مجموعه شعر در مورد نادانی مردم
شعر در مورد نادانی مردم در واقع تلاشی به منظور شناسایی و تشریح بخش بزرگی از معایب آدمهاست. زبان شعر و ادبیات و به طور کلی هنر می تواند یکی از بهترین راه های ابراز و اعلام انزجار آدمی از نادانی و وقاحت دیگران می باشد.
شعر در مورد نادانی مردم در واقع یک نوع نسخه دادن یا تزریق اندیشه خاصی نیست. در واقع این اشعار برگرفته از آموزه های دینی و نیز وصایای بزرگان است. حتما تا کنون در زمینه دوستی با افراد نادان و فاقد کفایت ماجراهای بیشماری شنیده اید. به عنوان مثال دوستی خاله خرسه که می گویند اشاره به همین موضوع دارد.
رفاقت و ارتباط با آدمهای جاهل می تواند عواقب وحشتناک و وخیمی را برای افراد به دنبال داشته باشد. از همین رو همواره بزرگان دین و دیانت و اصحاب خرد دوری گزیدن از این افراد را توصیه کرده اند. ما در مجموعه شعر در مورد نادانی مردم سعی کرده ایم تا شما را از وجود جهالت نهفته در درون آدم ها که به آنها نوعی منیت بی دلیل می دهد نیز هوشیار سازیم. در واقع جهل آدمی مانند سم مهلکی است که می تواند در صورت تداوم و اصرار بر آن منجر به مشکلات فراوانی برای جامعه شود.
آنچه که در این مجموعه می خوانید حاصل تلاش شاعر به منظور آشکار شدن لایه های نهان جهل است که در ابعاد و اشکال مختلفی می تواند بروز پیدا کند. در صورتی که تمایل دارید تا در این زمینه از طریق شعر با مشکلات و رنج جهالت آدمی بیشتر آشنا شوید توصیه می کنیم تا حتما مجموعه شعر در مورد نادانی مردم را تا به انتها بخوانید و لذت خواندن آن را با دوستان و اطرافیانتان نیز سهیم شوید.
وقتی مجموعه شعر در مورد نادانی مردم را می خوانیم
یاد می گیریم شعر صرفا به منظور تلطیف روحیه خواننده و ایجاد لحظاتی خاص در زندگی او سروده نیم شود. در واقع در این مجموعه ما با نوعی آگاهی بخشیدن از معایب و آسیب های خودبینی و جهالت مواجه هستیم که از طریق زبان شعر به خواننده القا می شود.
شعر در مورد نادانی مردم گویای این واقعیت است که آدمی می تواند با مشکوه حق و حقیقت بر تیرگی های جهل و نادانی بتازد. تفاوت آدمی با سایر مخلوقات در ناطق بودن و ذی شعور بودن اوست. از همین رو می توان این ناطق بودن را به تمام زندگی او و روابط اجتماعی او نیز تعمیم داد.
در مجموعه شعر در مورد نادانی مردم بر چاه و چاله های نادانی بیشتر آگاه می شویم. حقیقت همواره فراتر از هر چیزی است. آدمی بالذات به سمت و صوب حقیقت گرایش دارد و حقیقت طلب است. جهل و امراض روحی بشری تا حدود زیادی به همدیگر وابسته بوده و به همین دلیل افراد جاهل را می توانیم یک نوع بیمار بپنداریم که محتاج درمان بوده و در این بین وظیفه جامعه بشری سوق دادن این افراد به سمت جایگاه واقعی خودشان است.
سخن را کوتاه می کنیم. شاید لازم است تا یک بار دیگر ابتدا خودمان را مورد مداقه و تحلیل قرار دهیم و به عیوب و مشکلاتی که داریم صادقانه اعتراف کنیم. شاید بتوانیم از این طریق به شناخت و دانش تسلی بخش از خودمان بیشتر واقف شویم.
