متن دلتنگی غروب پنجشنبه
غروب پنجشنبه ما رو به یاد اموات مون میندازه و یه حس دلتنگی خاص درونمون شکل میده. این حس دلتنگی خاطراتشون رو برامون مرور میکنه و همین باعث میشه که با تمام وجود احساس فراق کنیم. در برابر این حس فراق بهترین کار اینه که برای شادی روحشون فاتحه ای بخونیم یا خیراتی پخش کنیم تا اینجوری وجودمون آروم بگیره.
توی این مطلب قصد داریم در مورد دلتنگی غروب پنجشنبه صحبت کنیم و متن هایی رو در اختیارتون قرار بدیم. این متن ها در مورد دلتنگی برای اموات هستن. اگه دوست دارید متن هایی زیبا و تاثیرگذار که شبیه به دلنوشته هم هستند رو این مورد بخونید پس در ادامه مطلب همراه ما باشید.
متن دلتنگی غروب پنجشنبه
پنجشنبهها همیشه بوی دلتنگی میدهند. بوی چای تازه دم شده در فنجانی قدیمی، بوی کتابهای ورق نخورده روی میز چوبی و بوی خاک باران خورده حیاط. غروب پنجشنبه اما، نقاشیایست رنگ و رو رفته از تمام این حسها. انگار خورشید هم میداند که این روزها، روزهای دلتنگیاند و به همین خاطر زودتر پرده شب را میکشد.
***********
در غروبهای پنجشنبه، دیوارها هم آه میکشند. انگار دیوارها هم خاطره دارند، خاطرهی روزهایی که پر از خنده و شادی بود. حالا اما، دیوارها هم مثل ما، به دنبال روزهای رفته میگردند.
***********
پنجشنبهها، شبنم دلتنگی بر گونهی روز مینشیند. انگار روز هم میداند که آخر هفته نزدیک است و دلش برای کسانی تنگ شده که شاید دیگر نباشند.
***********
در غروب پنجشنبه، دل به رویا میسپاریم و به روزهای خوب فکر میکنیم. روزهایی که دلتنگی معنایی نداشت و همه چیز ساده و بیآلایش بود.
***********
پنجشنبهها، وقتِ خلوت با خودمان است. وقتِ آنکه به درون خود سفر کنیم و به دنبال آرامش بگردیم.
***********
پنجشنبهها، یادآور زیباترین خاطرات ما هستند. خاطراتی که گاهی اوقات تلخاند اما شیرینترین قسمت زندگی ما را تشکیل میدهند.
***********
صدای باران در غروب پنجشنبه، آرامشبخشترین موسیقی دنیاست. انگار باران میخواهد اشکهای ما را پاک کند و به ما بگوید که همه چیز خوب خواهد شد.
جملات دلتنگی درباره غروب پنجشنبه
دوباره پنجشنبه از راه رسید و من میدونم موقع غروب قرار دوباره به رسم همیشه دلم بگیره. این دلگیری به خاطر یه دلتنگیه، دلتنگی آدمایی که یه زمانی توی زندگیم بودن و از بودن باهاشون لذت می برد اما حالا دیگه نیستن و حالا فقط یاد و خاطرشون هست که برام مرور میشه. اونا جزو مهمترین بخش زندگی من بودن و حالا که نیستن انگار هر پنجشنبه واقعا دنیا روی سر من خراب میشه. میگن پنجشنبه ها روز امواته و اموات هم به پیش عزیزانشون میان. همین رو که میدونم بسه تا یه دلتنگی بزرگ داشته باشم، دلتنگی ای که هیچ کس و هیچ چیزی نمیتونه اون رو از بین ببره. ولی خوب که فکر میکنم میبینم یه چیز وجود داره که دلتنگی غروبای پنجشنبه من رو در هم بشکنه و اون هم مردنه. من اگر بمیرم، من اگه برم پیش اونها، این دلتنگی ها هم از بین میره و دیگه وجود نخواهند داشت. کاش غروب پنجشنبه ای وجود نداشت یا حداقل اگر قراره همینطور ادامه داشته باشه من نباشم چون واقعا تحمل این حجم از دلتنگی سخته و دیگه نمیتونم تحملش کنم. خدایا، یا خودت یه فکری برای دلتنگیام کن یا واقعا منو ببر پیش کسایی که دلم براشون یه ذره شده. خدایا، این بنده ات چقدر قراره زجر بکشه، چقدر قراره عذاب ببینه؟ دیگه بس نیست؟ فکر کنم کافی باشه و حالا وقتشه که تموم این دلتنگی هاش که مثل زهر شدن و کم کم دارن اونو از پا در میان تموم بشه، خدایا یا منو ببر پیششون یا غروب پنجشنبه رو از بین ببر.
