عکس نوشته پشت نقاب آدما
عکس نوشته پشت نقاب ، در واقع توضیحاتی را در مورد افرادی میدهد که ظاهری واقعی خودشون رو نشون نمی دهند ، با دورویی با طرف مقابل خود برخورد میکنند ، رفتارها و یا گفتارهای فریبکارانه هیچوقت صفت خوبی نبوده و عموم افراد از چنین کسانی بیزار هستند ، در این آلبوم از توپ اپ گلچینی از تصاویر زیبا و متن دار با موضوع پشت نقاب ها و البته به همراه شعر نوشته تهیه شده است که در ادامه شاهد هستید...
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
یه وقتایی واقعا تقصیر خود ماست که به یه آدمایی بیش از حد بها میدیم و بزرگشون میکنیم.. همین باعث میشه که یه سری رفتار ها داشته باشن که نباید.. و در نتیجه اون ارتباط به سمت درستی نمیره.. شناخت آدما واقعا سخته، مخصوصا آدم هایی که برای منافعشون حاضرن هزار بار نقاب عوض کنن و تو نمیفهمی که اون آدم دقیقا کی بوده.. برای همین گاهی دلت میگیره از خودت که چقدر به اون شخص اهمیت دادی... اما چیزی که مهمه از اینجا به بعده، باید آدما رو بهتر شناخت و به هر کسی به اندازه ی ارزش و لیاقتی که داره بها بدیم
*******************************
نقابِ چهره ام
سایه میکشد از درد از حس از جنون
دانشِ دستم عبرت کاری میکند....
درنقشِ احساس و روحم درد میخورد
غبار نقابم ذرّه بندی درک میشود
و نبوغِ آتش در خود میماند
آیینۀ خدا در من خدا میشود
و حیرت خانه ها در نیستی میماند
کسی که در نقاب چهره اش
برای هر بدی..برای هر شرارتش....
برای هر لحظه های زندگی
بنده ی شیطان شده و بوی خدا دور شده از دل او
در ماه خدا سخت است گناه کند اما به دلش
رنگ خدا رنگ بیرنگی دارد....
یادی از ماه خدا نیست در دل پر نیرنگ او
برای ای آدمها ماه خدا با ماه های دگر فرقی ندارد.
.چون خودرا به قیمتی ارزان به شیطان میفروشند...
سر به زیر و روسری بر سر کشیدی نازنین
خوب کرده با نقابی چهره مخفی آفرین
آن خلوص ناب چشمانت کند تحریم ما
هر که دیده آن دو چشمانت درونش ذره بین
میز گرد خان لبهایت چه طولانی شده
هرکه دیده بر لبت لب می زند با یک کمین
با کمان خنده هایت می شود اسطوره کرد
آرشی که می تواند پا بگیرد در زمین
گیسوان زرد خاکستر نشانت را ببند
باد سرد کشوری همسایه می دزدد یقین
میوه های نارست را نوبرانه می خرند
تاجران میوه ها در باغ کالت همچنین
بر نگاه هرز مردم آفتی افتاده است
با نقاب چهره ات غوغا به پا شد مه جبین
وقتی که حجاب دیده ها وا بشود
ماهیّت نَفْسِ ما هویدا بشود
هرچشم رسول روشن باورماست
از پشت نقاب چهره پیدا بشود
" خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی "
سیه چشم و پری رویی،دل انگیزی،گل آسایی
ز تاب قوس ابرویت کمان مَه خجل گردد
نقاب چهره می بندد دمی کز در بدر آیی
مرا دریای گیسویت به هر سو می کشد هردم
که من چون زورقی مست و تو موج ناشکیبایی
دلم را ساغر چشمت ز ره بُردست و می دانی
که در عاشق کشی جانا توانایی و بی تایی
رمیده جان ز تن،رحمی به این سرگشته یاغی کن
که بر حال پریشانم تو تسکینی ، تو ماوایی
گناه ناکرده
دارم زدند به حلقه چشمهاشان
ترس نقاب چهره ام بود
اما دوستت داشتم
شیطنتهایت به دل می نشست
نامرد اگر بودی
به هیچ اگر فروختیم
دیگر صلیب بر سرم نکوب
که من مریم معصوم دیگریم
ومظلوم تر از او
که او مسیح داشت ومن
نه مسیح و نه خدای را
دنیای ما پر از دست هایی است
که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها
قدم نهاده ام به آوردگاه نگاهت
من یل داستانی ام که عشق را به ترس نمی فروشد
جنون که می گویند همانی ست
که دررگان من جاری ست
بندبند جان من بافتهء دست راهزنی ست
که نقاب چهره را از کفم ربود
حال اگر نمی دانی بدان
من زادهء ققنوسی ام که آتش سرخ هم
سر سجده به درگاهش فرود آورد
درپس هیچ پناه گاهی پناه نمی گیرم
سپررا زمین می اندازمو
زره را ازتن می درم
رقص خون می کنم در میانهء ستارگان آسمانت
قدم هایم را سوی تو راهی می کنمو
باکی ندارم از تیرهایی که با چشمانت سوی من پرتاب می کنی
دست های خالی من
کمند گیسوانت را می طلبد
ای زیباترین افسانه وافسونگر دنیا...
تو شبای سرد و تاریک
توکوچه های تنگ وباریک
توخیابونهای بیرنگ وشلوغ
تواین شهرهزار رنگ ودروغ
پشت نقاب چهره ها
پشت شیشه پنجره ها
تونگاه آدمای عاشق
توگلدون گلای شقایق
توبیداری،حتی توخواب
شبا زیر نور مهتاب
تو روزای روشن،ولی تیره
تودشتهایی که برام مث کویره
هر کجا که با هم نشستیم
وقتی احساس می آید
و با دستان دردناکش
قلبت را می فشارد
نقاب چهره ات
ترک بر می دارد
خنده ات را گریه ات را
بغضت گره خورده گلویت را
دردت را می فهمم
دیگر نمی توانی
پنهانش کنی
دستت رو می شود
دیگر چشمانت
نقاب می زند دلم
به چهره و نگاه من
و با نقاب چهره ام
که پر ز درد و غصه بود
شبیه مهربانی
شبیه آسمان پر امید می شود
شبیه آرزوی ناتمام
شبیه تو
شبیه عشق می شود .
وقتی که نمی توان راست گفت
باید که تعظیم کرد
دروغ گفت مُرد.
تو ای صنم که به یغما رفته ایمانت
نقاب چهره برانداز ز عشق سوزانت
نشسته قطره ی اشکت چو آتشی بر دل
بسوخته این دل خونین زاشک پنهانت
دلم هوای ملاقات میکند هر شب
یقین بدان که بیخبرآیم شبی به مهمانت
کنون که ماه صیام است تشنه کامان را
ولیمه ای بده ای ماه تو در شبستانت
خود آگهی رخ زیبایت آفتاب من است
چه کس به زیر چادر گلدارکرده پنهانت
تو هفته ها بگریزی ندانم علت چیست ؟
مگر که زیره ی نابی به شهر کرمانت
اگر هزار نگهبانت در سرا باشد
به خانه آیم و نوشم ز لعل خندانت
تهیه کننده: توپ تاپ