دلنوشته در مورد عشق یک طرفه
عشق یک طرفه بدترین شکنجه ای بود که خدا میون آدماش آفرید. اینکه تو یکی رو دوست داشته باشی اما اون هیچ حس و علاقه ای نسبت به تو نداشته باشی مثل عذابی هست که ذره ذره وجودت رو ازت میگیره و تو رو به مرگ احساساتت نزدیک و نزدیکتر می کنه.
عشق یکطرفه
باز هم قلم در دست گرفتم و در خلوت تنهایی به نگارش احساساتم میپردازم. حسی که ریشه در اعماق وجودم دارد و تار و پود وجودم را در بر گرفته است. عشقی خاموش و بیپناه که در سکوت فریاد میزند و در تنهایی اشک میریزد.
آه ای کاش میدانستم در قلب تو چه غوغایی برپاست. آیا انعکاسی از این عشق در وجود تو نیز هست؟ یا من تنها در این آتش سوزان در حال خاکستر شدن هستم؟
نگاههای تو، لبخندهای تو، لحن صدایت، همه و همه در من طوفانی از احساسات را برپا میکنند. اما افسوس که این طوفان تنها در وجود من است و تو در ساحل امن بیخیالی، تماشاگر این آشوب درونی من هستی.
بارها در ذهنم با تو سخن میگویم، از عشقم برایت مینویسم، اما دریغ که هیچگاه پاسخی نمییابم. گویی در دنیایی متفاوت زندگی میکنیم، دنیایی که در آن من عاشق بیقرارم و تو بیخبر از این عشق دیوانه.
شاید روزی دریچهای به سوی قلب تو گشوده شود و نغمه عشق من به گوش تو برسد. شاید روزی طلسم سکوت شکسته شود و من طعم شیرین وصال را بچشم. اما تا آن روز، در این خلوت تنهایی به امید آن روز به انتظار مینشینم و در سکوت فریاد عشق خود را سر میدهم.
ای کاش روزی بفهمی در این سینه چه عشقی نهفته است. ای کاش روزی ...
اما افسوس که عشق یک طرفه، داستانی غمانگیز و پر از حسرت است. داستانی که در آن یک نفر میسوزد و دیگری بیخبر از این آتش سوزان، به زندگی خود ادامه میدهد.
در این خلوت تنهایی، تنها دلخوشی من، نوشتن از این عشق نافرجام است. با هر کلمهای که بر روی کاغذ نقش میبندم، گویی باری از غم و اندوه از دلم برداشته میشود.
شاید روزی، روزی که دیگر امیدی برای وصال باقی نماند، این نوشتهها تنها یادگاری از عشقی باشد که در اعماق وجودم ریشه دوانده بود. عشقی که هرگز به ثمر نرسید، اما تا ابد در قلب من زنده خواهد ماند.
در ادامه این مطلب متن ها و جملاتی مربوط به دلنوشته هایی در مورد عشق یک طرفه را با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. خیلی ها درگیر عشقی یک طرفه هستند و این جملات حرف دل بسیاری از این افراد است. اگر شما هم عشقی داشته اید که یک طرفه بوده و وصالی نداشته، این متن ها می توانند حرف قلب و احساس شما هم باشند پس با خواندن آنها کمی خود را آرام تر کنید. همراه ما باشید.
متن دلنوشته درباره عشق یک طرفه
چقدر سخت است که هر روز او را ببینی، هر روز نگاهت به نگاهش بیفتد و هر روز احساست به او بیشتر از قبل شود اما او هیچ حسی به تو نداشته باشد. از وقتی که دیدمش تازه معنای عشق و عاشقی را درک کردم اما چه کنم که او چنین احساسی به من نداشت. نمی دانم مشکل از قلب من است که شخص اشتباهی را انتخاب کرده یا او که عشقم را نمی فهمد. مشکل از هر چه که هست، درد فراق او هر روز وجودم را می آزارد و روحم را شکنجه می دهد.
