شعر عارفانه دلنشین از مولانا
شعر عارفانه از مولانا و شاعران مشهور دیگری سروده شده اند. این اشعار با مضامین زیبای عشق و زنذگی نیز سروده شده اند که می توانند برای همه خوانندگان زیبایی و جذابیت مطلوب خود را داشته باشند. این اشعار در قالب های زیبای کوتاه و اشعار بلند در ادبیات ما موجود هستند.
شعر عارفانه دلنشین و مفاهیمی که می توانند عرفان را برای هر خواننده ای زنده کنند را می توان در اشعار معروفی که شاعران مشهور و بنامی دارند مشاهده نمود. از جمله این اشعار می توان به شعرهای زیبای مولانا با مضمون عارفانه اشاره کرد.
***************************
شعر عارفانه دلنشین از مولانا
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام
زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام
مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن
مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای
با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفتهام
با منکران دی صفت همچون خزان افسردهام
ای نان طلب در من نگر والله که مستم بیخبر
من گرد خنبی گشتهام من شیرهای افشردهام
مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام
روزی که عکس روی او بر روی زرد من فتد
ماهی شوم رومی رخی گر زنگی نوبردهام
در جام می آویختم اندیشه را خون ریختم
با یار خود آمیختم زیرا درون پردهام
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من
در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر
با آن من آنی دگر زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد
گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپردهام
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کردهای
گفتا خموشی را مبین در صید شه صدمردهام
***************************
شعر عارفانه دلنشین
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
***************************
شعر عارفانه
درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما
مرگ بادا بی شما و جان مبادا بی شما
سینه های عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان های ما خندان مبادا بی شما
بشنو از ایمان که می گوید به آواز بلند
با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی شما
عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او
تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بی شما
عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده
جان ما را دیدن ایشان مبادا بی شما
جان های مرده را ای چون دم عیسی شما
ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی شما
چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم
رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بی شما
***************************
شعر عارفانه
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینه بیکینه غوغات مبارک باد
این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همیگوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
***************************
شعر عارفانه زیبا
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین، زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
تهیه کننده : توپ تاپ