متن هفتمین روز درگذشت مادربزرگ
مادربزرگ دست کمی از مادر ندارد. او با مهربانی های مادرانه اش وجودت را غرق در عشق و صفا می کند. وقتی که خدا مادربزرگ را از تو می ستاند، گویی مادر دومت را از تو از دست داده ای و با این اتفاق تمام وجودت غرق در غم و ناراحتی می شود. غم مادربزرگ، غمی عمیق و ناراحت کننده است که به هیچ وجه از یاد نمی رود.
در ادامه این مطلب متنها و جملات احساساتی و غم انگیزی برای هفتمین روز درگذشت مادربزرگ آورده ایم. این متن ها به صورت دلنوشته هستند و شما می توانید از آنها برای بروز احساسات تان نسبت به هفتمین روزی که از فوت مادربزرگتان می گذرد استفاده کنید همراه ما باشید.
جملات هفتمین روز درگذشت مادربزرگ
مادر بزرگ، هفت روز است که دیگر خانه ما صفا ندارد، آن صفایی که داشت با رفتن تو هم از بین رفت. حالا دیگر هیچ کدام از ما لبخندی به لب نداریم. چرا داشته باشیم وقت که دلیل لبخندهایمان حالا زیر خروارها خاک خفته؟ کاش میبودی و با مهربانی های مادرانه ات باز هم آن حال و صفای همیشگی را به قلب و دل ما راه میدادی اما دیگر نیستی و ما ترجیح مان همان غمیست که پایانی ندارد. با غم تو گریستن بسیار بهتر است تا اینکه لبخندی بزنیم که می دانیم واقعی نیست. لبخندهای واقعی ما تنها زمانی معنا داشت که تو در این دنیا بودی و ما لبخند می زدیم، لبخندی که دلیلش بودن سایه ات بر سرمان بود. مادر بزرگ جان، حالا هفت روز است که به خانه ابدی ات رفته ای، حتم دارم که خدا در منزلگاهی که برایت در نظر گرفته، تو را در بهترین قسمت بهشت جای داده اما نمی دانی که در این دنیا و خانه ما چه جهنمی برپاست. هیچکدام از ما هنوز نمی توانیم باور کنیم که دیگر سایه سری نداریم، دیگری امیدی برای خندیدن و لبخند زدن نداریم. کاش خدا همین حالا نه به بقیه ولی به من هم نگاهی بیندازد و سریعتر مرا پیش تو بیاورد. هر جا که تو باشی، به پیشت می آیم چرا که قطعا حتی اگر آنجا مرگ باشد بازم هم روح من شاد می شود.
********************
مادر بزرگم هفت روز است که از پیش ما رفته و دیگر باز نمی گردد. همیشه وقتی به سفر مکه و کربلا می رفت، کلی اشتیاق داشتم که وقتی باز می گردد با سوغاتی هایی لبخند را به لبم می آورد اما حالا سفری که در پیش گرفته تنها سوغاتی اش اشک هاییست که هرگز از چشم هایم بند نمی آید. مادربزرگی که روزی قصد سفر به کربلا و مکه را می کرد امروز هفت روز است که از سفرش به آخرت می گذرد، او منزلگاه ابدیش را به عنوان آخرین سفرش انتخاب کرد. ناراحت و غمگینم از اینکه نتوانستم به خوبی در این سفر بدرقه اش کنم، این عذاب، این داغی که بر دل نشسته تا ابد با من می ماند که چرا نتوانستم آخرین خداحافظی را با او داشته باشم. حالا فقط لبخندهای او و این عذاب است که در ذهن و یادم ماندگار مانده و می دانم که هیچوقت پاک نمی شوند.
وقتی که چهره مادربزرگم را می دیدم، تمام غم های دنیا از یادم می رفت. او مسکنی قوی برای اینکه تمام دردهایم از بین بروند و در وجودم ریشه کن شوند بود. حالا فقط و فقط یاد و خاطر اوست که می تواند این کار را انجام دهد. تا هفت روز پیش، سایه او بر سرم بود، می توانستم بروم و کنارش بنشینم و با حرف های مادرانه اش آرامشی بی بدیل به وجودم راه دهم اما اکنون که هفت روز است گذشته، من دیگر مادربزرگ ندارم و حالا تنها سنگ قبر او و یاد و خاطرش هستند که همدم من برای فراموش کردن تمام دردهایم می باشند.