********************
غروبای پنجشنبه چی داره که وقتی سر میرسن اونقدر دل آدم میگیره که هیچ کاری نمیتونه اون رو سرگرم کنه. آدم دلش میخواد فقط اون لحظات بگذره، بگذره تا هر چی زودتر اون دلتنگی و دلگیری هم برطرف بشه. این دلتنگیا و دلگیریا برای همون کسایی هست که دیگه تو زندگیمون نیستن و حالا خونه اونها شده یه قبر و یه سنگ قبر. وقتی که پنجشنبه سر میرسه فقط دلم میخواد غروب که میشه بگیرم بخوابم و اصلا متوجه اون دلتنگی هایی که به سراغم میاد نشم اما از یه چیز میترسم، میترسم که خوابشون رو ببینم. اگه اونایی که دلتنگشون هستم به خوابم بیان این به مراتب منو دلتنگ تر میکنه و کاری میکنه که هر لحظه و هر ثانیه درد فراق شون روحم رو عذاب بده و درونم رو ناراحت کنه. کاش خدایی که آدما رو از ما میگیره، کاش اونی که باعث میشه میون آدما یه فاصله همیشگی بیفته، خودش یه راه چاره ای هم برای از بین بردن دلتنگی ها نشون مون بده.
********************
خدایا خسته ام، خسته ام از این دنیایی که هر چقدر تلاش کنی، هر چقدر کار کنی و هر چقدر پیشرفت کنی آخر محکومی تا زیر خروارها خاک بخوابی و اونجا منزلگاه ابدیت میشه. اونجا دیگه نه پیشرفتی هست و نه کاری و تو برای ابد محکوم به خوابی عمیق هستی. خدایا، وقتی که به این ها فکر میکنم که چقدر زحمت کشید، چقدر تلاش کرد و چقدر برای زندگی و آینده اش هدف و برنامه داشت دلم میشکنه، دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه. غروبای پنجشنبه که میشه، درست مثل الان دوباره اون به یادم میاد و دوباره غم نبودنش تمام وجودم رو آزار میده. خدایا دلتنگشم، خدایا دلتنگِ بودنشم. کاش می بود، کاش هنوز زنده بود حداقل نه برای من بلکه برای خودش و کارهاشو و هدف هایی که داشت.
