دلنوشته برای روز مادر فوت شده
غم مادر غم بزرگیست و هیچ کس نمی تواند به راحتی با آن کنار بیاید. مادر بزرگترین انیس و مونس انسان در زندگیست، بزرگترین همدم او در زندگیست و وقتی که او را تنها میگذارد و میرود، تنها غم است که برای انسان می ماند و این غم تا آخر عمر تن او را به لرزه درآورده و وجودش را عذاب می دهد.
در سوگ مادری مهربان
مادر عزیزتر از جانم،
امروز که روز مادر است، بغضی سنگین در گلویم ریشه دوانده و اشک در چشمانم حلقه زده است. جای خالی ات در این روز بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.
هنوز گرمای آغوش مهربانت و نوازش لطیف دستانت را بر گونه هایم حس می کنم. هنوز صدای مهربانت در گوشم طنین انداز است و لبخند زیبایت در ذهنم نقش بسته است.
هرگز فراموش نمی کنم تمام فداکاری ها و ایثارگری هایت را. تو فرشته ای بودی که در زمین زندگی می کرد و عشقی بی دریغ به من هدیه دادی.
هر چند که جسمت در کنارم نیست، اما روح ات همیشه در قلبم خواهد بود و یاد و خاطره ات را تا ابد گرامی خواهم داشت.
روزت مبارک ای مادر مهربانم، حتی در اعماق وجودم و در آنسوی آسمان ها.
فرزند غمگین و دلتنگت
خیلی ها نمی توانند با غم مادر کنار بیایند، خیلی ها حرف های ناگفته ای در دل دارند که دوست دارند برای رفتن مادرشان از این دنیا به زبان آورند اما شاید کلمات به ذهن شان نمی آید و نمی توانند آن حسی که درونشان واقعا وجود دارد را به واسطه کلمات بیان کنند. در این مطلب متن ها و جملات دلنوشته ای آورده ایم که در مورد روز مادر فوت شده است، شما از می توانید دلنوشته ها و حرف ها در روز مادر و یا روزهای دیگر استفاده کنید و حس درونی تان را نسبت به این موضوع ابراز نمایید.
متن دلنوشته درباره روز مادر فوت شده
مادر جان کجایی که ببینی این خانه بی تو صفایی ندارد؟ یادت می آمد روز مادر را با هم جشن می گرفتیم؟ کجایی ببینی که نه تنها در این خانه جشنی گرفته نمی شود بلکه بی تو به جهنمی تبدیل شده که ما هر روز با یاد و خاطرت در آن می سوزیم و عذاب می کشیم. مادر، برای رفتنت زود بود، فرزندانت هنوز به تو نیاز داشتند، هنوز باید سایه تو بر سر آن ها می بود، راز سعادت آنها در این دنیا همین بود. حالا که تو رفته ای انگار که سعادت هم از زندگی آنها پر کشیده و برای همیشه رفته. آنها دیگر رنگ خوشبختی را ندیده اند و تجربه نکرده اند. مادر، از وقتی که رفتی، من نتوانستم در چیز دیگری خوشبختی را بیابم. حس میکردم عشق می تواند مرا لبریز از خوشبختی کند و کاری کند تا تو را کم کم به فراموشی بسپرم اما هر چه به دنبال عشق گشتم، عشقی زیباتر از عشق مادرانه تو نیافتم. حالا خیال و تصور تو رهایم نمی کند، خیال اینکه روزی لبریز از عشقت بودم، روزی گرمای وجودت تمام فضای خانه ما و وجود فرزندانت را گرم نگه می داشت اما حالا همه ما داریم در سرمای خانمان سوز این دنیا جان میدهیم و دیگر کسی نیست که بخواهد با گرمای عشقش وجودمان را گرم کند، مادر، گرمای وجود هیچ کسی آنقدر نیست که بخواهد ما را واقعا گرم نگه دارد. کاش به این زودی ها نمی رفتی، کاش من می رفتم اما تو میماندی چرا که این دنیا بدون تو هیچ است، واقعا هیچ. من بعد از تو نتوانستم حسی را بیابم که با آن آرامش را تجربه کنم، حسی را بیابم که با آن عشق واقعی را تجربه کنم. با تو انگار احساسات من هم مرد و بدون احساسات گویی زندگی هیچ است و قرار است با هیچی هم به پایان رسد. مادر، کاش مرا هم زودتر به پیش خود ببری و مرا از این دنیایی که بدون تو تهیست نجات دهی.