مطلب پیشنهادی :
مجموعه متن های زیبا درباره ی مادربزرگ
کاش قدر عزیزانمان را بدانیم. مادربزرگی داشتم که حالا از هر چیزی در این دنیا برایم ارزشمندتر است، اما چه فایده؟ اکنون او هفت روز است که در منزلگاه ابدی اش است و من دیگر سایه او را بر سرم ندارم. تا وقتی که بود، حس میکردم که برای همیشه هست، فکر میکردم مرگ فقط برای بقیه هست و مادربزرگم قرار است تا همیشه زنده بماند و من فرصت های زیادی دارم که به دیدنش بروم. اما افسوس، افسوس که او هم حالا از دنیا رفته و حالا بر دل من غم و اندوهی عمیق نهادینه شده که با هیچ چیز از بین نمی رود. بیاییم عزیزان مان را بیشتر دوست داشته باشیم و هر لحظه را به عنوان لحظه آخر در نظر بگیریم. من تا هفت روز پیش فکر میکردم مادربزرگم برای همیشه هست اما دنیا به بدترین شکل جوابم را داد و حالا تنها سنگ قبر اوست که برایم به جا مانده و من فقط می توانم با این سنگ قبر بی جان به یاد مادربزرگم درد و دل کنم و وجودم را تسکین دهم.
مادربزرگ، هفت روز است که از پیش ما رفته ای و در آغوش خاک هستی. نمی دانم غمی که بر دلم نشسته را باید چطور باور کنم. هنوز حس میکنم در خانه ات هستی، هنوز حس میکنم چشمانت به در هستند تا نوه ات از راه برسد و دوباره با هم بگوییم و بخندیم. نمی توانم باور کنم اویی که من صمیمی ترین دوستم در این دنیا می دانستم حالا دیگر پیشم نیست و از کنارم رفته. مادربزرگ، مگر با من به تو بد می گذشت که آغوش خاک را به بودن در کنار من ترجیح دادی؟ مگر من با تو بدرفتاری می کردم که حاضر نشدی دیگر کنارم باشی و لبخند را به لبانم هدیه دهی؟ مادربزرگ، شاید باورت نشود اما تو تنها دلیلی بودی که من هنوز هم حس میکردم که دنیا خوبی های دارد، دنیا زیبایی های دارد، حالا رسم روزگار تو را از من گرفت و من در میان بدی های دنیا غرق شده ام. دیگر نمی توانم هیچ خوبی و زیبایی در این دنیا بیابم چرا که تو دلیل تمام خوب دیدن و زیبا دیدن این دنیا برای من بودی. کاش سایه ات را از سرم بر نمیداشتی. در این هفت روزی که گذشته، این دنیا و بدی هایش برایم حکم آتش جهنم را دارند که وجودم را به آتش میکشند و داغی عمیق بر سر دلم می گذارند.
همچنین تماشا کنید :
مادربزرگ خسته ام، خسته ام از این دنیا و رسم روزگار، خسته ام از قانونی که این دنیا دارد. چرا وقتی که تمام وجودت را به یک نفر گره میزنی، چرا وقتی که یک نفر را از ته دل دوست داری، دنیا باید او را از تو بگیرد و برای همیشه از پیشت ببرد؟ هفت روز پیش دنیا تو را از من گرفت و برای همیشه برد. نمی دانم با این کار قصدش چه بود اما مرا تبدیل به هیچ کرد و اکنون من هیچم، همان هیچی که از نبود تو به هیچی رسیده. مادربزرگ جان، تو مثل وجودم بودی و حالا که نیستی من بی وجود شده ام. ساعت ها و روزها آنقدر برایم دیگر می گذرند که آمار همه آنها را دارم. تک تک ساعت هایی که از مرگ تو می گذرند داغی عمیق تر در دلم من می نشانند، داغی که می گوید دیگر مادر بزرگی نداری و با هر روزی که میگذرد این داغ تا اعماق قلبم نفوذ کرده و مرا از درون خرد می نماید.
********************
کاش سایه سرم هنوز زنده بود، کاش آنکه با وجود او آرامش برایم معنا میشد هنوز زنده بود، کاش مادربزرگم از پیشم نمی رفت و هنوز کنارم بود. نمی دانم چطور هفت روز است که با غم او دارم به زندگی ادامه می دهم؛ اما می خواهم بگویم که دیگر خسته شده ام، دیگر نایی برای ادامه دادن ندارم. مادربزرگی که برای من حکم دنیای دومم را داشت حالا از من گرفته شده، شما بگویید مگر وقتی دنیا را از کسی بگیری او می تواند تحمل کند و دم نزند؟ حالا من هفت روز است که تحمل کرده ام، خدا دنیایم را از من گرفت و من دم نزدم اما دیگر خسته شده ام. این هفت روز به اندازه یک عمر بر من گذشت و وجودم را عذاب داد. دیگر نمیکشم و می خواهم به همان جایی که مادربزرگم رفت برویم. یقیناً آنجا دیگر این عذاب نیست که مرا ذره ذره از بین ببرد، درست است که می میرم اما این مرگی شیرین است. دنیایی که در آن مادربزرگم وجود نداشته باشد برایم به تلخی زهر است و اگر بمیرم، این مرگ حکم شیرین ترین شیرینی دنیا را دارد.