********************
کاش فرصتش پیش می آمد تا به او میگفتم که دوستش دارم، کاش فرصتی پیش می آمد و به او می گفتم که عاشقش هستم. عاشق بودن من در قبال او مثل وظیفه ای شده بود که باید حتما آن را انجام می دادم در غیر اینصورت پیش خود و قلبم شرمگین میشدم. اما بدِ ماجرا اینجا بود که او نسبت به من ذره ای عشق در دل و قلبش نداشت، او با رفتارش، با حرف هایش کاری می کرد که میان ما فاصله ای انداخته شود، فاصله ای که مانند عذابی بر جان من و عشقم بود. حالا به او تبریک می گویم چرا که به هدفش رسیده و این فاصله را ایجاد کرده. اما نمی داند قلب من هنوز هم مشتاق وصال با اوست و این فقط قلب اوست که از من فاصله میگیرد.
********************
کاش بداند هیچ کس اندازه من در دنیا او را دوست ندارد، کاش بداند که دلیل تپیدن های قلب من فقط اوست و من عشق را با او درک میکنم و می شناسم. نمی دانم در این دنیا به چه کسی دلبسته اما بی نهایت به آن شخص حسادت می ورزم چرا که عشق او را دارد، چرا که دستانش در دستان او گره خورده. نمی دانم، خدا بعضی از آدم ها را در تقدیر یکدیگر قرار نمی دهد یا اگر او هم بخواهد قرار دهد یکی از طرفین این تقدیر و سرنوشت را نمی خواهند. من با تمام وجود حاضر میشدم که تقدیرم را با او تقسیم کنم اما نمی دانم خدا بود که او را از من جدا کرد یا خودش بود که برای سرنوشتش کس دیگری را انتخاب نمود. حالا دلیل تپیدن قلب من عشق به جامانده ایست که از او در قلبم دارم.
********************
کاش وقتی که می رفت می دانست که هیچ جای دنیا نمی توانست مثل مرا پیدا کند. من حاضرم بودم برای او جانم را هم بدهم، چه چیزی از این بیشتر؟ چه دارایی و مالی از این بزرگتر؟ من حاضرم بودم از تمام خویش برای او بگذرم اما او مرا انتخاب نکرد و مسیر زندگی اش را جدا کرد. حال اگر تمام دنیا را هم بگردد، اگر در جستجوی آن نیمه گم شده ای که در ذهن می پروراند برود، باز هم نمی تواند کسی را پیدا کند چرا که او خیلی وقت پیش نیمه گم شده اش را رها کرد. نیمه گمشده او من بودم که به راحتی از کنارم گذشت و مرا نادیده گرفت.
********************
چه سخت است نادیده گرفتنت از سوی کسی که عاشقانه دوستش داری و قلبت را به تسخیر خود درآورده. خواستم بگویم که من هر روز نادیده گرفته می شوم، هر روز از کنارم به راحتی می گذرد و انگار نه انگار که قلبی اینجا از فراق او در حال نابود شدن است. او به راحتی از من عبور میکند و مرا فراموش کرده اما عشقی که من به او دارم نمی گذارد که فراموشش کنم، قلب من حالا تبدیل به امپراطوری او شده و او در بالاترین قسمت قلبم حکم فرمایی می کند. حال فکر کن که این فقط با فکر و خیال داشتنش به وجود آمده نه بودنش در کنارم! و همین فکر و خیال است که مرا می آزارد، مرا شکنجه می دهد، چرا که بعد از هر بار فکر و خیال که به خود می آیم، آن موقع واقعیت را درک میکنم و آنجاست که این شکنجه ها آغاز می شوند.
********************
کاش بفهمد که اگر برای من نبود، اگر در تقدیر من نبود، اگر عشقش برای کس دیگری بود، حداقل از من فاصله می گرفت، حداقل می گذاشت که او را نبینم تا با خیالش هر روز خوره ای به جانم نیفتد که مرا بیازارد. او هر روز جلوی من قدم برمیدارد و من با خیال عشق او همواره قدمی به سوی مرگ روحم بر میدارم. نمی دانم شاید می خواهد انتقام عاشق شدنم را از من بگیرد اما کاش بداند که وقتی که قلب عاشق می شود، این عاشقی دست تو نیست که آن را با منطقت کنترل کنی، وقتی که قلب عاشق شود، عاشق شده و عاشق می ماند و تنها کاری که از دستت بر می آید اطاعت کردن است در غیر اینصورت تو را به بدترین شکل شکنجه و آزار می دهد. حالا که او مرا انتخاب نکرد و هر روز او را می بینم، با منطقم دست می گذارم روی عشقی که در قلب دارم و همواره با تمام وجودم شکنجه را احساس میکنم. کاش حداقل از من فاصله بگیرد تا کمی از این شکنجه ها کاسته شود.