********************
پنجشنبه میشه و با غروبش دلم میگیره. من پذیرفتم و کار دیگه ای نمیشه برای این غروب کرد. این لحظه که سر میرسه من میدونم که خدا منو محکوم به دلتنگی میکنه و من باید مجازاتی که نمیدونم برای چی اما برام نوشته شده رو به جون بخرم. خدایا، تو که آدمایی که دوستشون داریم رو میگیری، حداقل با دلتنگی مجازاتمون نکن. ما باید تقاص کدوم اشتباه مون رو پس بدیم؟ اینکه به این دنیا اومدیم؟ اینکه خیلی راحت عزیزامون رو ازمون میگیری و برای همیشه ازمون جداشون میکنی؟ خدایا کاش درست همون لحظه که عزیزی رو از ما میگری، یه فراموشی هم نصیب مون کنی تا دیگه دلتنگیش مثل خوره به جونمون نیفته که ما رو از بین ببره. خدایا حالا که دلتنگشم، حالا که تمام وجودم غرق در حس تنهایی و تنها بودنه، حالا که این غروب لعنتی هم سر رسیده و عذاب منو چند برابر میکنه، بهم بگو که چطور آروم بگیرم؟ چطور حالم رو خوب کنم؟
********************
همیشه غروبای پنجشنبه که میشد میومد پیشم آخه فرداش جمعه بود. اون از کارش تعطیل میشد و میومد پیشم تا فرداش که جمعه باشه کلی با هم خاطره های زیبا بسازیم. الان اون نیست، الان اون زیر خروارها خاکه و میدونی چی منو اذیت میکنه؟ دقیقا همین غروب ها. نمیدونم چطور مرگ اون رو بپذیرم! من هنوز هم وقتی که غروب پنجشنبه میشه منتظرم و چشمام به دره تا اون از راه برسه، اون موقع ها انگار چند لحظه فراموش میکنم که اون نیست اما دقیقا بعد از گذشت اندکی از این فراموشی همه چیز به یادم میاد و بعد اون، این غروب نفرت انگیزترین لحظه ای میشه که من توی زندگیم تجربه اش کردم. حالا هر هفته من محکوم به این هستم که غروب رو تحمل کنم، خاطرات اون برام مرور بشه و بعد من دم نزنم. خدایا پس کی تموم میشه این دلتنگیا؟ کی منو پیش اون میبری تا به همه این چیزا پایان بدی؟
********************
کاش هیچوقت اون اتفاق نمی افتاد، کاش اون روزِ لعنتی هیچ وقت سر نمیرسید، کاش حداقل اون نه بلکه من میمردم. این ها ای کاش هایی هستن که هر وقت غروب پنجشنبه میشه به ذهنم میان و وجودم رو آزار میدن. نمیتونم دوریش رو تحمل کنم و حالا که رفته من محکوم به تحمل دوری اون شدم. میگن پنجشنبه ها اموات به سراغ نزدیکانشون میاد. یعنی الان اون پیش منه؟ پس چرا خودشو به من نشون نمیده؟ پس چرا من صدای آرامش بخشش رو نمیشنوم؟ باز این ها منو بیشتر از هر وقت دیگه ای دلتنگم میکنه چون میدونم که پیشمه، میدونم که کنارمه اما من اون رو نمیبینم، اما من بودنش رو حس نمیکنم.
********************
غروب های پنجشنبه همینطور دلگیر هستن حالا فرض کن که دلگیریشون با یه حس دلتنگی هم تلفیق بشه، اون موقع بدترین حس دنیا رو تجربه میکنی.
********************
غروب پنجشنبه هست. بیایم یادی کنیم از همه اونهایی که دیگه کنارمون نیستن. اگه ما با این غروب و حس دلگیرش دلتنگشونیم، از کجا معلوم که اونها هم دلتنگ ما نباشن و فراق مون اذیت شون نکنه؟ بیایم توی این غروب که روح همه ما، چه اموات و چه زنده ها دلتنگه، کاری کنیم که حداقل اموات مون شاد بشن. بیایم تا با خوندن یه فاتحه، با ذکر صلوات، پخش نذری یا خیرات یا هر کاری که از دست مون بر میاد برای شادی روحشون کاری کنیم. حداقل اینطوری اگه ما دلتنگشون هستیم میدونیم که حس دلتنگی در اونها به خاطر همین کارمون از بین میره.
********************
یه غروب لعنتی دیگه هم گذشت. هر بار که از غروب پنجشنبه میگذره من با خود عهد میبندم که دیگه دلتنگش نشم، دیگه فراموشش کنم. هر بار که غروب پنجشنبه میگذره بعدش من به خودم میگم که خدا اونو از من گرفته و دلتنگی ها فقط منو از پا در میارن و کار خاصی نمیکنن پس بهتره دیگه فراموشش کنم. اما با سر رسیدن یه غروب دیگه دوباره تموم این عهد بستن ها و حرف هایی که با خودم زدم فراموش میشن آخه دوباره خاطرات اون به یادم میان و دوباره ذره ذره وجودم از بین میره. کاش تموم بشه این عذاب لعنتی که من هر هفته محکوم به تحمل کردنشم.