مادربزرگ جان، هفت روز است که از تاریخ درگذشتت می گذرد. فقط سوالی از تو دارم، چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟ مگر وقتی در کنار من بودی به تو بد گذشت که حالا رفته ای و دیگر قرار نیست که بازگردی؟ مادربزرگ تو سفری بی بازگشت را انتخاب کردی، یعنی اینقدر بودن در کنار من برایت ناخوشایند بود که دل به این سفر داده و راهی آن شدی؟ هفت روز است که از سفرت می گذرد و نوه ات هنوز غم دارد، غم رفتنت را. کاش به هنگام رفتن حداقل کنارت بودم که بدرقه ات می کردم. درست است که تو خواستی از من جدا شوی اما من دل به تو گره زده و تمام قلبم را از آن تو کرده بودم، کاش حداقل آن لحظات آخر کنارت می بودم تا اکنون داغی بر دلم نماند که نتوانستم مادربزرگم را در سفر آخرش بدرقه کنم. حالا تو در دنیای دیگری هستی، دنیایی که بهشت خدا آنجاست و قرار است که در آنجا سکنی گزینی. کاش آنقدر خوب باشم، آنقدر رسم خوبی را از تو آموخته باشم تا من هم بتوانم در سفر آخرت مقصدم را به همان جایی که قرار است سکونت گاه تو باشد تغییر دهم.
بیشتر بخوانید :
عکس نوشته برای چهلم مادر و مادربزرگ + متن زیبا
مادربزرگ، کاش لحظات آخر کنارت می بودم تا تمام احساس عاشقانه ام را به پایت می ریختم. حال در تصوراتم هنگامی که تو داشتی از ما جدا میشدی را به خاطرم می آورم و در آنجا به تو می گویم که چقدر دوستت دارم، چقدر عاشقت هستم و چقدر در قلب من نسبت به تو احساس خوبی نهفته است. اما کاش در آن لحظات کنارت می بودم تا تمام این احساسات خوبم را واقعاً به پایت می ریختم. اما ببخش که جا ماندم، ببخش که نتوانستم بدرقه ات کنم. مادربزرگ جان، کاش حالا که هفت روز از نبودنت گذشته، حداقل به خوابم بیایی تا در این خواب روی ماهت را ببینم و بتوانم آخرین بدرقه را با تو داشته باشم. نمی دانی که چقدر برای اینکه نتوانستم با تو خداحافظی کنم ناراحت و اندوهگینم.
********************
مادربزرگ با اینکه هفت روز است که از پیش من رفته ای، خدا گویی زندگی را از من ستانده اما بابت یک چیز خوشحالم و آن هم این است که توانستم آخرین خداحافظی را با تو داشته باشم. حالا درست است که غم نبودنت وجودم را می آزارد اما خوشحالم که غم اینکه چرا نتوانستم برای آخرین بار روی ماهت را ببینم و از تو خداحافظی کنم با من نیست. افراد زیادی را میشناسم که حاضرند تمام دنیایشان را برای اینکه زمان به عقب برگردد و لحظه وداع با عزیزشان دوباره سر برسد بدهند تا برای آخرین بار با او خداحافظی کنند. خوشا به حال من که این فرصت را داشتم و با بهترین کسم در زندگی خداحافظی کردم.
********************
مادربزرگ جانم در آغوش خاک آرام بگیر و برای همیشه از این دنیا و تلخی هایش دل بکند. در این دنیا ناراحتی های زیادی وجود داشت که باعث میشدند تو نتوانی طعم شیرین زندگی را بچشی و همچنین تلخی های زیادی وجود داشت که کام تو را تلخ می کرد. حالا در این خواب ابدی که فرو رفته ای آرام بگیر و تمام ناراحتی ها و تلخی های دنیا را با شیرینی این خواب جبران کن. هفت روز است که تو به خواب ابدی فرو رفته ای و حتم دارم که هفت روز است که خدا آرامشی بی نظیر را ارزانی روحت داشته. فکر میکنم حتی خدا هم از اینکه می دید تو هنوز هم باید این تلخی ها و ناراحتی ها را تحمل کنی ناراحت میشد برای همین خواست که با مرگ به تو آرامشی همیشگی را هدیه دهد.
گویی روح من و مادر بزرگم یکی بود که در دو جسم قرار داشت. نمی دانم چرا اینقدر عاشقانه او را دوست داشتم و به او وابسته بودم. حالا که هفت روز است از پیش من رفته، گویی هفت روز است که نیمی از روح من هم دیگر زنده نیست و در این دنیا حضور ندارد. غم مادربزرگم کم کم دارد نیمه دیگر روحم را هم از من میگیرد و من کم کم دارم تبدیل به همان مرده متحرکی می شویم که نفس میکشد اما زندگی نمی کند. غم مادربزرگ بد وجودم را لرزاند و بد مرا از تمام دنیا ناامید کرد. حالا تمام آرزوی من این شده که کاش من هم زودتر از این دنیا بروم و مادربزرگم را دوباره ملاقات کنم.
در ادامه ببینید :
متن برای جای خالی عزیزان از دست رفته
واقعا متن های عالی