مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول

شعر در مورد آدمهای فضول می خواهد این واقعیت تلخ و گزنده را یادآوری کند که بسیاری از خصوصیات  انسانی می تواند او را به ورطه هولناکی از بی سرانجامی سوق دهد. مطمئنا فضولی کردن، سخن چینی و تجسس در امور دیگران یکی از شنیع ترین کارهایی است که آدمی را از اوج فضیلت به قعر رذیلت پرتاب می کند.

 این کار که از جمله نکوهیده ترین و بدترین اعمال به شمار می رود در شرایطی انجام می گیرد که فردی بخواهد در امری که به او ارتباطی ندارد مداخله و تجسس کرده و موجبات کدورت و رنجش و حتی مخاصمه بین دو نفر، دو گروه یا دو خانواده را فراهم نماید. 

مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول قصد دارد تا از این طریق شما را با بهره گیری زبان شیرین و نغز شعری با مضرات و معایب این کار آشنا سازد. بعضی خصایل آدمی می تواند او را به صراط مستقیم و مسیر سعادت رهنمون سازد و بر عکس آن نیز برخی خصوصیات ناپسند می تواند هستی او را ساقط کند و دیگران را نیز متاثر و متضرر کند. 

فضولی کردن و سرک کشیدن به زندگی دیگران در واقع مرزهای انسانیت و اخلاق را در می نوردد و حریم شخصی دیگران را زیر پای می گذارد. زمانی که قصد داریم تا آدمی را با ویژگی های والای او بسنجیم افراد فضول و اهل تجسس و دو به هم زنی کفه ترازوی اعمالشان از این گناه و عمل مذموم سنگین است. 

مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول در واقع یک مجموعه به هم پیوست هاست که سعی کرده است تا ضمن گشودن دریچه های نوینی به این موضوع این کار را از نظر روانی و آسیب های اجتماعی نیز با زبان منظوم و در قالب شعر نوین مطرح سازد.

شعر برای آدم فضول

مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول را بخوانید

شعر در مورد آدمهای فضول به دلیل استفاده از زبان تذکار و یادآوری ویژگی های برجسته انسانی می تواند تا حدود زیادی کسانی را که در جستجوی این اشعار هستند راضی کند. در واقع همواره بازخوانی و بازگویی امور نامتعارف و ناپسندیده از طریق شیوه های غیر مستقیم و با استفاده از زبان هنر و ادبیات می تواند تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد.

قدیمی ترها می گفتند فضول را بردند جهنم و باقی ماجرا . در واقع عبارت هایی از این دست که به وسیله ضرب المثل بیان می شوند اوج تنفر گوینده مطلب را می رساند. فضولی کردن و نمام بودن یا هر نوع آتش معرکه را گرم کردن و برافروختن البته یک کار خبیثانه و اهریمنی است. بنابراین بهتر است این افراد غیر از توبه و استغفار حتما در صورت تکرار و تداوم این رویه به مراکز و مراجعی که ذیصلاح هستند ارجاع داده شوند.

افراد زیادی به خاطر مداخله و فضولی دیگران در کارهایشان زندگی و داشته هایشان را از دست داده اند این مورد در مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول بازتاب پیدا کرده و امیدواریم بتوانیم از این طریق در نکوهش و  یادآوری عواقب این کار سهم بسزائی داشته باشیم. شما در مقام خواننده و دوستدار شعر باید به این نکته توجه داشته باشید که در مجموعه شعر در مورد آدمهای فضول با یک مجموعه شعر عادی مواجه نیستید.

در واقع زبان یکدست و پرهیز از طولانی شدن اشعار از یک شو و عدم تمرکز بر مضامین تکراری از سوی دیگر نوید بخش یک مجموعه زیبا و تاثیرگذار را برای علاقه مندان و خوانندگان عزیز می دهد. بنابراین از شما دعوت می کنیم که حتما این اشعار را  تا پایان مشتاقانه بخوانید و لذت خواندن آن را با سایر دوستان و اطرافیانتان نیز سهیم شوید.