********************
مادر جان میترسم، امروز، روز توست و در این روز میخواهم از تو بپرسم که چرا مرا در این دنیا تنها گذاشتی؟ چرا مرا با این دنیایی که هیچ رحمی ندارد تنها گذاشتی؟ مادر شانه های من برای تحمل بار دنیای به این بزرگی ضعیف است، من نمی توانم، نمی توانم بدون تو لحظه ای زندگی را به پیش ببرم پس مرا هم پیش خودت ببر. مادر، هر جا که تو باشی همان جا برای من زندگی است و من از آن زندگی لذت میبرم حتی اگه این زندگی در زیر خروارها خاک باشد. من نمی توانم در این دنیا نفس بکشم وقتی که نفس های تو بریده شده، من نمی توانم در این دنیا خوشبختی را احساس کنم وقتی که دنیا تمام خوشبختی من یعنی مادرم را از من گرفته، من نمی توانم در این دنیا هدفی داشته باشم چون تو در تمام اهداف من حضور داشتی و حالا که رفته ای تمام نقشه های من هم برای زندگی نقش بر آب شده اند. مادر جان، بگو چطور برای زندگی نقشه بچینم و هدف بگذارم وقتی که دیگر دلیلی برای زندگی کردن ندارم؟ با رفتن تو افسردگی و ناراحتی هم بر جسم و جان من غالب شد و حالا من همان فرزند افسرده ای هستم که از رفتن مادرش در این دنیا مرگ را با چشمانش دید و تجربه کرد. درست است که تو رفته ای، درست است که جسم تو زیر خروارها خاک است اما بدان که من با رفتن تو مرگ را با چشمانم دیدم، مادر من مرگ را در همین دنیا و در عین اینکه زنده هستم و زندگی میکنم دیدم، مرگ برای من نبود توست، مرگ برای من محکومیتی است که باید به جان بخرم و آن محکومیت دوری از توست. مادر، من بالاخره به پیش تو می آیم اما کاش زودتر این وصال فرا برسد، کاش این انتظار سر برسد. خدایا من از این دنیا بریده ام، از دنیای بی مادر بریده ام پس مرا به پیش مادرم ببرم، مرا به آنجا ببر تا باز بتوانم در دامان او آرامش را احساس کنم.
قلبم به درد می آید از اینکه تو رفتی و من برایت ذره ای کاری نکردم، امروز روز توست و این غم چندین برابر بر دل و جان من سنگینی میکند. مادر، هر بار که تو به یادم می آیی عذاب وجدان میگیرم که چقدر می توانستم عصای دستت باشم، چقدر می توانستم آرزوهایی که داشتی را برآورده کنم اما چشمم را به روی همه بستم و فقط خود را دیدم. حالا هم از خود متنفرم، منی که فراموش کرده بودم بزرگترین دلیل خوشبختی کنارم است و به دنبال خوشبختی میگشتم از خودم متنفرم، منی که به دنبال برطرف کردن نیازها و خواسته هایم می رفتم تا خوشبختی را در پس آنها بیابم دریغ از اینکه خوشبختی تو بودی از خودم متنفرم. نمی دانستم که خوشبختی بودن با توست، خوشبختی لبخند توست و خوشبختی رساندن تو به چیزهایی بود که میخواستی. حالا تمام خواسته هایت مانند عذابی شده و شب و روز تن مرا به لرزه در می آورد. مادر جان می دانم که همین حالا هم روحت در عذاب است که فرزندت اینگونه ناراحت و غمگین شده اما او خودش این ناراحتی را می خواهد، او خودش این غم را میخواهد، من میخواهم با همین غم و ناراحتی خودم را مجازات کنم، مجازات برای اینکه تا وقتی که بودی ندیدمت و حضورت را آنقدر که باید در زندگی احساس نکردم و حالا که رفته و دستم از همه چیز کوتاه شده، به خود آمده ام و تنها چیزی که میتوانم با آن خودم را ببخشم، ناراحتی و غمیست که الان باید به جانش بخرم. مادر، امیدوارم روحت در آرامش باشد، روح من که با غم و ناراحتی احاطه شده، این غم هر روز روحم را می آزارد اما امیدوارم که روح تو پیش خدایت شاد باشد و حداقل بتوانی در آنجا رنگ آرامش را ببینی.
