباره به دلم بازگردانم تا به تمام آن آرزوها و رویاهایی که برایم داشتی برسم. حالا تمام هدف من این شده که روح تو شاد باشد و می دانم که شادی روح تو در خوشبختی من است. می خواهم آنقدر خوشبخت شوم که تو به داشتن چنین برادری افتخار کنی.
********************
برادر جان، ناکام از این دنیا رفتی. تو آرزوهای زیادی داشتی، رویاهای زیادی داشتی، چطور مرگ را به همه اینها ترجیح دادی و حالا هفت روز است که از این دنیا رفته ای؟ احساس میکردم برای همیشه در کنارم هستی و من قرار است برای همیشه شیوه رسیدن به خواسته ها و رویاهایم را از تو الگو بگیرم اما حالا میبینم که تو تمام آرزوها و رویاهات را نرسیده گذاشتی و رفتی. برادر، از من ناامید نشو اما من میخواهم در همین کار هم از تو الگو بگیرم. آخر چطور با غم تو به سوی رویاها و اهدافم بروم؟ مگر می شود؟ مگر امکان دارد که برادرم در کنارم نباشد و من همان انگیزه همیشگی را برای رسیدن به تمام آرزوهایم داشته باشم؟ خیر، هرگز! حس میکنم که قرار است تا آخر عمر فقط غم تو در وجود من باشد و این غم هیچ جایی برای انگیزه و امید باز نگه نمی دارد. این غم هر باره به من یادآوری میکند که برادرت ناکام از این دنیا رفت، او آرزوهای بیشماری داشت که حالا تمام آنها با او به خاک سپرده شده اند، حالا که حق او ناحق شد، تو هم سهمی از این دنیا نداری.
حتما ببینید :
برادر، هفت روز است که دیگر با من سخن نمی گویی و همدل و همراز من نیستی. مگر به من قول نداده بودی که تا آخرش با منی؟ مگر به من قول نداده بودی که هیچوقت کاری نمی کنی احساس پوچی و تهی بودن کنم؟ پس چرا حالا هر چه احساس ناامیدی و تهی بودن است در من غلیان می کند؟ تو با رفتنت این احساس را درون من به وجود آوردی! حالا دیگر من هیچم اما نمیدانم چرا خدا همین هیچی را از روی زمین پاک نمیکند که او هم به پیش تو بیاید. برادر، بی تو زندگی معنایی ندارد، پس چرا برای خود هدف و برنامه ای بچینم زمانی که می دانم تمام معنای زندگی از من گرفته شده و آن هم تو بودی؟ حالا ترجیح می دهم همان هیچ باشم، همان هیچی که با هیچی اش تصمیم گرفته زندگی را ادامه دهد تا به آخر مقصد برسد و به پیش تو بیاید.
********************
نمی دانم خدا برای چه گناهی مرا محکوم کرد که تو را از من گرفت. برادر جان، من لایق این نبودم که چنین غمی بر زندگی ام وارد شوم، من لایقش نبودم که این چنین ضربه محکمی از خدا و دنیا بخورم. راست می گویند که چوب خدا صدا ندارد اما وقتی بخوری دیگر دوایی ندارد. چوبی که خدا به من زد، رفتن تو بود. اکنون که هفت روز است از درگذشت تو می گذرد، شدت درد چوبی که از خدا خورده ام بیشتر و بیشتر می شود. جای زخم این چوب هیچوقت خوب نمی شود و تا همیشه با من است. در کنار خدا انگار دنیا هم میخواست که به من زخمی عمیق وارد کند برای همین با گرفتن تو از من این زخم را به وجودم نشاند. حس میکنم او می دانست که چطور مرا زمین گیر کند برای همین دست روی نقطه ضعفم یعنی تو گذاشت و تو را از من گرفت. حالا هم جای چوب خدا و هم جای زخمی که از دنیا خورده ام درد عمیق و بزرگی در وجودم نهادینه کرده، دردی که می دانم مرهمی ندارد. نمی دانم به عاقبت چه گناه نکرده ای گرفتار شده ام که این چنین خدا و دنیا مرا مجازات کردند اما کاش جزای کار من رفتن تو نبود، هیچ گناهی نمی تواند عاقبتی چنین شوم داشته باشد.
