گلچین متن های زیبا درباره آسمان
شاید تا به حال در دوران کودکی برایتان پیش آمده باشد در حالی که روی پشت بام یا حتی روی کوه و هر جای دیگری خوابیده اید و به آسمان زیبا و پرستاره شب خیره مانده اید آرزو کنید که به آسمان بروید و ستاره های زیبا و سوسو زن آن را بچینید.
این احساس ناب به شما این امکان را می دهد تا بیشتر به عظمت وجود خداوند و آفرینش زیباییهای مصور آن پی ببرید. هر نمودی و هر وجودی بیان کننده و بازتاب دهنده صورت حق است بر روی زمین و در واقع یکی از مظاهر خلقت، آسمان و طبیعت بی نظیری است که خداوند بر روی زمین برای ما به ودیعه نهاده است. بدون شک نگریستن در مظاهر خداوندی می تواند ما را به اثبات وجود وی بیشتر از همیشه رهنمون شود. آسمان، همواره یکی از زیباترین رویاهای آدمی بوده و رویای دست یافتن به اعماق آن است که او را واداشته است تا به سیاره ها و ستاره های آن نیز سرک بکشد. در مورد آسمان و زیبایی هایش متن های زیبا و اشعار نغز و پر از معانی نابی سروده شده است. در مطالب و متون شاعران و نویسندگان برجسته نوعی ظرافت خاص نهفته است که می تواند زیبایی ها و وسعت آن را بیش از آنچه که می دانیم و می شناسیم بیان کند. در این مطلب نیز سعی ما بر این بوده است تا مجموعه ای از بهترین متن های برگزیده را که از هر نظر تازه بوده و تاکنون در جای دیگری منتشر نشده اند گردآوری نموده و در اختیار شما دوستداران آسمان و زیباییهای بی بدیل آن قرار دهیم. به شما پیشنهاد می کنیم در صورتی که تمایل دارید تا از بهترین و زیباترین متون را درباره آسمان و زیباییهای آن بهره مند شوید حتما این متن را تا به انتها بخوانید و با ما همراه باشید.
آسمان یا اطلس زربفت
کدامین دست ناپیدا توانسته است آسمان را به این زیبایی درست سر جای خودش قرار دهد؟این کدامین هنر اسرار آمیز است که ستارگان را با این ظرافت روی آن دوخته است؟ ماه و خورشید را چه کسی سر جای خودشان بی کم و کاست گذاشته است؟ عقل می گوید هر چیزی صانعی دارد. هر آفریده ای خالقی دارد و صانع و خالق آسمان خداوند عظیم است. از حکمت او آسمان با این ظرافت که هنوز بخش بزرگی از دانسته های ما در مورد آن مجهول است آفریده شده است. هر آفریده ای خبر از حضور و وجود او می دهد. در نگاه اول هر تصویر بکر و خارق العاده ای در ذهن آدم تداعی می شود. ولی در نهایت به این نتیجه می رسید که هیچ چیزی می تواند بیانگر عمق معنای آسمان و این خلقت بی بدیل باشد. آسمان به اطلسی ناب و زربفت می ماند که هر ستاره اش یک منجوق از طلاست. این دقت و ظرافت وصف ناشدنی جز او کار چه کسی می تواند باشد؟. شکرانه بگذاریم به وجود چنین خالقی که بهترین معمار هستی و کون و مکان است. شکر گوییم ذات پاکی را که به ما نگاهی بخشید که از تابلوی ملون هستی بی نصیب نمانیم.
تو را به آسمان خواهم برد
زمین پر از زخم است. زمین پر از درد است. تو را به آسمان می برم محبوبم. تو را به نظاره ماه محجوب و رخساره خورشید پرسوز می برم. به تو اطمینان میدهم همین که از زمین خارج شوی به امن ترین جای هستی رسیده ای. جایی که زمین از آنجا به شکل دایره ای کوچک دیده می شود. درست به اندازه یک گیلاس رسیده. جایی بدون دود و بدون درد و خونریزی. اینجا دیگر کسی خون کسی را نمی ریزد. اینجا خبری از روزمرگیهای آدمی نیست. اینجا مرض و فقر معنایی ندارد. زمان و زمانه بی معنی است. فقط باید بنشینی و شعر بخوانی. برای خودمان گندم می کاریم. اینجا حتی طعم نانش هم فرق می کند. آری محبویم آنجا خوشبخت خواهی شد. حتی ستاره غریب شازده کوچولو را پیدا می کنیم. حتی با ماه دوست می شویم و ستاره ها را از پرده شب می تکانیم. اگر لازم باشد روی سیارک خودمان را آب و جارو می کنیم. آن وقت برای ما مهمان عزیزی خواهد آمد. فرزندمان را میگویم محبوبم. دور از آدمها زندگی کردن و به آهنگ فرشتگان و سمفونی ستارگان گوش سپردن. این زندگی سزاوار توست. این زندگی تو را به خود می خواند. به تو اطمینان میدهم که تو در آسمانها زندگی خواهی کرد.
