آلبوم عکس نوشته های آرامش بخش و زیبای این مطلب از سایت توپ تاپ در مورد موضوع خوش باش تهیه شده است ، که میتواند یک انتخاب خوب برای عکس پروفایل در شبکه های اجتماعی باشد ، تصاویر متن دار خوش باش غالبا انسان را به یک زندگی بی دغدقه ، بدون حاشیه ، بدون غم و غصه ، بدون چالش و بدون استرس دعوت میکنند ، در ادامه همراه باشید.

عکس نوشته های زیبا و معنی داری با موضوع خوش باش در این بخش گردآوری شده است که شاید حاوی نکات ریز و مهمی است که در زندگی به درد می خورد ، گاهی باید حتی با وجود رو به رو شدن با مشکلات مختلف ، خوش بود و فکر و خیال را کنار گذاشت ، در آلبوم پایین شاهد تصاویر متعددی با مضمون خوش باش خواهید بود.

***************

***************

***************

***************

***************

***************

***************

***************

***************

***************

خوش باش که دور است ز تو هرچه بلا
وعده به تو دادند ، که بهتر ز طلا
چون عابد ی و خداشناس و مؤمنی
پس جایگهت بهشت و تو اهل ولا

با آن که هســــــــت خوش باش
با آن چه هست خـــــــوش باش
خوش بین خـــــــــوش نما باش
خوش آر خـــــــوش برش باش
خوش فکر خـــــوش کنش باش
خوش خیز خـــوش جهش باش
خوش گوش خـــوش زبان باش
خوش گیر خــــوش دهش باش
خوش بخش خوش طــلب باش
خوش آی خـــــوش روش باش
با عشق در پـــــــــــرش باش
هر لحظه در تپـــــــــــش باش
خوش هست آن چـــــه خواهی

خوش باش بهار بار ديگر آمد
هنگام قرار بار ديگر آمد
آن لحظه كه سبزه را خدا گفت كه سر،
از خاك بر آر بار ديگر آمد

خوش باش بهار بار ديگر آمد
آلاله به بار بار ديگر آمد
شرمندگي نسترن سرخ به باغ
از روي نگار بار ديگر آمد

خوش باش
با عشق بهار و زندگانی خوش باش
با خنده و شوق و مهربانی خوش باش
یک لحظه اگر برای تو فرصت شد
با شعر و سرود جاودانی خوش باش

گر که آوازی به بلبل
گر گلستانی پر از گل
گر نیستانی پر از نی
گر ز بلخی گر که از ری
خوش باش
گر سراپا آتش هستی
گر کمان آرش هستی
گر که مستی
گر که هستی
خوش باش
گر به بالا گر به زیری
گر جوانی گر که پیری
گر فقیری گر تهی دست
گر شهنشاه گر که یک مست

با خاک نشسته ای به مستی خوش باش
گلدانی و باز اگر شکستی خوش باش
گردونه گذشته ، قصه ما این است
هستی دل من برای هستی خوش باش

تو همان جا خوش باش
زندگی بر من و تو می گذرد
روزها غم پی من از ره تو
توکنار خود باش
اشک در چشم و صدایم لرزان
توبه همراه بهاران پی یک گلشن باش
من برای تو همیشه نقش یک تابلو ام
گذری گاه به گاهی بکنی از سر ناز
تو به این هم خوش باش
غمم از صد که گذشت
توکه از راز دلم بی خبری
به دلم گو که تو هم با همه چیزت خوش باش
عاقبت مرگ دلم را به صدا داشته باش.

