متن های ناب و زیبا درباره عشق به همسر (2)
هر آدمی در زندگیش رازهایی دارد. برای بعضی آدمها این راز ها به شکل یک فاجعه خودنمایی می کند و برای برخی دیگر مثل یک خاطره است. خاطره ای که جرات بروز و ظهور پیدا نمی کند. من ولی هرگز جنایتی مرتکب نشده ام که آن را پنهان کنم. هرگز به تو خیانت نکرده ام که در خفا از خاطرات پنهانی خودم و یادآوری روزهای دور شرمگین باشم. یگانه راز سر به مهری که دارم عشق توست همسرم. اگر این راز است پس آن را بر سر هر کوی و برزن فریاد خواهم زد؛ دوستت دارم همسر محبوبم.
******
همسرم
دیشب دریافتم دیگر دستانت لطیف نیستند. دانستم به سختی کار می کنی تا این چرخ های لعنتی زندگی از کار نیفتد. فهمیدم بعضی وقتها با مصیبت های بیشماری دست به یقه می شوی. یقه مصیبت های زندگی را می چسبی. می دانم جنس این مصیبتها زبر و خشن است طوری که دستهایت را زخمی می کند.هر کاری می کنی تا لای این چرخ آسیاب لعنتی گیر نکنی.نگاهت به من می گوید خاطرت جمع...ولی هیچگاه آن را بر زبان نمی رانی. می دانم که می دانی این جور وقتها یک چیزی از تو کم می شود. انگار از یک دیوار یک اجرش را برداری یا از یک برکه نیلوفرانش را. با این همه خوشحالم که هنوز می توانم به چشمانت اعتماد کنم و این بزرگترین نعمت زندگی من است.
******
محبوبم
بارها از خودم میپرسم چرا هر وقت قرار است به نزد من برگردی هوا بوی یاس امین الدوله می دهد. مگر می شود زمستان باشد یا چله خزانی سرد و آن وقت عطر یاس در هوا بیداد کند؟. تو با حضورت تمام خوبیهای عالم را می پراکنی. عشق را می پراکنی و امید را برایم به ارمغان می آوری. خوشحالم که کنارم هستی و کنارت هستم.
******
همسر دلبندم
کنار تو هر چیزی معنا می گیرد. پرنده معنیش پرواز است و مضمون یک گل روییدن است. از درختها توقع ندارم به رقص درآیند و از پروانه ها نمی خواهم گرد وجود تو بچرخند. من آدم پر توقعی نیستم ولی فکر می کنم به شدت برای تو کافی هستم. نمی گویم لازم چرا که تو نیاز و احتیاج منی. آری، محبوب من. کنار تو من معنا پیدا می کنم. سایه ات کم مباد همسرم.
******
سطری نوشتم و نقطه را فراموش کردم. سطر کامل بود و نقطه سرگردان؛ جایی در ذهن من و اندیشه ام. واژه ها وقتی به تو می رسند افسار گسیخته می شوند و کلام وحشی و رام نشدنی می ماند. کدامین واژه را برای نامیدن تو باید به زنجیر بکشم؟.کدامین جمله می تواند روییدن تو را در مزرع حقیقت زندگیم بیان کند. حتی اگر بگویی شمع می گویم بیهوده است. اگر بگویی پروانه می گویم لغو است. اگر نام تمام پرندگان با وقار یا هر تمثیلی از عالم را برای من بازگو کنی باز هم وصف تو الکن است. تو شبیه ترین کس به همان خویشتن خویشی که در تو زندگی می کند و من از سهم خودم که در تو آلوده ام عاجز هستم. شاید اسم این خوشبختیست.
******
محبوبم
چون عطش زده ای تو را می جویم. تو که در روزگار خشکسالی روح باران و شبنم منی.
چون گرسنه ای تمنای لقمه ای نان دارم. تو گندم منی و نان در روزگار قحطی ام.
چون اسیری به انتظار رهایی و گشودن درهای زندان خویشم. تو کلید گشایش منی در اسارت رنج و رویا.
******
همسر محبوبم
گاهی وقتها فکر می کنم نام تو را باید به ریشه درختان باستانی پیوند زد. نام تو گیلاس است و طعم شیرین یک سیب در بعد از ظهر تابستانی. نام تو عطر نرگس دارد و حلاوت عسل و طراوت باران. نام تو شالیزار است و ناب ترین گلاب خلقت. نام تو عجیب میل پرواز را در من بیدار می کند. نام تو عصیان تمام رودهای عالم است. نام تو آب است برای آبادانی و پیراهنی است از ابریشم ناب که بر تن می کنم و در نسیمی که از جانب تو می وزد با خیال تو قدم میزنم.
