متن ادبی انشا درباره زمستان (2)

انشا اول:

وقتی که زمستان از راه می رسد دوست دارم هر چه زودتر برف باریده و با دوستانم به کوچه و خیابان بزنیم و در آنجا برف بازی کنیم. لذتی که در برف بازی با دوستانم نهفته هست را در هیچ چیز دیگری نمی یابم. ما وقتی که با هم مشغول برف بازی هستیم بیخیال از تمام دنیا می شویم. هر چه غم داشتیم، هر چه ناراحتی داشتیم، هر چه دغدغه و نگرانی داشتیم گویی با همین برف بازی ها از وجودمان می روند و دیگر نخواهند بود.

راستش را بخواهید من عاشق فصل زمستانم چون در این فصل نعمت خدا که به زمین می بارد جدای از حال و هوای خوبی که تمام فضای شهر را در بر میگیرد، نمای کوچه ها و خیابان ها هم بسیار زیبا می شود. من برف نشستن بر روی زمین را به لباس عروسی تشبیه میکنم که زمین هر باره در فصل زمستان آن را به تن می کند و زیباتر از همیشه اش می شود.
مگر می شود که کسی لباس عروس بپوشد و زیبا نشود؟ هرگز! پس هر بار که فصل زمستان فرا می رسد و زمین دوباره رخت سفید بر تن می کند، می توان این رخت و لباس را زیباترین رختی دانست که در طول سال به تن کرده.

حال می خواهم بیشتر در مورد بازی ها و شیطنت هایمان در فصل زمستان صحبت کنم. در همان وقت ها که وقتی برف می بارد و یک روز برفی پیش رو داریم، کلی نقشه میچینم و کلی برنامه می ریزیم و وقتی که زمانش فرا می رسد و ما به محلی که قرار گذاشته بودیم می رویم، آنقدر گرم بازی و شیطنت می شویم که حتی اگر لباس گرم هم به تن نداشته باشیم همین بازی کردن ها وجودمان را گرم نگه می دارد.

می گویند وقتی که بزرگ شوی کم کم آنقدر مشکلات و دغدغه های زندگی را احساس خواهی کرد که شاید هیچوقت دوست نداشته باشی کارهایی که در زمان کودکی انجام میدادی را دوباره انجام دهی. من وقتی که این را می شنوم واقعا ناراحت می شوم چون حس و حالی که در فصل زمستان پیدا میکنم را به هیچ وجه حاضر نیستم از دست بدهم و بازی های آن موقع را به هیچ وجه دوست ندارم فراموش کنم برای همین آرزو میکنم که کاش بزرگ نشوم، کاش همینطور بمانم و همینطور غرق در دنیای کودکانه ام شوم و با بازی کردن ها و شیطنت هایم در این فصل لذت واقعی زندگی را درک کنم.

البته که هر فصل از سال زیبایی هایی دارد و نمی توان یکی را بر دیگری برتر دانست اما فصل زمستان به معنای واقعی شور و شعف را درونم بر می انگیزد و آنقدر مرا مانند عاشقان دیوانه خود می کند که حتی اگر هیچ کاری به هنگامی که در این فصل برف می بارد نکنم به پشت پنجره ای مینشینم و باریدن برف زمستانی را تماشا میکنم؛ حس میکنم که این هم یک تجربه بسیار ناب و زیباست. گرچه در این هنگام تنها هستم و همراهم فقط فنجان چای یا قهوه ای است که به دست دارم اما لذت این لحظات را هم نمیشود با هیچ چیز مقایسه کرد.

انشا دوم:

فصل زمستان که سر می رسد، برف همه جا را فرا می گیرد و زمین سفید پوش می شود. یکی از زیباترین صحنه هایی که می توانی در طبیعت بنگری نشستن برف روی زمین است. راستی چطور اینقدر همورا، صاف و به صورت یکدست روی همه چیز می نشینند؟ چطور نمایی زیبای ایجاد میکنند که اینقدر خیره کننده است که دوست داری آن لحظه ها زمان قفل شده و ثابت بماند تا همینجور مشغول تماشا کردن برفی باشی که روی زمین نشسته.

اگر چه این برف عواقب ناخوشایندی مانند یخ بدان هم دارد اما نمیتوان در میان این همه زیبایی فقط دست گذاشت روی مشکلی که ایجاد میکند و بقیه را نادیده گرفت. با وجود همین یخبندان باز هم بارش برف یکی از خاص ترین اتفاقاتی است که من به نوبه خود دوست دارم آن را همواره در فصل زمستان تجربه کنم. اصلا زمستان است و برف باریدن هایش و اگر در این فصل برفی نبارد که دیگر نمی توان نامش را زمستان گذاشت.

زمستان وقتی که سر می رسد همه مردم توقع دارند تا بر زمین رختی سفید بپوشاند و زمین را عروس خود کند. بخواهم دروغ نگویم وقتی که برف مشغول به باریدن است و بعد زمین سفید پوش می شود، آن موقع زیباترین عروس دنیا را که همان زمین باشد می بینم. او با رخت سفید برفی اش و آرایشش که از قندیل ها و یخبندانی که این فصل برایش به ارمغان آورده تشکیل شده، زیباترین عروس می شود به شکلی که دوست داری ساعت ها محو زیبایی او شود.

در کنار همه این ها می خواهم یکی از بهترین ویژگی های فصل زمستان را بگویم که در این فصل زمین آماده میشود تا در فصل های دیگر به خوبی عرض اندام کرده و زیبایی هایش را به رخ همگان بکشد. لحظه ای فکرش را بکن که فصل زمستانی وجود نداشت آن موقع برف و بارانی هم وجود نداشت و زمین نمی توانست به این گونه سیراب شود و همین تشنه ماندنش باعث میشد که خشکسالی به وجود بیاید و فصل های دیگر سال نه تنها سرسبز و زیبا نباشند بلکه خشکیده نیز بشوند.

پس با این تفاسیر من زمستان را مادر تمام فصل های سال می دانم چرا که اوست که موجب به وجود آمدن دیگر فصل ها می شود و از وجود اوست که دیگر فصل ها به وجود آمده و زیبایی های خود را به نمایش می گذارند. اگر مادری نبود، اگر زمستانی نبود خب قاعدتاً فرزندی نبود یا بهتر است بگوییم که فصل های دیگر سال هم نبودند.

پس کاش وقتی که زمستان سر می سرد آنقدر هوای سرد آن را ملامت نکنیم چرا که همین هوای سرد نوید بارش برف و بارانی را می دهد که قرار است به واسطه آن زمین سیراب شده و زمینه ای برای زیبایی فصل های دیگر به وجود بیاید. گاهی بهتر است از منظری دیگر به زمستان و اتفاقاتی که در آن می افتد بنگریم تا عاشقانه دوستش داشته باشیم.


در ادامه ببینید :

انشا در مورد زمستان با مقدمه و نتیجه

متن ادبی درباره یک روز سرد زمستانی

متن زیبا در مورد چهار فصل

انشا درباره یک روز بارانی

انشا درباره شب یلدا با مقدمه و نتیجه گیری


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...