شعر در مورد نادانی مردم به نام راه و بیراهه(1)
این زندگی است
با آدمی سر جنگ ندارد
شاید تعاریف را
درست برای همدیگر
هجی نکرده ایم
دوست من
زندگی از کنج
کج ذهنی تو دوست من
آغاز نخواهد شد
زندگی در روشنی است
چون آب روشنکها
که زلالی آب را می جویند
ذهن و کلمه
زاییده نور و سرور
و شادمانی های بهشتی
هستند
مگر می توان سر را بالا
گرفت و
ابرهای تیره آسمان را ندید
نظاره کردن
ستاره در شب
را انکار کرد
به اهریمن درون خود
کرنش کرد
و انگشت اشاره را
به سمت لایه های تاریک
شب گرفته ایم
و می پنداریم از
ازل روزگار با ما
سر جنگ دارد
به خودت بیا
شاید تو جنگجوی خوبی نیستی
شاید اسلحه ات را اشتباهی
برداشته ای
و بی سپر به جنگ جهان
رفته ای
دوست من
شعر در مورد نادانی مردم به نام راه و بیراهه(2)
دلتنگی و بیزاری
قاعده های این جهان را
در هم می نوردد
نفرت روزگار آدمی را
به تباهی کشانده
است
زندگی در پشت
پرچین اطلسی ها
پنهان است
و ما فکر می کنیم که
باید آن را دو دستی
به ما هدیه کنند
چنین نیست
دوست من
باید ترس های روزمره گی
را کنار بگذاریم
باید با آب و آینه
دوباره آشتی کنیم
حقیقت چهره هایمان را
باور کنیم
از فراز کوه هایی که
از غرور و
ذرات عفن آور جهلمان
ساخته ایم
هیچ منظری زیبا
نیست این چشم انداز
تیره و تباه را
رها کنیم
باید دوباره همدیگر را
صدا بزنیم
به نام عشق
به نام انسانیت
و با تمام نام های
و اصوات زیبای این جهان
آن گاه یک چیز در تو
متجلی خواهد شد
اسمش حقیقت
است
او را می شناسی
شاید سال ها
همسایه تو
بوده است
شعر در مورد نادانی مردم به نام هزار توی خیال و محال (1)
مرا با بیگانگی
کسانی که از پیاده روهای
بی تفاوت
از زیر درختان
سنگ شده می گذرند
کاری نیست
ولی هرگز نمی توانم
واقعیت یک شاخه نرگس
را که در دست کودک خیابانی
است
نادیده بگیرم
شاید تمام زیبایی های عالم
از همینجا آغاز
می شود
از هیمن نقطه
همین آغاز آفرینش
عشق
و ندبه
آدمی بارها در گور
رفتگان خود می لغزد
بارها کابوس
رنج های خود را
می بیند
شبیه فلامینگوهای سرگشته
هر سال به همان نقطه
آغاز باز می گردد
و یک روز در می یابد که دیگر
هیچ دلبستگی و عادتی
نمی تواند
جای زندگی اش را بگیرد
ولی زندگی پریده است
دوست من
زندگی بالهای بزرگی دارد
شعر در مورد نادانی مردم به نام هزار توی خیال و محال (2)
در زیر سایه بال های
بزرگ زندگی
ما راه های نرفته
را هر روز
بارها و بارها
هزاران بار
مرور می کنیم
شاید یک عمر با
خودمان غریبه بوده ایم
که دشنه به دست
سراغ خودمان
توی آینه ها می رویم
از دیدن خودمان
شرمنده ایم
قابیل خودمان می شویم
با لبخندهای کذایی
دروغ های لذت بخش
جنایت های آرام خانوادگی
من اسمش را
یک زندگی مه آلود
نامیده ام
حتی احساس می کنیم که
روزگاری کسی را
دوست داشته ایم
و امروز که در زیر سقف
خانه ی ما هر روز
به رنگ دیوار و کاشی های
آشپزخانه درآمده است
امروز که کمی چروکیده شده
است
پس باید به سرنوشت پرده ای
قدیمی و چروک خورده پشت
پنجره دچار شود
دچار یاس و سرخوردگی
دچار استیصال تلخ...
شعر در مورد نادانی مردم به نام هزار توی خیال و محال (3)
به رویایش
نفرین می فرستد
و انتخاب ناشایست مردی
که دیگر هرگز اسب سفیدش را
باور نخواهد کرد
و در شاهزادگی اش
شک خواهد کرد
و در خاطر
وخاطره اش
و هر چیز دیگری که
بوی گذشته اش را بدهد
یا نام زندگی را
برایش تداعی کند
واقعیت این است
دوست من
ماهی های طلایی تنگ
ماهی های لب سفره هفت سین
به تنگ آب می گویند:
دریا
تصورشان از دریا
همین
است
من دریا را می نویسم
تو اندیشه کن
تو رنگ بزن
نقاشی کن
تا شاید سهم واقعیت
تو ادا شود
واقعیت به پوسته ای
می ماند
که بر تن زندگی زار می زند
شعر در مورد نادانی مردم به نام هزار توی خیال و محال (4)
آه، دلتنگی های مداوم من
خیال من نیز چون
همان ماهی
محبوس اندیشه های دور و
دیر است
محبوس خاطراتی پلشت
که به اجبار می توان
آن را زندگی نام نهاد
زندگی مختصر شبیه
مشتی از سنگریزه های لب
ساحل است
مشتی که از آن کودکی باشد
در دستان او
هم شن ریزه خواهی دید
هم سنگ
یا شاید معدنی کوچک
از تجربه و تکرار
روزهایی بود که بوی
شکوفه های بهار نارنج
را هیچ می دانستم
اعتقاد غریبی داشتم
که می توان با هر دروغی
دل دیگران را شاد کرد
معتقد بودم می توان
به آدمهای توی کوچه
هر لقبی بدهم
چرا که خودم مهمتر بودم
تا این که پدرم
به دادم رسید
دوست من
یک روز آهسته به من گفت
خودت باش
دلقک زندگی خودت نباش پسر
و از آن روز تصویر خودم را
در ذهنم حک کرده ام
و این جمله را چون
کتیبه ای ماندگار:
-خودت باش...