خواب آسمان را دیدم
در خواب دیدم که تو در آسمان ها بودی. بال های بزرگی داشتی. بال هایت طلایی و پر نور بود. حتی دستهایت را به سوی من دراز کردی تا مرا به سوی خودت ببری. ولی من گفتم آسمان جای خیلی دوری است. گفتی اینقدر زمین نباش پسر. دستت را بده. حالا که فکرش را می کنم شاید می ترسیدم. به من گفته بودند بودن در آسمانها یعنی مرگ و من نمی خواستم به شرطی در آسمانها باشم که بمیرم. تو فکرم را و هر چیزی را که در سرم می گذشت را خوانده بودی و برای همین بود که گفتی وقتی به آسمان فکر می کنی یعنی فکر و ذهنت را وسعت داده ای و اینطور نیست که حتما باید بمیری تا به آسمان ها بروی. باز هم تردید داشتم. ولی او دستم را گرفت و با هم پرواز کردیم. من بال های او را می دیدم. به چهره اش خوب نگاه می کردم. خیلی آشنا بود. ذهنم اصلا توان آن را نداشت تا حتی به نزدیکترین کسانی که می شناختم فکر کنم. در واقع فقط وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم تمام مدت با پدرم که سالهاست از بین ما رفته است در آسمانها پرواز کرده ام. هنوز هوا بوی پرواز پدر را می داد.
آینه بندان آسمان
مادرم می گفت هر آدمی چه کوچک و چه بزرگ وقتی به آینه آسمان نگاه می کند خودش را به شکل ستاره ای ریز در دور دستها می بیند. بعضی از ستاره های آسمان ضعیف و رنجور هستند. بعضی دیگر از ستاره ها پر نور و بزرگ به نظر می رسند. شاید فکر کنید این اندازه ها به فاصله آدمها با ستاره هایشان مربوط می شود. ولی واقعا اندازه هایشان همین است. هر آدمی می تواند هر وقت دلش بخواهد ستاره اش را بردارد و گرد گیری کند و دوباره سر جایش بگذارد. بعضی آدمها هم هستند که اصلا یادشان میرود ستاره شان را گردگیری کنند. اینجور آدمها هر روز ستاره شان توی آسمان کوچک و کوچکتر می شود تا این که بالاخره یک روز محو می شود. ولی بعضی دیگر که هر آ را برق می اندازند هر روز ستاره هایشان بزرگتر می شود. آنقدر بزرگ می شوند که یک روز بتوانند روی آن زندگی کنند. آن وقت آدمهای تنها آدمهایی که ستاره ای ندارند یا حواسشان نیست که ستاره شان روز به روز کوچکتر می شود روی زمین جا می مانند. فقط مجبور هستند به آسمان چشم بدوزند و خوشبختی آدمها روی ستاره های دیگر را به نظاره بنشینند.