********************
برادر، یعنی اینقدر نامردی که هفت روز است از رفتنت میگذرد و هنوز به خوابم نیامده ای؟ چطور دلت آمد مرا تنها بگذاری؟ چطور دلت آمد سایه ات را از سرم برداری؟ چطور دلت آمد که با وجود عشقی که به تو داشتم مرا رها کنی؟ این ها سوال هاییست که می خواهم در خواب از تو بپرسم، سوال هایی که حالا وجود مرا می آزارند. برادر، حداقل به خوابم بیا تا با همین خواب اندکی هم که شده آرام گیرم. فکر نمیکنم آنقدر به تو بدی کرده باشم که حتی لیاقت همین خواب را هم نداشته باشم، پس بودنت در خوابم را از من محروم نکن! هفت روز است که دیگر روی ماهت را نمی بینم و هفت روز است که دیگر با تو سخن نمی گویم، فکر میکنم این حداقل جبرانیست که می توانی برای نبودنت کنی.
مطلب پیشنهادی :
متن در مورد دوست داشتن برادر + عکس نوشته (2)
هنوز هم باورم نمیشود که برادرم که مسافری در قطار زندگی بود حالا از این قطار پیاده شده و من بهترین همسفر زندگی ام را از دست داده ام. هنوز هم فکر میکنم او با من همسفر است و قرار است که با هم زندگی را تجربه کنیم، هنوز هم فکر میکنم در کنارم است و دارد برنامه می چیند که چطور موفقیت های بیشتری در این زندگی برای هم کسب کنیم. اما حالا او پیاده شده، ایستگاهش هفت روز پیش سر رسید و دنیا خواست که او از این قطار پیاده شود. حالا من در این سفر تک و تنها مانده ام، هیچ امیدی ندارم و نمی دانم حتی این قطار را به کدام سمت هدایت کنم و روی کدام ریل از زندگی قرار دهم تا به مقصد برسد. من مقصدم را با برادرم تعیین کرده بودم اما حالا که او رفته، ریل هایی که ما را به آن مقصد می رساندند هم از بین رفته اند و حالا من مجبورم که مسیری دیگر را انتخاب کنم، مسیری که قرار است بی برادر آن را طی نمایم.
*******************
دنیا چه رسم بدی دارد. درست همان لحظه که احساس میکنی خوشبخت ترین انسان روی زمینی، ضربه ای مهلک به تو می زند که نمی توانی از جایت برخیزی. دنیا هفت روز پیش، درست در همان لحظاتی که فکر میکردم خوشبخت ترین آدم روی زمینم، ضربه ای بد به من زد، ضربه ای که باعث زمین گیر شدنم شد. دنیا در هفت روز پیش برادرم را از من گرفت و برای همیشه از من دور کرد. حالا من در اینجا و برادرم زیر خروارها خاک است و این عاقبتیست که دنیا برایمان تدبیر کرده بوده.
********************
برادر، زودتر به خوابم بیا. دیگر طاقت دوریت را ندارم، هفت روز تحمل دوریت برایم مانند بودن در جهنم بود. اگر می خواهم اندکی از این جهنم رهایی یابم، اگر میخواهی اندکی حس آرامش بیابم، پس به خوابم بیا تا حداقل روی ماهت را در خواب ببینم، دوباره با تو سخن بگویم و اندکی هم که شده از این جهنم فارغ شوم. نمی دانستم قرار است این چنین زود از من گرفته شوی وگرنه هیچ وقت خودم را از بودن در کنارت دریغ نمی کردم و هر لحظه و هر ثانیه را در کنارت بودم تا مانند الان این چنین حسرت یک بار دیگر دیدنت را بر دل نداشتم.