شعر در مورد نادانی مردم به نام دریغ های همیشه
پس از فهمیدن
اسم واقعی چیزی که
خیال می کردیم
سالها در سکنج خیالمان
به نام زندگی
جا گرفته است
و جز تصوری از
یک رویای دور نبوده است
دریغ می ورزیم
وقتی از قله ای بالا
می رویم
و در می یابیم
در واقع فتح این قله
به معنای رفتن بر فراز
تپه ای کوچک
بیش نبوده است
دریغ می ورزیم
وقتی آدمهای همیشه از خودشان
خالی می شوند
دچار دریغ های همیشه می شویم
دچار زوال زندگی
ما بوم را می بینیم
و عرصه ای برای رنگ کاری
ولی بعضی ها
جنون رنگ های بیمار را
دارند
و شاید اشکال کار از
جای دیگری است
برای کشیدن نقش زندگی
قلم موی بدی
را برگزیده ایم
و از رنگ های بیهوده ای
بر بوم پاشیده ایم
که معنایش هیچ است
همین
شعر در مورد نادانی مردم به نام این مدار غریب (1)
ای دلفریب،
رویای برنده
زندگی عرصه تاختن
و باختن است
ما کجای جهان به
نظاره ایستاده ایم؟
عادت کرکسان داریم
یا چون کبوتر
قیقاج می رویم
شاید هم این آسمان
بزرگتر از تصور ماست
گاه چون موریانه ای به جان
زندگی خودمان می افتیم
و گاهی شبیه کلاغ
هر چیزی را
که رنگ رویای
دیگران است
به تاراج می بریم
از جایی که ایستاده ایم
به نظاره
زندگی و
لبخند
البته ستاره های دور هم
پیداست
هر چند این تمام آسمان
من نیست
و من به جهل خودم
در زندگی واقفم
شعر در مورد نادانی مردم به نام این مدار غریب (2)
به نظاره رنگ های هر دم پیدا
در افق نشسته ایم
رنگ های این جهانی
خاصیت غریبی دارند
ولی وقتی از
نزدیک
درست با رنگ های جاندار
نفس به نفس
می دهی
در می یابی این غربت از
فهم توست
از درک ناقص تو
رنگ خورشید چیست
یا ماه زمین کدام است
کدام چهره بیشتر
شبیه من است
چرا جاذبه زمین
شبیه جاذبه
آدم ها نیست؟
به کدام درخت
باید گیلاس بگوییم
یا کدام لبخند به محبوب من
تعلق دارد؟
من سوالات بیشماری دارم
و فرصت های اندکی
خاصیت این مدار غریب
همین است...
شعر در مورد نادانی مردم به نام پرنده
پرنده باش و بپر
اینجا دیگر اقلیم تو نیست
بین گندم فریب
و گندم نان
تفاوت هست
برای فهم آن
لاجرم
باید عاشق باشی،
بفهم
شعر در مورد نادانی مردم به نام از رنج های این جهان
از رنج های این جهان
نادانی من
بود
برای درک بیشتر درخت
و گیاه و پرنده
یا نفس های سنگین پدر
و لبخندهای رنجور مادر
از رنج های این جهان
تعبیر گلاب و
سنگ بود
یا دست هایی که
بیهوده هوا را چنگ
می زنند
برای شاعر همین بس
که اگر تمام واژگان عالم را
اهلی خود کند
هنوز هم واژگانی
سرکش و مبهم مانده اند
برای آن که بگویند:
-تو هنوز همان هیچی...
قطعات کوتاه شعر در مورد نادانی مردم بخش اول
1.
جهل میوه
تلخی دارد
و نسبتی دارد
با درختانی
که در دوزخ می رویند
2.
آدمی راه رفتن
می آموزد
حرف زدن
می آموزد
آواز خواندن
می آموزد
ولی پیش از
تمام اینها
می اندیشد
3.
رود راز رهایی
خود را در
رفتن می داند
پرنده در پرواز
گل در شکفتن
و درختان در
به بار نشستن
بیندیش حاصل تو چیست؟
قطعات کوتاه شعر در مورد نادانی مردم بخش دوم
1.
با سنگ می توان
لانه گنجشک ها را
آوار کرد
یا خانه ای برای
یک زوج عاشق
ساخت
مهم انتخاب است
و این دانایی است
عزیز من
دانایی حتی خاصیت
سنگ را هم
عوض می کند
2.
وقتی تاریکی جهل
جهان را ببلعد
فقط یک چراغ می تواند
قلب آن را
بشکافد
و آن دانایی است
3.
عشق هم
حتی اگر طعم کپک بگیرد
چیز زیبایی نیست
عشق جاهلانه
شاید به مرگ آدمی
بینجامد
عشق روشن
شبیه مهتاب
است
بر دریا
و بر قلب ماهی عاشق
دریا
زندگیست
سایر مطالب پیشنهادی :
مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول
عکس پروفایل انسان بودن + عکس نوشته انسانیت
عکس نوشته درباره خوبی که ازحد بگذرد برای پروفایل