عکس نوشته بی اعتنایی به حرف مردم
بی اعتنایی به حرم مردم ، در بعضی از مراحل زندگی میتواند کمک کننده و حتی نجات بخش باشد ، می باید در مورد بعضی از کارهای شخصی تصمیم بگیریم و جدی باشیم تا به حرف ها و باورهای نادرست اطرافیان بی توجه یا بی اعتنا باشیم ، چرا که ممکن است دچار سرگردانی و شکست های تلخ و سنگین شویم ، در این مطلب از توپ تاپ عکس نوشته و متن های زیبا و جالبی را با همین موضوع یعنی بی اعتنا بودن به حرف مردم تهیه دیده ایم که در ادامه شاهد هستید.
گفتم : فراموشی کیمیاست
گفتی : بلی ! ولی رواست
شکستی و گذشتی
شکستم و ماندم
صدای بی اعتنایی تو به آسمان فریاد بر آورد
و مرا در خودم رسوا کرد
آری ! عشق ها را چه ارزان می فروشند
و چه گران می خرند
نصیبم ارزانی بود
و تو چه گران تر شدی .
بیاعتنایی تا به کی نامهربانم تا به کی
توفنده این طوفان مرا آرام جانم تا به کی
دژخیم چشمت را بگو قلبم روانم کم کشد
این کشته را کشتن دگر سرو روانم تا به کی
در هر کلامی با تو صد راز از درونم گفتهام
نشنیدن این سنگی صنم شرح و بیانم تا به کی
جانا ترازوی خرد کی دارد این آیین گران
اندیشه از پیمانهی سود و زیانم تا به کی
عاشقتر از من کی بود بر خاک کویت یک نظر
این خاک بین آخر نگه بر آسمانم تا به کی
در خلوت این فریادها تا کی به خلقم وین سکوت
با زخم جانکاهی به دل بسته دهانم تا به کی
شب یک نفس از حسرتت آسوده در بستر نخفت
بی مرهم این تیرت به دل ابرو کمانم تا به کی
بزک کرده پالتوی تابستان
زمستان شبش را با غریبه ها گذراند
خرگوشش خرسی را با بونه خوراند....
تمنایی با خواهشی بی اعتنایی.......
ایامی ست که دلم بارانی شده
چند وقتی ست که آسمان شب ابریست
بهار به تازگی بر روی زمین نشسته بود
ولی بی اعتنایی او
بهار را سرد کرده است
بهار امسال به جای دل
آسمان را سبز کرده است
تا شوق انتظار در درونم پر بگیرد
به کسانی که پشت سرتان حرف می زنند بی اعتنا باشند آنها به همان جا تعلق دارند
چنان آتش ردم با بی وقایی که بیزارم دگر با آشنایی
مرا چوناشناسان دید و بگزشت که بگزشته زین بی اعتنایی
بیا آغوش خود بگشای که دلتنگم از این دنیا
اگر فردا میان ما همه کوه و همه دریا
بیا آغوش خود بگشای که از راه می رسد فردا
برای آخرین دیدار سرت را بر سینه ام بگزار
مرا به سطل تنهایی ها
تباهیی ها می اندازد
ازین بی کسی خود چه بیزارم
من همانم که نوکم تیزاست مانند قلم
تنها علت بیچارگیم
بی اعتنایی جو هر ها ی فاحشه است
جوهر ها ی اقبال
پس می برم
کاغذ را می برم
چهره ام چاقو می شود
حتی بدتر از او
وقتی سهم من از کوچ پرستوها
فقط پریشانی است
وقتی سهم من از شراب احساسش
فقط بی اعتنایی است
وقتی سهم من از هجرتش
فقط پشیمانی است
پس به چه کار آید عشق
که سهم این دل غم و تنهایی است...
از این نانجیب روزگاران به تو می گریزم
این دل زود آشنا را می کشم در بند عزلت
دورتر از مردم هر جا که دیدم، به آنجا می گریزم
چشم تا به کی دوخته به در در انتظار بی وفایان
تا نریزم اشک عزلت و خواری، دوباره به تو می گریزم
هر چه بینا چشم، رنج آشنایی بیشتر ،هر چه سوزان تر عشق، بی وفایی بیشتر
هر جه دل شکسته تر سووز جدایی بیشتر،به پیش درگاه عشق تو می گریزم
هر چه با یاران وفا، بی اعتنایی بیشتر ،هر چه کمتر درک و فهم، کبر و غرور بیشتر
شدم زین ورطه بمانند کاهی که با آهی بلرزد، از این ظلمت، به تو ای شکیبا می گریزم
اندوه که از حد گذشت جایش بی اعتنایی پر می کند
تهیه کننده : توپ تاپ