********************
وقتی که دو نفر یکدیگر را دوست داشته باشند هر کاری می کنند که به هم برسند اما امان از روزی که عشقی یک طرفه میان این دو وجود داشته باشد اما آن موقع مانند دو قطب هم جهت آهنربا دائما از یکدیگر فاصله می گیرند. حالا من عاشق او هستم اما او قطب هم جهت من شده و سعی میکند هر طور که شده مرا از خود دفع نماید. نمی دانم در فکر و ذهنش چه می گذرد و نمی دانم در قلبش چه احساسی دارد اما کاش بداند که در قلبم من خانه کرده و قلب من حالا به او وابسته شده، کاش بداند که این فاصله گرفتن ها از میزان این عشق نمی کاهد اما همان عشق را بلای جان من می کند چرا که بیشتر به من میفهماند که در انتهای آن وصالی در کار نیست.
********************
یعنی می داند که دوستش دارم؟ یعنی می داند که عاشقش شده ام؟ یعنی می داند که در قلبم خانه کرده؟ چطور به او بفهمانم؟ چطور کاری کنم که متوجه ام شود؟ چکار کنم که مرا ببیند و من هم در قلب او خانه کنم؟ این ها سوال هاییست که هر روز ذهن مرا به خود درگیر کرده اند. اما در کنار همه اینها فکری دیگر مرا آزار میدهد، اینکه اگر این عشق یک طرفه باشد چه؟ اگر این عشق فقط در قلب من شکل گرفته باشد چه؟! اگر او رویش را از من برگرداند، اگر از من فاصله بگیرد و نخواهد مرا ببیند، آن موقع همین عشق مانند زهریست که کم کم مرا از پا در خواهد آورد. پس همان بهتر که عشقم را به او مخفی کنم، این عشق را در قلبم نگه دارم و هیچوقت بروز ندهم. اگر جواب این عشق فاصله گرفتنش از من باشد، تمام وجودم نابود خواهد شد.
********************
هر روز او را می دیدم و هر روز دلیل بیشتری برای عاشق شدنم پیدا میکردم. مگر میشد او را دید و عاشقش نشد؟ به حال دوستانش غبطه میخورم چرا که همواره کنارش هستند و همواره از بودنش در زندگی شان بهره مند اند. حالا با این همه دلیل من مانده ام و عشقی یک طرفه. به این خاطر میگویم عشقم یک طرفه است چرا که هنوز به او آن را ابراز نکرده ام. ترسی در وجودم است، ترسی برای نه شنیدن از او که وجودم را به لرزه در می آورد. تمام دلایلی که من عاشق او شده ام، در صورت نه شنیدن از او، قاتل من خواهند شد و هر روز به من یاد آوری می شوند و به این واسطه مرا قدمی به سوی مرگ نزدیک تر می کنند.
********************
آنقدر دوستش دارم که اشکالی ندارد عشق من به او یک طرفه باشد. بگذار مرا دوست نداشته باشد، بگذار تا می خواهد از من فاصله بگیرد، همین که عاشقش هستم برای من کافیست. عشق او وجود مرا زنده نگه می دارد و به من شور و اشتیاق ادامه دادن زندگی را می دهد. حالا چه کنم که سهم من از دنیا نیست؟ درست است، جسم و روح او سهم من از این دنیا نیستند اما افکار او سهم من می باشند و تا آخرعمر می خواهم با همین افکار زندگی کنم. فکر او جانی دوباره به تنم میبخشد و مرا از این رو به آن رو خواهد کرد پس تا همیشه به فکرش خواهم بود.
