عکس نوشته درمورد احتیاج داشتن
احتیاج داشتن و یا محتاج شدن در بعضی از مراحلی زندگی ، یک حقیقت غیرقابل انکار می باشد و آدمی هر چقدر هم که قوی یا مستقل باشد ، ممکن است ایامی را در زندگی تجربه کند که به بعضی از آدم ها و یا چیزها واقعا احتیاج پیدا میکند ، در ادامه ی این بخش آلبومی از عکس نوشته های پروفایلی همین مضمون همراه با متن های کوتاه تهیه شده است.
بهش احتیاج دارم
اگر کسی به این باور برسد
که غیر خدا به کسی احتیاج ندارد
خداوند هم او را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد
قلب تو و نگاه شما ... احتیاج من
کالایی ام که نرخ زدی با حراج من
لرزیده ام که دور بیندازی ام شبی
دست تو را شبیه تبر دید کاج من
****************************
اولا تو هیچ گاه ، مثل من نمی شوی
هم خیال خواب من ، ثانیا نمی شوی
باورم نمی کنی ، ظلم می کنی چرا
مثل مرد بوده ای ، خام زن نمی شوی
اگر به کارهای خود قضاوت کنی
احتیاج به قضاوت دیگران نخواهی داشت
ما را به آب تلخ دمادم چه احتیاج؟
آبادم احتیاج، خرابم چه احتیاج؟
دُور شباب گرچه به مستانگی گذشت
با حال سالخورده به آنم چه احتیاج؟
فرمان به باد داده سلیمان شدیم و شاه
اینک به باد و قدرت خاتم چه احتیاج؟
هشیاریام نبود شفایی به درد عشق
غیر از جنون به هر چه در عالم چه احتیاج؟
با هم شویم همدل و همدم به روی خاک
در زیر خاک همدل و همدم چه احتیاج؟
میدان عمر نباید شود مدار جُور
تاج و اریکه بر جسد جَم چه احتیاج؟
"همیار"! از آن به دامن تنهاییام سرست
دیگر به جبر ز عالم و آدم چه احتیاج؟
به تو احتیاج دارم، که بمیرم از فراقت
به من احتیاج داری، مثل قاتلی به مقتول
و امروز که به هوا احتیاج داریم
هوا را در سرنگی به ما تزریق میکنند
با نامه ای کنار دستمان
که هرگز ننوشته ایم
من به کسی احتیاج ندارم
که خوبیای منو ببینه به کسی احتیاج دارم
که بد یامم ببینه و بازم منو بخواد
من از قتل خدایان در آفریقا
باز می گردم
بادستی خون آلود و تنی خسته
اما با ذهنی آسوده
حال نوبت شماست که خدایی
سبز برای آفریقا بیاورید
من به کمی استراحت احتیاج دارم.
بیا کنــــــار من امشب که سخت دلـــــگیرم
ز دست خواهش و اصـــــرار دل زمینگیـــرم
سخن زبرگ و خزان است و احتیاج و نیـــــاز
به باغبان چون تو و این دست وپا به زنجیرم
تمام قــــــــافیه های غــــــــزل ز دوری تو
ردیف گشته بدین جمله :«بی تو میمیـــــرم»
تو از کدام بلـــــــــوغی که طفل دل بـی تو
بگوید از غم عشق تو آنکه :«من پیــــــــرم»
سحـــــر نماز به محـــــــراب ابرویت کـردم
وشیـــــــــخ شهر ندانست و کرد تکفیـــرم
اگر چه انتظار رسیدن همیشه بیهــوده است
نوشتـــه از ازل این عبث به تقدیــــــــرم
برق فته باز می گردد به ایران غم مخور
خانه ی تاریک ما گردد چراغان غم مخور
میرود از صبح تا شب بر نمی گردد چرا
برق می اید به وقت شامگاهان غم مخور
اندر این گرمای تابستان وتاریکی شب
تا بود در اسمان این ماه تابان غم مخور
چون چراغ و مع گشته احتیاج مردمان
هر که دارد یک مغازه گشته شادان غم مخور
چون به پایان امده صبر و شکیبایی ما
دست به دامان خدایند اهل عرفان غم مخور
تو نکن شادی که امد فصل سرما چون که برق
قطع می گردددوباره وقت باران غم مخور
تهیه کننده : توپ تاپ