شعر درباره آدم فضول

شعر در مورد آدمهای فضول به نام مسیر اشتباه (1)

زندگی مثل یک اتوبوس

قدیمی

همه ما را با

خود به ناکجا

می برد

اگر قرار باشد

شیطان

فرمان را در دست

بگیرد

در بین مسافران البته

آدم های صبوری

 هم هستند

که می دانند باید

سوره ای تلاوت کنند

و از شرارت

آدمهایی که با

شیطان پیمان بسته اند

دور باشند

از گزند نگاه نا امن

و زبان زهرآگین آنان

از تلخی رخساره

و ظلمات اندیشه هایشان

خدا کافیست

باور کن عزیز من

فقط خدا کافیست

شعر در مورد آدمهای فضول به نام مسیر اشتباه(2)

شاید بهتر باشد

کسانی که با چشمهای شان

به زشتی دامن می زنند

مدتی

از دیدن نور و روشنی محروم

باشند شاید نیکوتر آن باشد

که تمام آن ها

که زبان شان

به بیراهه می رود

 و یاوه می بافد

مدتی

زبان شان جز

به واژگان نرم

 و لطیف بهشتی

باز نشود

ولی تا زمانی

که شیطان پشت فرمان زندگی

برخی آدمها نشسته باشد

 و این اتوبوس قدیمی

مسافرانش را

با خود به هر جایی بکشاند

فقط آنها می مانند

 که به او می اندیشند

شیطان از آینه جلو مسافرانش

را می بیند

و آدم هایی را

که استعداد خطا دارند

شعر در مورد آدمهای فضول به نام مسیر اشتباه(3)

باید هم راه به بیراهه

ببرد

این اتوبوس قدیمی

که با سلام و سوگند

بیگانه است

و مسافرانی که

به هم رحم نمی کنند

روبرو

یا سر یک پیچ قدیم

شاید هم

به یک پرتگاه می رود

این اتوبوس اشتباه

با مسافرانی اشتباه

که بعضی ها

نام او را می دانند

 و همین کافیست

تا به جاده برگردند

و بعضی دیگر به

جان هم می افتند

نگاه هایشان حکم

کارد را دارد

و حرف هایشان حکم

تیرهایی که از

کمانی ناپیدا

رها می شود

ای بوالفضول های

سرگردان

عاقبت گم می شوید

شعر در مورد آدمهای فضول به نام  رنج و نادانی (1)

سایه ای گذرا را

در کوچه تردید دیدند

و پنداشتند سایه ای

بد کردار است

شاید سایه ای

باشد که برای یتیمان نان

می برد

یا ناشناس کیسه ای درهم و دینار

می بخشد

در دروازه ای ناشناس

شاید هم گرسنه ای

که بیگاه

در کوچه ها می گردد

یا عابری که خیالات

پرسه گردش کرده است

خبر بردند

به بزرگ محل

او هم سپرد

به چند شبگرد بیدار

سایه را بگیرند

سایه توی بن

بستی گیر افتاد

آوردندش

بزرگ او را که دید

بهتش گرفت

گفت: تویی

معتمد

معتمد گفت

کشف

نمام

 و فضول محل

از کشف خصم مادرزاد

بسی دشوارتر

است

خواستم فضولان را

بشناسم

بزرگ مرحبا

فرستاد

فضولان به استغفار

آمدند

 و طلب بخشش

شعر در مورد آدمهای فضول به نام رنج و نادانی (2)

معتمد گفت:

من راه نرفته

را باز نمی گردم

شما باید

محل را ترک

کنید

بودن شما

موجب نکبت و خباثت

است

هیچ گلی

در معبر شما

نمی روید

هیچ عطر خوشایندی

دیگر شما را خوشبو نخواهد

 کرد

شما می توانید

بیچارگان  را

به ذلت بکشانید

و عزت آدمیان

را به ثمن بخس

بفروشید

شما می توانید

سخن های عفن

خود را

در هر جای این جهان

منتشر کنید

و به عادت های آدمیان

یک عادت کریه دیگر

بیفزاییید

گفتند به توبه:

ما راه به

خطا رفته ایم

از مسجد و قرآن خدا

هزار فرسخ

راه نادیده رفته ایم

به خطا رفته ایم

اینک به جبران

توبه را برگزیده ایم

شعر در مورد آدمهای فضول به نام رنج و نادانی (3)

معتمد گفتا:

به محاسن خود

رحم کنید

به داستانهایی که از پس شما

برجا می ماند

به یاوه سرایی هایتان

پایان دهید

مدتی در حلقه

مسجدیان بگردید

به قرآن خدا چنگ زنید

مدتی گوشه ای اختیار

کنید

روزها را

روزه باشید

شب ها را با راز و

نیاز

دست به تضرع و

التماس بگشایید

شاید او ببخشد

ما که بنده ایم

عده ای به تسلیم

سر فرو افکندند

عده ای سکوت گزیدند

 و برخی هم به اعتراض و شکوه

لب گشودند

که ما

البته لایق چندان

تیره روزی هم

نیستیم

بزرگ محل ولی گفت:

پس شما

را خود چاره خویش

باید

شما را مطرود می خوانیم

و از محل خویش

می رانیم

شعر در مورد آدمهای فضول به نام رنج و نادانی (4)

بدینسان بوالفضولان را

از محل راندند

چون زندگیشان

که بیهوده بود

آنها را به اقلیم

ناپیدا

اقلیم

هرکجا

اقلیم باد راندند

و تا ابد در این

وادی سرگردان

می مانند

بوالفضول و یاوه سرای

هم می شوند

 و کم کم

خود را می خورند

خویش را

با دشنه حسرت

و سخن چینی

و کم کم از فرط ژاژخایی

 می میرند

و آنها که ماندند

به توبه دست گشودند

و زندگی را با سعادت

درهم آمیختند

آدم شدند

و به درگاه حق

دخیل شدند

البته بوالفضول نماندند

اهل فضل

شدند

اهل اقلیم آدمیت

شعر در مورد آدمهای فضول به نام ناجایز ولی دوست داشتنی

کودک که بودم به پدر می گفتم:

مادر پیراهنت را

هنوز

لای رخت چرک ها گذاشته

یعنی نشسته

پدر لُپم را می گرفت

و بلند می خندید

به مادر می گفتم

پدر باز هم از سر کار

که برگشت  خودش

را به خواب

زد و

دوش نگرفت

مادر می خندید و

 لپم را می کشید

بزرگتر که شدم

دیگر کسی به من نمی خندید

و پدر یک روز

در گوشم گفت:

فضولی نکن پسر

و مادر می گفت:

زشت است جان مادر

و من فکر می کردم یک

چیزهایی

عوض شده

است آقا معلم یک روز

گفت:

حالا که بزرگتر

شدید

یعنی دیگر فضولی موقوف

و فهمیدم

حرف های من یعنی

فضولی

یعنی چیزهایی که

بر خلاف گذشته می توانند

خنده دار نباشند

شعر در مورد آدمهای فضول به نام وز وز گوش من از چیست؟

من گوش بزرگی ندارم

حتی بیمار هم نیستم

یعنی هیچ مشکلی با این

گوش هایم ندارم

فقط هنوز دارند

وز وز می کنند

صبح وقتی دیدم

پدرم به گلهای

توی باغچه آب می دهد

 و شیلنگ آب را

باز گذاشته به مادر گفتم:

بین پدر

چکار می کند؟

و مادر را بردم

پشت پنجره

مادر گفت:

چیزی نیست

باغچه خیلی وقت

است

آب ندارد

گل ها و آن درخت گلابی

باید آب بخورند

و بعد دیدم مادر بی اجازه

از جیب پدر پول برداشت

دویدم پیش پدر گفتم:

مادر پول دزدید

پدر بهت زده گفت:

مادر و دزدی؟

یک چیزی شبیه سیلی

بود که هنوز گوشم وز وز می کند

ولی هم سوزاند هم

درد داشت

هر چند چند دقیقه

 بعد مرا بوسید

و گفت:

فضولی نکن جان بابا

خودم گفته ام برایت

کادوی تولد بگیرد

و من فهمیدم شرمندگی

و وز وز رابطه

عمیقی با هم دارند

شعر در مورد آدمهای فضول به نام از عشق بگویم (1)

من گدای عشق

بودم

 روزهایی بود

که برف می بارید

و ردپاهایت در کوچه

می ماند

 من عاشق

روزهای بارانی

و چتر بودم

و دلبسته روزهای آفتابی

و عطر اقاقی تو

که می آمد

و بوی نان تازه

یعنی روز خوبی

برای رویای تو است

به فضول های محله

سپرده بودم

همیشه و

 هر جا

که باشی

خبرت را بگیرند

حتی به آنها پول

 هم می دادم

که از تو بد بگویند

تا تو فقط

مال من باشی

ولی یک روز فهمیدم

که تو مریض شده ای

و دیگر قرار نیست

به کوچه برگردی

و قرار نیست

همان چادر همیشگی را

سرت کنی

 بوی عطر اقاقی ات

همه جا را پر کند

شعر در مورد آدمهای فضول به نام از عشق بگویم  (2)

و بعد شروع

کردم ردپاهای

کثیفی را که از خودم

 جا نهاده بودم

پاک کنم

به فضول های محله گفتم

بروند سراغ کار خودشان

می کردم از او چیزی

باقی نمانده است که

به من تعلق داشته باشد

روزی که به خواستگاریش رفتم

گفت:

حرفهای مردم را

چکار کنم؟

گفتم: با من

گفت: تو از من دیگر چیزی

باقی نگذاشته ای

که برای خودم باشد...

گفتم: غلامت می شوم

گفت: اگر تا سپیده

 آدم شدی

برگرد...

فضول عاشقی نباش

مرد باش و بمان

تا سپیده

فکرهایم را کردم

می خواستم او را بردارم

و بروم

 سپیده دمان

که به دیدارش رفتم

او دیگر نبود

و حسرت حرف های معصوم

عاشقی به دلم ماند...

قطعات کوتاه شعر در مورد آدمهای فضول (1)

آبروی آدم

 پارچه نیست که وصله بخورد

مواظب زخم های تلخ و ناگهانی

باشیم

زخم های وصله ناخورده و

دشوار

که چرخش و

چربش زبان

آن را زهرآگین می کند

قطعات کوتاه شعر در مورد آدمهای فضول (2)

بعضی حرف ها

بوی عطر

و نسیم بهشت را می دهند

 برخی نگاه ها آم را

به یاد

رنگ دریا

می اندازند و آرامشی ابدی

در آنها نهفته است

ولی برخی حرف ها

بوی زباله می دهند

 و بعضی نگاه ها

آدم را به یاد ظلمت و

 تیرگی می اندازند

مواظب اهریمن درون

باشیم...

قطعات کوتاه شعر در مورد آدمهای فضول (3)

ماه آدم های بیمار و

دلچرکین

آدم های حسود به مهتاب

درست مثل خودشان بیمار و

ضعیف و زرد

است حتی اگر

بدر تمام باشد...


سایر مطلب های پیشنهادی :

مجموعه شعر درباره آدم های خوب

مجموعه شعر درباره انسان بودن


1 نظر

  1. علی جزینیعلی جزینیsays:

    کجاش شعرهستش