******
همسرم
از پیراهنت بوی بهشت می آید. آرامشی را که در کنار تو می یابم هیچ عصاره و اکسیری در عالم نمی تواند به من ببخشد. چشمهایت مرا به کاخ های فیروزه ای در ناپیدای عالم و لبخندت مرا به سیاره ای دور و سبز در فراسوی کهکشان ها می برد. مباد که لبخندت و نگاهت را از من دریغ کنی.
همسر محبوبم
تو مالک این روح سرگشته ای. تو اضطراب شیرین این جهانی. تو اسم شبی که با بر زبان راندن اسمت از چنگ مرگ گریخته ام و بارها و بارها در آغوش زندگی شعر رویای با تو بودن سروده ام و بوریایی از ابریشم خیالت بافته ام. خیالت کم مباد و نامت بیش باد.
******
همسر عزیزم
افسوس که دیگر کاشفان زنده نیستند تا بدانند در فراسوی عالم قاره ناشناخته ای است که از کشف آن عاجز بوده اند. جویندگان طلا نیستند تا ببینند باارزش ترین الماس جهان در نزد من است. در روزگار اضطراب و بیقراری یقینا این تو هستی که بذر امید و آرامش را در قلب من میکاری. چشمان تو فانوسیست که کشتی امید مرا رهنمون می شود تا در لنگرگاه امن قلبت آرام بگیرم.
ای تمام شعرهای ناسروده عالم
به بودنت چنان دلخوشم که از یاد میبرم تو منی یا من توام. من در تو حل شده ام. در تو زندگی یافته ام. در تو بیدار شده ام. دریاب مرا. این جهان در برابر حجم مهربانی تو تاب ندارد. باش تا یخ نومیدی ها را آب کنیم. با من باش و بمان.
******
همسر نازنینم
می گویند زبان عشق را هر کسی می فهمد جز آنان که از عشق گذشته اند. می گویند عالم تفسیر روشنی برای عشق ندارد. می گویند آدمها بعضی وقتها کم می آورند. اینجور وقتها شاید مجنون شوند و شاید هم از جانشان بگذرند. می گویم اینان عاشق نیستند زیرا عاشق واقعی هر لحظه و هر دم بر وزن عشقش می افزاید تا شاهین ترازوی هستی برابر زندگی قرار گیرد. اینطور نیست که بگویند یا عاشقم باش یا زندگی کن. این موازنه به این دلیل است که فقط عشق می تواند همسنگ زندگی قرار گیرد.
******
دلبندم
از تو که دور می مانم روح من من آتشفشانی می شود که گدازه هایش هر چیزی را در عالم می سوزاند. در درونم طوفانی به پا می خیزد که بادهای وحشی آن هر اقلیمی را به ویرانه ای تبدیل می کند. در من سیلابی راه گشوده و در مسیرش هر چیزی را با خود می برد. همه چیز در این روح سرگشته ام رو به ویرانی نهاده است. امید بهاری نیست و خزان در این برهوت بیداد می کند. همه چیز رنگ و بوی خاک گرفته است. به من برگرد تا این سرزمین سامان گیرد از حضورت. عشق تو هر چیزی را در روح من آباد می کند.
******
محبوبم
پیش از آدم عشق بود. اگر نبود که آدمی آفریده نمی شد.آدمی تنها بود. یعنی پروازش کامل نبود. پس آنگاه خداوند از سر رحمت همداستان مهربانی برایش فرستاد. پریدن تک نفره لذتی نداشت چرا که آدم را زود خسته می کرد ولی در پرواز مشترک حس زندگی موج می زند. شاید خیلی وقت است که می خواهم این را به تو بگویم که خوشحالم از این که همپرواز مهربانی دارم که کنارش آرام میگیرم. با بودن تو خوشبختم و این واقعیتی انکار ناشدنی است.
******
همسر نازنینم
از هفت اقلیم تو را برگزیده ام. از هفت دریا تو را گرفته ام. از هفت آسمان تو را ربوده ام. امروز که کنارم هستی می توانم عمق خوشبختی خودم را درک کنم. شاید دیگران از درک این خوشبختی عاجز باشند ولی می دانم این لحظات زیباترین و بی تکرارترین لحظات عالم است. ای زیباترین سرود من. بودنت هدیه ایست از جانب خداوند که زبانم قاصر است از شکرانه این نعمتی که بر من ارزانی داشته است. بودنت را شکر.