متن زیبا درباره آسمان آبی
فکر می کنید زیباترین نقطه عالم در کجا قرار گرفته است؟ فکر می کنید این نقطه از جهان هستی چه ابعادی دارد؟ من که می گویم زیباترین جای جهان آسمانش است؛ آسمان آبی، لاجوردی و فیروزه ای. آسمانی که رنگ دریا را بر خود دارد. گویی دریایی بی انتهاست. اقیانوسی از رنگ؛ رنگی آبی و درخشان. اقیانوسی از پاکی و خلوص. رنگ مرواریدهایی که دیریاب هستند. گوهرانی که نایاب هستند. این رنگ زیبا و بی بدیل می تواند منبع الهام بخشی برای زندگی و عشق ورزیدن باشد .برای بازشناختن صنع صانع هستی؛ همان خداوندی که رنگ در رنگ آسمان را در هر جای عالم به گونه ای می نمایاند. به گاه باران رنگین کمانش می بخشد با طیف الوان یگانه اش و به گاه شب تیرگیش می بخشد بسان پرده ای که عیوب عالم را می پوشاند. همانگونه که خالق زمین و آسمان نیز به آن اشاره می کند. آب، حیات بخش و شادی بخش است. رونق دهنده و جاری کننده نشاط در آدمیان و موجودات دیگر در زمین است. رنگ آبی آسمان نیز وام از همین نام می گیرد. آبی آرامی که در آن روان های بیقرار به آرامش می رسد. نگاه آدمی را می شوید و به روح صفا و تازگی می بخشد. آبی آرام آسمان نگاه را می رباید و به اعماق هستی و کائنات می کشاند. آسمان آبی یه تابلوی اسرار آمیزی می ماند که هر چیزی را در رنگ نیلگون خود نهفته دارد. ستاره و ماه و خورشید و هر زیبایی دیگری نیز در آن پنهان است. آسمان آبی را اگر بشکافید گویی کلکسیونی از رنگ و زندگی را به تماشا نشسته اید یا آلبوم یگانه و سرشار از جاذبه را ورق میزنید. این زیباترین و چشم نوازترین تابلوی هستی است که با دستان نقاش اعظم آفرینش رنگ آمیزی شده است؛ نشانه ای برای تامل و در نگریستن.
در آسمان آبی شفا می بینم
چشمهای خسته ام را که بر رنگ آبی آسمان می لغزانم در می یابم تسکین و آرامشی در این رنگ زیبا و آسمانی است که در دیگر رنگ ها نمی توانم ببینم. امروز هر روز از زمین که باشد آدمی خسته و گریزان است. آدمی حریص و مضطرب است. آدمی چنان به زمین چسبیده است که آسمان را و هر چیزی را که بر فراز سرش وجود دارد نمی بیند. حتی سایه درختی یا نسیم فرحبخشی به گاه یک روز عصر تابستانی و عطر بهار نارنج و یاس های امین الدوله را هم نمی بیند. ما زیر سقف آسمان هستیم. زندگی در زیر این گنبد مینا جریان دارد. رنج ها و شادی هایمان هر روز تکرار می شود. هر روز زیر طاق همین آسمان آبی کسانی همدیگر را دوست می دارند و به هم عشق می ورزند. کسانی عهد زندگی مشترک می بندند. کسانی به جنگ و ستیز با هم می پردازند. برخی در زمین چنگ می زنند. برخی دست در گریبان دنیا می اندازند. وقتی حتی افتادند هنوز هم نمی توانند به آسمان آبی که بالای سرشان خیمه زده است نگاهی بیندازند. یعنی رنج ها و سردرگمی های آدمی تا این اندازه همدستی اهریمن را می پذیرند که او را از نگریستن به آسمان نیز غافل می کنند. با تمام خلجان ها و اضطراب های امروز می توان هنوز هم به آسمان و توانایی شفا بخشی آن ایمان داشت. من این کار را کرده ام. در آسمان آبی شفا می بینم.
متن زیبا درباره آسمان شب
هر شب وقتی آسمان
شب ستاره باران می شود ناگهان شهابی فرو می لغزد در کهکشان و ناپیدا می شود. من فکر می کنم از آسمان ها صدای آهنگ فرشتگان را می شنوم. من فکر می کنم در دور دست آسمان ارواح باشکوهی زندگی می کنند که از نسل آب و آینه اند. از سیاره ای دور در آسمان شب صدای شکفتن گل های سرخی می آید که دیر زمانی است در انتظار عاشقی نشسته اند که در زمین سرگردان است. عاشقی که راه و رسم پرواز نمی داند. عاشقی که راه کهکشان شیری را بلد نیست. در انتهای آسمان شب همه چیز در رنگ و نور غنوده و از سکوت سرشار است. اینجا جایی است که آدمیان خاص را فقط به آن راه می دهند. ادم باید برای گذشت از پرده پندار شب آسمان را باور کند. آسمان موطن ستارگان بزرگ است. آسمان شب سرزمین سیارک های کوچک و شهاب های سرگردان است. عشاق بیشتر از هر کس دیگری با آسمان
شب آشنا هستند. هم آنان که بارها در خلوت شبهای تیره دست به سوی آسمان فراز کرده اند و از خدا خواسته اند تا از مصیبت عشق در امانشان دارد. آری، شب را عاشق بهتر از هر کس دیگری می شناسد. معشوق در لامکان است و نگاه عاشق می فهمد باید عصیان بورزد و زمین را رها کند. قلب عاشق در آسمانهاست و عاشق قلبش را می خواهد.