همچنین ببینید :
متن پنجشنبه برای برادر فوت شده
از یک انسان افسرده و ناامید چه انتظاری دارید؟ از انسانی که دیگر هیچ امیدی برای زندگی ندارد چه انتظاری دارید؟ از انسانی که برادرش هفت روز است که از او گرفته شده و حالا برادرش زیر خروار ها خاک خفته چه انتظاری دارد؟ او حالا درست به مانند برادرش مرده، حالا روحش از او گرفته شده. درست است که شما جسم او را میبیند اما من که او هستم می گویم که دیگر روحی برایش نمانده، دیگر امید به زندگی برایش نمانده، حالا او فقط مرده ایست که محکوم به زندگی در میان زنده هاست. فکر میکنم برادرم بسیار خوشبخت بود که زودتر از من رفت وگرنه با عشق و علاقه ای که میان ما بود، اگر من می رفتم حالا او به جای من چنین زندگی می گذارند. حداقل از این بابت اندکی خوشحالم که او زودتر رفت و مجبور به تحمل چنین وضعیتی نشد.
هفت روز است که از خاکسپاری برادرم، همان که شیطنت ها و بازیگوشی هایش باعث شده بود که در دل و قلب همه جای گیرد، می گذرد. حتم دارم که حالا همه اندوهی بزرگ و غمی عمیق دارند اما من نسبت به همه آنها غمگین تریم چرا که بیشتر لحظات زندگی ام را با برادرم گذراندم. من با او در غم و خوشی هایش شریک بودم، رازهایش را با من در میان می گذاشت، با من بود که زندگی می کرد و زندگی می گذراند، من و او قسمتی از هم شده بودیم و حالا که رفته، من غمی عمیق تر از تمام آنهایی که بردارم را میشناختند، غمی عمیق تر از غمی که تاکنون همه آدم ها تجربه کرده اند را تجربه میکنم.
********************
هفت روز پیش بلایی که نباید به سر خانواده ما می آمد، آمد و ما تا ابد قرار است با همین بلا زندگی بگذرانیم. مادرم، پدرم، خواهرم/برادرم، همگی از این بلا زمین گیر شده ایم. برادرم از ما گرفته شد، اویی که تمام وجود ما بود از ما گرفته شده. حالا هر کدام کنج عزلتی اختیار کرده و در همان جا خاطرات مان را با او مرور میکنیم، خاطراتی که تا هفت روز پیش حس میکردیم قرار است بیشتر و بیشتر شوند اما نقطه پایان شان درست همان هفت روز پیش بود. راستش را بخواهید این خاطرات دیگر برای من شیرینی ندارند چرا که خاطره ای تلخ بعد از آنها اتفاق افتاد و آن هم مرگ برادرم بود. حالا هر کدام از خاطرات شیرین و زیبایم را با او که مرور میکنم، فوراً آخرین خاطره هم به یادم می آید و شیرینی آن خاطرات گذشته را تبدیل به تلخی بی بدیلی میکند.
********************
برادرم، می دانی غم چیست؟ می دانی درد چیست؟ می دانی عذاب چیست؟ این ها همان چیزهایی هستند که ما بعد از رفتن تو به آنها گرفتار شدیم. هفت روز است که ما چیزی جز درد، غم و عذاب در زندگی نمی بینیم. تو حالا به آرامش رسیده ای، تو حالا پیش خدا هستی اما ما در این دنیا محکوم به تمام این ها هستیم. کاش رفتنت اینقدر زود نمی بود، کاش اینقدر زود نمیخواستی که طعم این آرامش را بچشی، آخر حالا ما در بدترین شرایط گرفتار شده ایم و قرار است که تا آخر عمر هم این شرایط با ما باشند. ما باید با این درد و غم یکی شویم، ما باید آنها را تا آخر عمر به جان بخریم و به آنها عادت کنیم؛ این بهای آرامشی است که تو با رسیدن به آن به جان ما انداختی.
سایر مطالب پیشنهادی :