عکس نوشته درباره خسته ام از زندگی
عکس نوشته درباره ی خسته ام از زندگی ، شامل صحبت ها ، دلنوشته ها ، جملات کوتاه و معنی داری است که در مورد برخی از افرادی که در زندگی با بدشانسی مواجه شده اند و یا دیگر تاب و توان برخی از گرفتاری های پیش آمده را ندارند ، در این آلبوم از توپ تاپ گلچینی از تصاویر متن دار و زیبا با موضوع خسته ام از زندگی تهیه شده که در ادامه شاهد هستید...
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
***************************
خسته شدم از همه از دنیای کاغذی
خسته شدم از بی وفایی از بازیچه بودن
خسته شدم از نقش بازی کردن
خسه شدم از کات شدن رابطه
خسته شدم کشیدن دستای ترحم بر قلبم
خسته شدم از شکستن قربونی دل بی وفا شدن
خسته شدم از با تو بودن تو خواب و رویا
خسته شدم از استرس نداشتنت
خسته شدم از شب پرسه های بی همدم
خسته شدم از غم از شادی
خسته شدم از زندگی
سیر خوردم ضدحالِ زندگی
توی این بیستُ دو سال زندگی
مانده ام با کوله بار خستگی
این منم با حالتِ افسردگی
خسته م از زندگی ، از بندگی
من برای خود شدم،مایۀ شرمندگی
دوست دارم ، ترک گویم ، این زندگی
چون نخواهم که شوم،آلودۀ این هرزگی
خسته م از زندگی ، از بندگی
تویِ این بیستُ دو سال زندگی
خسته ام از زندگی, از این سرای بی کسی
خسته ام از زندگی, از ناله ها, درماندگی
خسته چون بغض گلویی مانده در راه گلویی
خسته چون صخره نوردی مانده در راه صعودی
خسته ام از زندگی, از اینهمه دلواپسی
خسته ام از زندگی, از جفا ها, واماندگی
خسته چون فرهاد شیرین, تیشه زن بر بیستون
خسته چون فرهاد لیلی, عاقبت دل مردگی
خسته ام از زندگی, از اینهمه بيگانگی
خسته ام از زندگی, از ریاها, دلدادگی
خسته ام از زندگی ،
خسته ام از زندگی
از شب و از ستاره خسته ام
از نگاه ابر پاره خسته ام
از صدای فریاد
واحساس خسته ام
ای کاش هیچ کس نبود
از ادمها خسته ام
از زندگی و از خودم
از کار و از دیار خسته ام
از عشق خسته ام
از نگاه
از لبخند خسته ام
حتی از نفس کشیدن.....
خسته ام
خسته ام از زندگی
خسته گشتم بنده ها را بندگی
خوب رویان جهان را بردگی
اشک سرد بر رخ از این افسردگی
از نــــگاه دوست با شرمنـــــــــدگی
از صدای گریــــــه با درمانــــــــدگی
برده اید از یاد بـــــــــــوی سادگی
پوشش عالم شده آلودگی
اشک بارد نیست باران حاجت بارندگی
مرده اند مردان چه شد مردانگی
این همه باشد فقط رازی از این دلخستگی
خسته شدم از زندگی بدون تو
خسته شدم از این روزا به جون تو
عاشقی هم دردی رو که دوا نکرد
هرگز منو تو رو خدا صدا نکرد
خسته شدم از گریه های بی صدا
به آخر خطا رسیدیم ما دوتا
خسته شدم از عدم حظور تو
هرگز ندیدم اثر عبور تو
خسته شدم چرا نمیرسیم بهم
چرا همش شبا پره از درد و غم؟؟؟
من نمیتونم دستاتو رها کنم
خسته شدم هی خدا رو صدا کنم
خسته شدم همش میای به خواب من
پس کی تموم میشه خدا عذاب من؟؟؟
خسته شدم حال غزل خراب شده
یه دریا داشتیم ما دوتا سراب شده
خسته شدم موجا به ساحل نرسید
دیگه تموم شد واسه ما دوتا امید
خسته شدم چرا نمیفهمه کسی؟؟؟
بی تو عزیز موندم تو دست بی کسی
یه لحظه چشماتو ببند گوش کن گلم
دیگه تموم شد به خدا تحملم
خسته ام از زندگی
از روزهای پر شرر
از جدایی، بی وفایی
غصه های بی ثمر
ازنبودن در کنارت
بی تو در رویا شدن
در کنارت
بس ز دوری
در پی پیدا شدن
خسته ام از عشق
از دلبستگی
حس تلخ این همه وابستگی
قلب آکنده شده از خستگی
روز های رفته ی هم بستگی
خسته ام از حس "شبنم" روی دست
خاطرات خوب من از هم گسست
خسته ام از چند ماه تیره ی این روزگار
حس تلخ عشقی از جنس خیال
عشق لبریز از امید و آرزو
فکر آن ، فکر قشنگ روزهای دور دور
خسته ام از عشق های نو ظهور
فکر های شوم در وقت حضور
خسته ام از روزگارم
ازت خسته ام آهای زندگی/از این عاشقی ها و دلدادگی
صمیمی نشستم کنارت ولی/دلیل شکستم شد این سادگی
چقدر ارزو داشتم از بچه گی/رسیدم سراسر به بیچارگی
به هر سو دویدم پناهی نبود/بنازم وفایت ای آوارگی
خسته ام
خسته ام از زندگی
از تمام خستگیهای مدام
از در و دیوار این شهر
از همه دلبستگیهای حرام
خسته ام
از سراسر غصه و غم خسته ام
از دردهای مدفون شده در زیر خاک
که به هنگام سحرگاه
پر زند بی گاه و بی گاه
در وجودم
همچو آن سیمرغ خفته
می خورد جانم را
می زند خود را به ایمانم
می برد خوابم را
خسته ام
از تمام خستگی ها خسته ام...
خسته ام از زندگی از زندگی من خسته ام
کوله بار مشکلاتم را دگر من بسته ام
می گذارم من قدم در راه رفتن، استوار
میروم هر جا که باشد خانه ی زیبای یار
جادِه یه تنهایی ام را با خیالش پر کنم
کفش هایم را برای لیز خوردن سُر کنم
فندکم را پُر زِ آتش میکنم این بار من
بسته ی سیگار پُر تَر میکنم این بار من
خانه را چرخی زدم دیدم هرآنچه داشتم
آن کتاب و ساز را هم من دگر برداشتم
خانه را بدرود گفتم در میان راه، من
پدر خود را بدیدم با کمربندی به تن
گردآورنده: توپ تاپ
و نمیتونستم شنا کنم ..... لطفاً پاسخ دهید ؟؟؟؟؟
ببین درد دارم یه وقت هایی می گم این خدای عزیزدنیا چرا منو ساخته خدا خلاصم کن رهایم کن جرعت خودکشی راکه ندارم ولی تو قدرتش رو داری این همه آدم میمیرن یکی رو بامن عوز کن خداااااااا مهربان و بخشنده جز تو کسی نیست تکی تو دنیا۱۳۸۴/9/30متولد ۱۴۰۲/9/30فوت