******
اکنون که هدیه های ارزشمندی را که خداوند به ما بخشیده است-فرزندانمان را می گویم- هر روز و هر لحظه می بینم که روز به روز بالنده تر می شوند. اکنون که کم کم تار موهای سفیدت را می بینم که از گوشه روسریت بیرون زده اند. حالا که کمی عصبی تر شده ای و بهانه های مختلفی می گیری بیشتر به معصومیت تو پی می برم. حالا بیشتر از همیشه پی می برم زیباتر از آن بوده ای که تصور می کرده ام. چیزهای زیادی در من و تو تغییر کرده است. حتی صدایمان هم عوض شده است ولی با این وجود گذشت زمان برای من مثل سوهانی عمل کرده است که لبه تیز تیغ عشقم را صیقل داده است. اکنون در کنار تو خوشبختیم را چون نشان افتخاری بر قلبم زده ام و گذر زمان را هیچ می انگارم.
مردابی بودم یا برکه ای دور دست و تنها مانده که در من غوکان به طعنه آواز می خواندند. در من ماه و ماهی راه نداشت. در من آواز پرندگان جایی نداشت. در من باران می مرد و لجن ها ته نشین می شد. روزی که آمدی این شعر با تو خواندم. گفتمت که مردابم. بی آبم. گفتم که قلبی ندارم که به تو ببخشم. گفتم که تمام عشق های جهان قصیده ای است از لاطائلات. گفتم که نیم توانم حضورت را تاب بیاورم. گفتم مرگ راز من است. همه این ها را گفتم که شاید تو بازگردی ولی تو لبخند زدی و معجزه آن لبخند از من مردابی یک غزلخوان شیدا و یک باغ سرسبز ساخت.
******
همسرم
در شاخسار موهای تو هزار دستان آواز می خواند. بر ابروانت چکاوکی منتظر نشسته است تا طلوع نگاهت را ببیند. بر مژگانت ابریشم می روید. لبانت عطر گل سرخ می پراکند. مرگ پشت در مانده است. من همه چیز را به کناری نهاده ام و غیر از تو نمی بینم. چرا که همه چیز تویی و غیر تو هیچ نمی بینم. سرشارم از هوای با تو بودن و لبریزم از هر چه باران عشقت.
******
دلبندم
زیباترین واژه جهان عشق است و من به تو عشق می ورزم. مرموزترین جمله جهان دوستت دارم است و من آن را بارها فریاد می زنم. تکراری ترین حرف جهان مرگ است که از منشور زندگی ما خط خورده است. شگفت انگیزترین سوال ما در نگاه هایمان نهفته است و جسورانه ترین جوابی که به آن می دهیم باید بر زبانمان جاری شود. ما هیچ نمی دانیم که تفسیر من و تو در همان تک واژه و همان یک جمله خلاصه می شود. بدین گونه هیچ چیز چندان ساده نیست جز عشق و هیچ چیز چندان پیچیده نیست جز دوستت می دارم.
******
همسر عزیزم
هر روز صبح وقتی سر کار می روی رد پاهایت را می بینم که بر برفهای حیاط و کوچه جا می مانند. غبطه می خورم به حال کبوترانی که در زمستان بر رد پاهای تو می نشینند. می دانم بر رد پاهای تو مشتی گندم ناپیدا نشسته است که کبوتران تنها مانده را خوشبخت می کند. وقتی نیستی این خانه هم بوی بی تو بودن می دهد و هر صدایی جز صدای گامهای ات برایم نا آشناست. در نبودت جز غربت نمی دانم به چه چیزی باید فکر کنم. شاید از فردا یکی از کبوتران پشت بام خانه مان باشم و دنبالت بیایم. فکر خوبیست من عاشق آن گندمی هستم که بوی تو بدهد.
******
عشق من
در روزگار بی آینه و چراغ کدامین نور فروغ روی تو را دارد. در این تاریکی دست مرا گرفته ای و با خود می بری. هر جا به دریا رسیدی شاه ماهی می شوی و هر جا که به خشکی رسیدی مرا بر شانه های خود می نشانی. می گویی دریا بیم غرق دارد و خشکی بیم تشنگی. باید رسید. می گویی خوشبختی باید برسد یا تو باید به آن برسی. منتظر نمان خودش بیاید آن وقت شاید قادر به تحملش نباشی یا وقتی بیاید که ناخوانده باشد و تو فراموشش کرده باشی.