در مجلس عیاش اگر میرقصی
خوش باش که این عمر گران میگذرد
غم خواره وغمگین اگر بنشستی
خوش باش که این حال نزار میگذرد
در ملک سلیمان بسیارند بلاها
می خانه که هستی خوش باش کین بلا میگذرد
حاصل نشود کام عاشق به معشوق
در حال دعا باش کین جفا میگذرد
صد جمله میان قلب عشاق بود
با عشق که هستی خوش باش که دم میگذرد

رو تو برگردوندیو میری که میری
سراغی از منم،اصلا نمی گیری
سیاه شد روزگارم،هرچی بودم
میری انگار که هیچ وقتی نبودم
برو خوش باش ولی کاش یاد بیاری
هرجای دنیا با تو دارم یادگاری
منو این فاصله ها و زمستون کبودم
میگم کاشکی،که هیچ وقتی نبودم
دل آزرده منو،سیاهیه زمونه
دل تنهایی که از تو،فقط انگار می خونه
به تو دل بستمو انگار،که اشکم رو ندیدی
تو پاتو پس کشیدی،دلو انگار بریدی
برای اشک این چشمو،دل داغوون من بود
تموم این بدی هاتو،دل آرومه من بود
می خوام باشم ولی نیستم کنارت
برو خوش باش،منم موندم به یادت

خوش باش!!
سودای تو کردم ، و بشد راحت جانم
زین معامله معلوم ، نشد سود و زیانم
چون باخته ام ، هر دو جهان را ، به طریقی
مبهوت در این ، دایره از ، لعبتکانم
باید ببرم ، عهد و امانت ، بسر آیا
این عذر قبولست ، که بی تاب و توانم؟؟
پروای تو دارم ، نکند باز نیایی
با این همه بیداد ، که مسبوق به آنم
ای کاش نماند ، اثری ، از من بیمار
تا چند توانم ، به چنین ، تنگ بمانم
خوش باش! که در عافیتی ، با که بگویم؟؟
این درد ، که می خواهم و ، هرگز نتوانم
نومید نبودم ، سر راهت ، بنشستم
مگذار ، تو بر باد رود ، عمر گرانم
شیدای تو گردیده و ، از خویش بریدم
عمریست در این ، میکده از ، درد کشانم
بی آبرویم ، نزد تو اما ، به فسونی
در چشم جماعت ، پس یک ، پرده نهانم

بــاشـــیم و نبــاشــیم ,تــو خــوش بــاش رفیــــق
مــا مــردِ وفــاشـــیم ,تــو خــوش بــاش رفیــــق
آواره و بــی خــانــه و بیچـــاره و لنـــگ
از بــس کــه گــداشــیم ,تــوخــوش بــاش رفیــــق
بیچــاره نبــودیــم ببـــین عشـــق چــه کــــرد
رســم است فنــا شــیم تـو خوش باش رفیــــق
روزی کــه بســازنــد بُــت از مظهــر عشـــق
مــا سنــگِ بَنــاشــیم تــوخــوش بــاش رفیــــق

بروخوش باش و دم از عشق نزن !
دگر از عشق نگو !
دگر از این دل بیچاره نخواه ... که
بساط سرو سودای تو باور بکند ...
برو خوش باش و دم از عشق نزن !
که دم از عشق زدن ، که سزاوار تو نیست !
تو...! دم از عشق نزن !

خوش باش دگر کار تمام است تو ساقی
زان بنده جامت شده ام لطف تو باقی
اکنون که شدم مست دگر ترس ندارم
خوش باش دگر می بفشان مست برانم
در پرده اسرار زنم ورد گزافی
سرمست چه باکش از آن چشم حرامی
آن سلسله ی آتش عشقی که هوس بود
درمردمک چشم نگاران به قفس بود
فکرم شده ویران دگر عقل گریزد
اینجا همه سرمست شدند عشوه که ریزد
باشدکه در اندیشه خود ره به خطایست
هرچند که در انجمنش جمله رهایست
آن پیر خرد مرجع تقلید فدایست

ای مترسک خوش باش!
که درونِ قفس سینه ی تو
محبسی نیست که زندان شوی با دستِ خودت
از برای عشقی...
که نمیدانی چیست!
ای مترسک خوش باش
که ز دل بی خبری...
دل همان است که یک خنجرِ برّنده زِ دوست
دائما زخم به او میزند از فاصله ها

تهیه کننده: توپ تاپ