********************
مادر جان، از آرامش خود گذشتی تا من آرام بگیرم، از خوشبختی خود گذشتی تا من خوشبخت شوم، از خواسته های خود گذشتی تا من بتوانم خواسته داشته باشم و حالا برای همیشه مرا ترک کردی. مادر، مگر نمی خواهی که آرام شوم؟ مگر نمی خواهی که خوشبختی را احساس کنم؟ مگر برای خواسته های من از خواسته های خود نگذشتی؟ پس حالا من خواسته ام در امروز که روز مادر است این است که تو باشی، تو نفس بکشی و من هنوز بدانم که مادری دارم و سایه او بالای سر من است. مادر جان، من با وجود توست که آرام میگیرم و با وجود توست که خوشبخت می شوم پس چرا با این حال که این ها را میدانی خواسته مرا برآورده نمیکنی؟ مادر، نمیخواهی چشمانت را باز کنی و به من بگویی که این بار هم برایت از خواسته خود گذشتم چرا که آرامش تو برایم مهم است؟ برخیز و به من بگو که این آرامش را ارزانی ام خواهی داشت، برخیز و به من بگو که نمی خواهی خوشبختی را برای همیشه از فرزندت بگیری. مادر اگر تو بروی، من با دنیایی از غم خواهم ماند و بدان که زیر بار این غم ها له می شوم و هیچ کس نخواهد بود که یاری رسان من شود چرا که هیچ کس توانش را نخواهد داشت که بتواند این غم را از بین ببرد. مادر، من بدون تو احساس تنهایی می کنم، احساس غربت میکنم، حس میکنم که هیچ کسی را در این دنیا ندارم، پس چطور می خواهم با وجود این احساسات آرامش داشتم باشم و طعم خوشبختی را بچشم؟ تو رفتی اما بدان که با رفتنت خوشبختی را هم از من گرفتی و من دیگر نمی توانم در دنیایی که تو در آن نیستی خوشبخت باشم و آرامش را بیابم.
خوشا به حال آنان که مادری دارند تا سر بر زانوهایش بگذارند و از غم دنیا فارغ شوند، خوشا به حال آنان که مادری دارند تا با او صحبت کنند و آرامش محض را در صحبت های او بیابند، خوشا به حال آنان که مادری دارند و این یعنی همدمی بزرگ در زندگی شان دارا هستند که همواره پیش آن هاست و همواره در کنار آنهاست و تنهایشان نمی گذارد. از وقتی که مادرم رفته، تنها چیزی که وجود مرا آرام میکند فقط نشستن بر سر مزارش و گریه کردن بر حال خودم اسن. حالا من آرامش محض را فقط بر سر مزار مادرم می یابم و از آن بهره مند می شوم، حالا بزرگترین همدم من فقط سنگ قبر مادری است که روزی بزرگترین همدم من بود. من دیگر نمی توانم در هیچ جای این دنیا رنگ آرامش را ببینم چرا که آرامش من فقط در همین تکه زمین، زیر همین سنگ قبر خفته و من فقط می توانم در اینجا آرامشم را بیابم. مادر امروز روز توست، روز مادر است، پس از تو میخواهم که به خوابم بیایی و به من بگویی که کی می شود که من هم در همین محدود به خاک سپرده شوم تا اینجا هم کنار تو باشم و اینجا هم از وجودت آرامش بگیرم؟ مادر، حالا که تو رفته ای بودن من چه سود؟ من هم میخواهم پیش تو بیاییم، من هم میخواهم دست از این دنیایی که خیلی ساده تو را از من گرفت بکشم.