آسمان شب هم عاشق است
امشب که کنار باغچه نشسته ام احساس می کنم هنوز مانده است تا چیزهایی را به تو بگویم محبوبم. در دور دست آسمان
ستارگان سوسو می زنند و ماه مثل همیشه در جای خودش کز کزده است. گاه و بیگاه صدای جغدی از دور دست شب بر صداهای دیگر مستولی می شود. صدای غوکان شبیه سمفونی غریبی شده است که غربت مرداب را در این نیمه شب فریاد می زند. کنار کلبه من برکه ایست که هر روز بر شمار ماهیان زرد و طلایی اش افزوده می شود. مردمی که به هر طریقی دوست ندارند مرگ ماهیها را توی تنگ های سفره شب عید یا حتی آکواریوم هایشان ببینند این ماهیها را به اینجا آورده اند. حالا هر روز بیشتر تولید مثل کرده اند و شبها وقتی به برکه می روم در بین رنگهایشان ستاره های آسمان
شب را هم می بینم که بر آینه برکه موج می زنند. گاهی به خرده نانی یا حشره ای بی مقدار این ماهیهای پر زرق و برق چنان در هم میپیچند و به هم می تازند که رنگ ها نیز عبوس و افسرده به نظر می رسند. ای کاش کنارم بودی و این رنگ ها را می دیدی. ای کاش آسمانی را می دیدی که گاهی ارابه ای ناپیدا با اسبانی تک شاخ از آن می گذرند. ای کاش همینجا بودی توی حیاط لب باغچه و با من به صدای شب و نسیمی جادویی که از آسمان شب می آید گوش می دادی. در آسمان یکی فلوت می زند. یکی در آسمانها هست در سیارکی دور که مثل من عاشق است.
برای آسمان می خوانم
آسمان به رمه اسب های وحشی که شباهنگام در دشت ها می روند و یورتمه می روند جسارت بیشتری می بخشد. آسمان به گل و گیاه عطر دیگری می بخشد. آسمان رنگ گل ها را هم عوض می کند. شیر گوسفندان آزاد در زیر آسمان خدا طعم دیگری دارد. عسل در کندوی زنبورهای وحشی رنگ و بوی دیگری دارد. برای آسمان می خوانم و قدرت لایزالی که آن را با چنین ظرافتی آفریده است. اسب هایی که در اصطبل ها می مانند هرگز نمی توانند همپای اسب های وحشی بتازند. گل های مصنوعی و گلخانه ای عطر گل های آسمانی را ندارند. عسل های مصنوعی هرگز طعم عسل وحشی را ندارد. می دانم که همه چیز به سرودی شبیه است. سرودی در وصف آسمان و هر چیزی که در آن است. سرودی برای آسمان و هر چیزی که به آن وابسته است. قلب من نیز دیر زمانی است عاشق آسمان است. قلب عاشق همین است دیگر. شاید زادگاهش را می جوید.
زیر آسمان خدا
اکنون غروب دمان یک روز گرم تابستانی است. هوا دم کرده است. کم کم هرم و گرمای نیمروز جای خودش را به خنکای شب می سپارد. شب با خودش سکوت می آورد. شب نوید دهنده آرامش است. آسمان اکنون رنگ آبیش را با رنگ اخرایی غریبی عوض می کند و رنگ آسمان هر لحظه غلیظ تر و تیره تر می شود. وقتی شب فرا می رسد جز سیاهی مطلق چیزی نمی ماند. اکنون در جنگل زنجره ها و بومان ندا سر می دهند. آواز غوکان و فاخته ی شب می آید. در دور دستها بوی باران و بلوط می آید. بوی آتشی از هیزم های کلبه ای در همان حوالی. جنگل سرشار می شود از صدا. آسمان از ستاره ها لبریز می شود. ماه انگار در حوض آسمان شنا می کند. هر چیزی به نظاره شب و آسمان نشسته است. اینک آرامش. همه چیز بوی عشق می دهد. آسمان، هوا، جنگل و حتی کلبه ای که هر شب با موسیقی جنگل در زیر آسمان نقره فام شب به خواب می رود.
تهیه کننده : توپ تاپ