********************
دوست ندارم که غروب بشه. امروز پنجشنبه هست، اما نمیدونم توی غروبش چی داره که منو دلتنگ میکنه، دلتنگ اونی که کنارم نیست و منو تنها گذاشته. اگه اون اینقدر نامرد بود که گذاشت و رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد، من چرا باید دلتنگ او باشم؟ من چرا باید با فراق اون این غروب رو به خودم حروم کنم؟ اما این ها فایده ای نداره، هر چقدر هم که به خودم بگمشون باز هم وقتی غروب میرسه من دلتنگش میشم. کاش بدونم که حداقل این دلتنگی ها نقطه پایانی داره، کاش حداقل بدونم که این دلتنگی ها با هر غروب کمتر و کمتر میشن اما چه کنم که انگار هر چی به جلو میرم انگار شدت شون بیشتر میشه و من نسبت به پنجشنبه قبلی بیشتر عذاب می کشم.
********************
میخوای بدونی توی این دنیا جهنم چه شکلیه؟ پس هر وقت که غروب پنجشنبه میشه، به سراغ من بیا و حس و حال من و زندگیم رو ببین. اون موقع متوجه جهنم واقعی توی این دنیا میشی. اون لحظات من اونقدر احساس دلتنگی تموم وجودم رو میگیره که شبیه مرده ای متحرک میشم و انگار هیچ جسم و جونی برام نمونده. توی اون لحظات هیچ چیز نمیتونه حالم رو خوب کنه و فقط باید زمان بگذره تا این حس لعنتی از درون من بره. ممکنه بپرسی چی تو رو اینقدر دلتنگ میکنه؟ فکر کن که یه آدمی بود که حس میکردی تموم زندگیته، یه آدمی بود که دلیل تموم حس های خوبت بود، یه آدمی بود که زندگی رو برات معنی میکرد و بعد یهو میگذاشت و میرفت. همینه که دلتنگی رو توی وجود من بیشتر از هر وقت میکنه و جهنمی توی زندگیم به پا میندازه. پنجشنبه ها روز امواته و غروب هاشم دلگیره، حالا این دلگیری غروب پنجشنبه و دلتنگی از کسی که از پیشم رفته با هم متحد میشن تا منو به معنای واقعی عذاب بدن.
********************
خدایا بسه دیگه، مگه من از یه بنده ساده ات بیشترم که اینقدر عذابم میدی؟ مگه عذاب کشیدن مخصوص اون دنیا نیست؟ پس چرا من الان توی این دنیا عذاب میکشم؟ خدایا تو که از این دنیای من هم جهنمی ساختی! آخه تو که گرفتیش حس دلتنگیش رو هم ازم میگرفتی که تا دلتنگش نشم و اینقدر وجودم از فراق اون آتیش نگیره. الان هر بار که غروب پنجشنبه میشه نداشتنش به یاد میادم و من دوباره غرق در عذاب این دنیا میشم. خدایا این رسمش نیست، حالا اون پیش توئه و تو رو داره اما من تنهام و فقط خاطرات اون رو دارم. کاش حافظه ذهنم رو پاک میکردی، کاش کلا خاطراتش رو از بین میبردی چون الان همه این خاطرات انگار پتکی شدن و هر غروب پنجشنبه به سرم زده میشن.
********************
ممکنه توی غروبای پنجشنبه دلت بگیره، ممکنه به یاد امواتت بیفتی، ممکنه خاطراتشون برات زنده بشه و کلی غم تموم وجودت رو در بر بگیره. اما بدون که این غم برطرف نمیشه مگه اینکه برای امواتت کاری کنی. وقتی که کاری انجام بدی که میدونی باهاش روح اونها هم شاد میشه، اون موقع این دلتنگی جاش رو با یه حس خوب عوض میکنه، یه حس خوبی که میدونی اونا توی اون دنیا شادن. تو میتونی با فاتحه خوندن، صلوات فرستادن، خیرات پخش کردن یا هر کار دیگه ای روح اونا رو شاد کنی و در کنار کم کم یه شادی هم به خودت هدیه بدی تا مقداری از دلتنگیت رو بشوره و ببره.