********************
مادر جان، حالا چرا نیستی که مرا دلداری دهی؟ مگر امروز روز تو نیست پس حالا چرا نیستی که به من بگویی غم نخور، خدا بزرگ است، حتما حکمتی داشته که این اتفاق افتاده؟ مادر چرا نیستی که این ها را به من بگویی؟ حالا که تو رفته ای، من چطور می توانم حکمت خدا را در این اتفاق ببینم؟ چطور به خود دلداری دهم و غمم را از یاد ببرم؟ مگر غم مادر چیز کمیست؟ مگر آن موقع منطقی هم برای انسان می ماند که بخواهد با آن خودش را دلداری دهد و حکمت خدا را دریابد؟ مادر، فقط وجود توست که می تواند حال مرا خوب کند اما حالا که تو زیر خروارها خاکی پس من چطور آرام گیرم؟ حس میکنم تنها راهی که می توانم به آرامش برسم این است که من هم به زیر این خاک ها بروم.
مادر امروز روز توست، من نمی توانم تحمل کنم که تنهایی، نمی توانم بپذیرم که قرار است تنهایی مرگ را به جان بخری. مادرم، من هم میخوام بمیرم، میخواهم بمیرم تا مادرم تنها نباشد و بار مرگ را به تنهایی به دوش نکشد. حالا که پیش خدایی از او بخواه تا فرزندت را به پیش تو بیاورد. من حاضرم تمام عذاب آن دنیا را به جان بخرم، من حاضرم تمام عذاب مرگ را به جان بخرم اما مادر می خواهم روح تو در آرامش باشد و تو حداقل در آن دنیا هم که شده خوشبختی را احساس کنی. تو در این دنیا برای من زحمت زیادی کشیدی، حال نمی خواهم مرگ را به تنهایی به جان بخری، میخواهم من هم بمیرم تا در کنارت باشم، فرزندت نمی تواند تحمل کند که مادرش تنها به جدال مرگ رفته.
********************
سایه سرم رفت، آن کسی که همه همدم و همراهم بود رفت و حالا فقط خاطراتی از او به جا مانده که تنم را به لرزه در می آورد. نمی توانم باور کنم! یکی مرا از این کابوس بیدار کند، یکی مرا از این خواب لعنتی بیدار کند و بگوید که خواب هستم تا بیدار شوم و بروم و امروز که روز مادر است مادرم را در آغوش بگیرم. یعنی واقعا مادرم برای همیشه از پیشم رفت؟ یعنی او مرا تنها گذاشت؟ اویی که من بدون او نمی توانستم لحظه ای دوام بیاورم، گذاشت و رفت؟ مگر به من فکر نکرد؟ مگر به فرزندش فکر نکرد که اینگونه راحت او را تنها گذاشت؟
مادر جان، تنهایم، دیگر رمقی برایم نمانده و میخواهم بمیرم. میخواهم به همان جایی بیایم که تو رفته ای. حس میکنم میتوانم در آنجا آرامش را بیابم آخر خدا مادر را، بهترین موجود روی زمین را که به جای بدی نمی برد، حتما مرگ اتفاقی زیباست، حتما در پس مرگ جهانی زیباتر وجود دارد که خدا تو را به آنجا برده. حال امروز که روز مادر است من هم می خواهم از این دنیای لعنتی دست بکشم و به پیش تو بیایم و این هدیه ام به تو برای این روز باشد. مادر حتی اگر آن دنیایی که تو در آنجا هستی هم بد باشد، چون تو کنارم هستی و در آن حضور داری غمی نیست، من حاضرم مرگ را به جان بخرم و به پیش تو بیایم. کاش خدا حداقل این آرزویم را برآورده کند، کاش حداقل این دعایی که از او دارم را مستجاب کند تا من طعم مرگ را بچشم و بتوانم حس بودن در کنار مادرم را دوباره تجربه نمایم.
در ادامه ببینید :
متن و عکس برای مادران فوت شده مادرانی که در این دنیا نیستند
مجموعه متن در مورد مادر فوت شده (2)
گلچینی از متن های زیبا درباره مرگ مادر (3)
متن زیبا در مورد سالگرد فوت مادر