********************
حاضرم برای یک بار در آغوش کشیدنش نیمی از عمرم را بدهم. عمری که با نداشتن او تلف شود چه فایده ای دارد؟ تمام وجود من به او گره خورده و اگر نباشد فقط گذر عمر خواهم کرد تا زودتر مسیر زندگی ام به پایان برسد. میخواهم او را در آغوش بکشم تا بدانم که او برای من است و این به اندازه تمام آن نیمه عمرم ارزش دارد. اما حس میکنم این آرزو را هم باید با خود به گور ببرم. نه تنها نیمه عمر بلکه اگر تمام عمرم را هم بدهم او برای من نخواهد شد، این عشق یک طرفه است و تا همیشه هم یک طرفه باقی خواهد ماند.
********************
دل و قلبم به وجود او گره خورده حالا به من می گویی که فراموشش کنم؟ اگر او را فراموش کنم که قلب من هم از کار می ایستد و من به پایان خواهم رسید! چه کنم که عشق او تمام وجود مرا در بر گرفته؟ بیا تا بگذریم از اینکه او مرا دوست ندارد، بیا تا عبور کنیم از اینکه او عاشق من نیست. چه اشکالی دارد؟ گاهی عاشق به معشوقش نمی رسد اما این دلیلی نیست که عاشق عشقش را فراموش کند. حالا بگذار که او مرا دوست نداشته باشد مهم این است که من با همان فکر و خیال عاشقی اش زنده می مانم و زندگی می گذرانم.
********************
عاشقش بوده و هستم و تا همیشه هم خواهم بود. عشق او به من امید زندگی می دهد و تا همیشه مرا سرزنده و با نشاط خواهد کرد. حال که او عاشق من نیست، اشکالی ندارد! همین که من با فکر و خیال او روز و شب را می گذرانم کافیست و همینکه من در ذهنم، در گوشه ای از قلبم او را دارم و با او زندگی میکنم برای من کافیست. هدف من دیدن خوشبختی اوست، آرزوی من به سعادت رسیدن اوست و شاید خوشبختی و سعادتش با بودن با من نیست پس بگذار تا او مسیرش خوشبختی اش را بپیماید و من با فکر و خیال عاشقی اش زندگی کنم.
********************
فکر و خیال عاشقی اش از ذهنم بیرون نمی رود. دوست داشتنش حالا برایم تبدیل به عادتی شده و همانطور که می دانی ترک عادت موجب مرض است پس هیچوقت نمی خواهم عادتم را ترک کنم و تا زمانی که جان در این بدن دارم می خواهم عشق او هم در جان من جریان داشته باشد. اینکه مرا دوست ندارد و اینکه این عشق یک طرفه است مهم نیست، من با خیال اوست که اینقدر خوشحالم، من با خیال اوست که هر روز را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارم. فکر میکنی اگر فکر و خیال او از جسم و جان من بیرون رود، من به خوشبختی می رسم؟ هرگز! چرا که آن موقع لحظه مرگ روح من خواهد بود.
********************
مگر چه کسی به اندازه من دوستش داشت که مرا به او فروخت؟ مگر نمی دانست که من او را از خودم هم بیشتر دوست دارم؟ می گویند بگذار برود لیاقت او همان کسی است که انتخاب کرده. خوب که با خود فکر میکنم می بینم که شاید واقعا من لیاقتش را نداشتم و آن شخصی که انتخاب کرده لیاقت با او بودن را دارد پس خوشحالم که مرا انتخاب نکرد چرا که اگر این کار را انجام می داد هر روز باید بی لیاقتی مرا میدید و زجر میکشید. حالا او به همان کسی که لیاقتش را داشته رسیده.
********************
لیاقت او خوشبختیست، لیاقت او کسی بهتر از من است. نام من در دفتر سرنوشت او نوشته نشده بود و من این را پذیرفته ام اما چه کنم که هنوز عاشقش هستم و هنوز قلبم برای او می تپد. سرنوشت گفت که لیاقت او را نداری و من پذیرفتم اما کاش این سرنوشت فکری به حال قلب شکسته من هم می کرد.
سایر مطالب پیشنهادی :
مجموعه اشعار و متون زیبا در مورد عشق یک طرفه
متن عاشقانه از راه دور دوستت دارم