********************
خدایا من که دیگه کاری از دستم بر نمیاد، چطور این رو به خودم بقبولونم؟ هر بار که غروب پنجشنبه سر میرسه و اون به یاد میاد حس میکنم که براش کم کاری کردم، حس میکنم کمتر از اون چیزی که لیاقتش رو داشت براش تلاش کردم، حس میکنم که اونقدر که باید برای خوشبختیش کاری نکردم، این حس ها به سراغم میان و منو نابود میکنن. خب چکار کنم زمان رو که نمیتونم به عقب برگردونم و حالا اون از من گرفته شده. کاش حداقل این حس های لعنتی که با غروب پنجشنبه و دلتنگی هاش به سراغم میان از بین برن که دیگه وجودم رو آزار ندن و بتونم بعد از اون حتی شده برای یه ذره هم زندگی کردن تجربه کنم. الان زندگی من شده دلتنگی ها و حس های بدی که هر پنجشنبه قراره به سراغم بیان و دوباره هفته پیش روم رو خراب کنن.
**********************
غروب پنجشنبه، آنگاه که خورشید با آرامی تمام، پرده ی زرین خود را بر پهنه ی آسمان می کشد، دلی که آرامش را درک نکرده باشد، به طوفانی از احساسات فرو می رود. غروبی که در تقویم شاید تنها یک روز باشد، اما در دل بسیاری از ما، قصه ای طولانی و پر از بغض دارد.
در این لحظه ی ناب، خاطرات همچون موج های خروشان به ساحل ذهن می کوبند. یاد روزهایی که با عزیزانمان سپری می شد، شادی هایی که به فراموشی سپرده شده اند و آرزوهایی که بر باد رفته اند. همه و همه در این غروب تلخ، جان می گیرند و روح را به آرامی می فرسایند.
پنجشنبه ها، بوی خاک نمناک و باران به مشام می رسد. بوی کودکی که دیگر باز نمی گردد و روزهایی که با سادگی تمام، شاد بودیم. در این عصر دلگیر، نگاهمان به آسمان دوخته می شود و با خود می گوییم: "کاش می شد زمان را به عقب برگرداند."
دلتنگی غروب پنجشنبه، دلتنگی برای تمام داشته های از دست رفته است. دلتنگی برای آغوشی که دیگر گرم نیست، برای صدایی که دیگر شنیده نمی شود و برای لمس دستانی که دیگر نیستند.
در این لحظات، سکوت حاکم می شود. سکوت سنگینی که در آن، تنها صدای قطرات باران بر شیشه و وزش باد شنیده می شود. سکوتی که در آن، دل بی تابانه به دنبال آرامشی می گردد که هرگز نمی یابد.
اما در میان این همه اندوه، امید همچون جرقه ای کوچک، قلب را روشن می کند. امید به روزی که این دلتنگی ها به پایان رسد و آرامش جایگزین آن شود. امید به روزی که بتوانیم با خاطراتمان کنار بیاییم و به زندگی ادامه دهیم.
غروب پنجشنبه، یادآور این واقعیت است که زندگی پر از فراز و نشیب است. روزهایی که لبخند بر لب داریم و روزهایی که اشک می ریزیم. اما مهم این است که در هر شرایطی، امید را در دل زنده نگه داریم.
در این غروب دلگیر، به یاد داشته باشیم که زندگی ادامه دارد و ما باید به راه خود ادامه دهیم. باید به آینده امیدوار باشیم و برای ساختن زندگی بهتر تلاش کنیم.
پس بیایید در این غروب دلگیر، به جای غرق شدن در غم و اندوه، به یاد عزیزانمان دعا کنیم و از خداوند برایشان آمرزش طلبیم. بیایید به آینده امیدوار باشیم و با تمام وجود به زندگی ادامه دهیم
سایر مطالب پیشنهادی :
متن زیبا در مورد غروب خورشید و دریا
متن روز پنجشنبه برای پدر فوت شده