******
محبوبم
من باور ندارم تو تغییر کرده باشی. نمی توانم قبول کنم که گذر زمان بر صورت تو تازیانه زده باشد. نمی توانم بپذیرم که به همین راحتی از روزگار جوانی مان دور شده باشیم. نه، ما هنوز به پاییز نرسیده ایم. شاید هم مشکلی پیش آمده است. ولی نه، باور نمی کنم. اگر اینطور است پس چرا لبخند تو همان لبخند روز اول است و نگاهت همان نگاه نخست؟!. یک چیزی تغییر کرده است.آهان، یادم آمد؛ آلبوم ها پیر شده اند. چین های روی عکس هایمان را ببین.
******
همسر عزیزم
در سرم طوفانها ست. در قلبم آشوب های این جهان بیداد می کند. گاه می اندیشم موهایم زمستان کرده اند. گاهی با یک تب تابستانی دست و پنجه نرم میکنم. رنگ رخساره ام را خزان بیگاه در برگرفته و در نگاهم سوسوی ضعیفی از گذشته هاست. با این همه هنوز وقتی تو میرسی ناگهان شکفته می شوم و در من بهاری می آید که میل جاودانگی دارد. در کنارم بمان تا همیشه بهاری بمانم.
******
دلبندم
با لبخند آغاز کردیم. یقین داشتیم که همین لبخند شاه کلید ورود به زندگی جدیدمان است. امروز هم لبخند می زنیم. توی عکس ها، توی آینه ها یا روبروی هم. ما عاشق هم هستیم و این حقیقت مطلق زندگی ماست. ما رسم محبت را پاس می داریم. هر چند باید بپذیریم که در این راه اگر اشکی ناگهان از چشم هر یک از ما بجوشد تاوانش را ناگزیر دیگری خواهد داد. باید مواظب اشکهای مان باشیم که رنگ لبخندهایمان را کدر نسازد. نباید فراموش کنیم که ما با لبخند آغاز کرده ایم.
******
عزیزم
وقتی دو آدم. دو دلداده، دو شیدا کنار هم قدم برمی دارند مطمئن هستم چیزی در دل زمین تکان می خورد. مطمئن هستم قلب ناپیدای زمین تپیدن می گیرد. فصلها سر در پی هم می گذارند و یک نوع آشفتگی زمین را دیوانه می کند. زمین به ما غبطه می خورد. زمین تنهاست. محکوم است به دیدن ماه، نظاره خورشید سوزان و طوفانهای مکرر. شاید او هم منتظر سیارکی دور است که یک روز از راه برسد. همیشه وقتی کنار تو گام بر می دارم حس میکنم زلزله ای در راه است. عشق ویرانم می کند... .
******
همسر نازنینم
می گویند برای عاشق بودن باید نیمی از عقل را کنار بگذاری. می گویند باید مجنون باشی و راه بلد. می گویند باید با قلب کامل سراغ عشق بروی چرا که قلب های ضعیف و رنجور یا نصفه و نیمه تاب نمی آورند. من اما وقتی سراغ تو آمدم عقلم را از دست داده بودم و حس کردم قلبم منطق دلپذیری دارد. آدم نباید خودش را محدود کند بعضی وقتها لازم است خودت را دست قلبت بسپاری تا مرزهای جسارت را پست سر بگذاری. از همین رو باید به تو بگویم که سالهاست عاشق توام و این برای من از هر منطقی بالاتر و والاتر است.
******
محبوب یگانه ام
می گویند بزرگترین جنگ های تاریخ را عشق های بی فرجام رقم زده اند. ولی من عشق را چیزی جز یک ابر سفید نمی بینم که بر اقلیم تیره و تار روح آدمها سایه می اندازد. این ابر بارانزا همواره و بی دریغ بر آدمها می بارد. فقط کسانی آن را می بینند که چون من عاشق باشند. آری، تو همان ابر سفید من هستی. با آمدنت تیرگی هایم را شستی و قلبم را جلا دادی. می دانم با بودن تو هیچ جنگی در تاریخ روی نخواهد داد. من به این مبارزه دیر زمانیست پایان داده ام. هر چند باید اقرار کنم من جنگیده ام ولی در واقع این تو هستی که برنده شده ای. خوشحالم که مغلوب تو شده ام.
مطالب پیشنهادی و پرطرفدار :