عکس نوشته حالا که می روی
عکس نوشته حالا که میروی ، در واقع سخن و یا جمله ای را به یکی از طرفین در یک رابطه ی عاشقانه بازگو میکند که همراه با مقداری کنایه یا طعنه است ، بعضی از حرف ها که هیچوقت آن ها را بر سر زبان نیاوردیم را حالا بصورت یک عکس نوشته و به شکل مجازی به گوش فرد مقابل می سانیم ! در این آلبوم از توپ تاپ تصاویر و دلنوشته هایی با موضوع حالا که می روی طراحی و تنظیم شده است...
حالا که میروی
باشد برو ولی
از خاطرم ببر هر آنچه در خاطرم جا گذاشته ای ...
حالا که میروی
ای تو که دیگر باز نمی گردی
باشد برو ولی
دیگر به قلب من نیا که دلم را شکسته ای ...
حالا که میروی
از رفتنت دلگیرم ولی
باشد برو گلم
ندارم حرف دیگری ...
چرا می روی
لمس لحظه ی عشق در تاریکی را حس نکردم
تو این احساس خاموش مرا به دلت ‘چرا میبری ؟
دلم از بی کسی این خانه ما یوس است
تو این یاس بی انتهای مرا به امید ‘چرا میبری؟
چشم من از کور سوی این اتاق فرا نمیرود
تو این دیده ی کوچکم را به نهایت نور‘ چرا میبری؟
درک من از گذر ثانیه ها‘ مرده است
تو این ادراک درهم مرا به نور‘ چرا میبری ؟
واژه ها ی ذهنم همه گره خورده اند‘ در سکوت
تو این واژه ی مغزم را به صدا‘ چرا میبری ؟
دیدی که دستانم به نوشتن نیا مده است
تو این دستان مرا به قلم روی کاغذ‘ چرا میبری؟
دیدی که چگونه قدم از قدم بر ننهم‘ زمین
تو این گام های مرا به دویدن‘ چرا میبری؟
لذت سکوت این لحظه مرا به تاریکی برده است
تو این لحظه را به صدا و روشنی‘ چرا میبری؟
من مانده ام در این سرای کهن‘ خاموش
این سرای کهن به آن سوی نو‘ چرا میبری؟
دلم از دوری این مرگ پوسیده است
تو این مرگ مرا به سرای ابد‘چرا میبری؟
من از رنج تنهایی خود در خود مرده ام
تو این رنج را به رحمتت‘ چرا میبری؟
با من بگو که من جز صدای تو عمری
نشنیدم صدا را به افق ‘چرا میبری؟
حالا که این حس قشنگ با تو بودن هست
در خلوت همه ی آشیانه ام ‘تو چرا میروی؟؟
حالا که میروی همراه جاده ها
برگرد و پس بده تنهایی مرا
بی خاطرات تو بی آرزوی تو
دل را کجا برم ؟ شب گریه را کجا ؟
دیگر تنها گریه حالم را میداند
از عشق دلتنگی هایش میماند
جا ماندی آه ای دل
ای موج بی ساحل
حالا که میروی
و من برای تو فقط
یه آرزو کنم که تو
هرجا که میری بعدِ من
فقط بخندی و بگی، خوشبختی یاورت شده
بگی اثر گذاشت دعاش، عشق باورت شده
به احتمال که میروی و روزِ برگشت با خداس
حسابِ عشقِ ما دوتا از همه عاشقا جداس
به احتمال که بشکنم زیرِ بارِ غمِ تو
همه چی باورم شد، به جز همین رفتنُ خب
به احتمال که قلبِ من بعدِ تو دیگه نزنه
آرزو دارم از خدا، کسی دلت رو نشکنه
حالا که نیستم که تورو، تو آغوشم بگیرمت
آرزو دارم تا ابد، خوشحال و شاد ببینمت
حالا كه رفته ای
شانه هایم را پرپر می كنم
می فشانم بر مزارت
می دانم آرام خواهی خفت...
برای رفتنم بهانه نمی خواهم
برای محو سکوتم ترانه نمیخواهم
من ازقبیله ای مجنونم توازکدام قبیله ای؟
میان کنج نگاهت آشیانه نمی خواهم
فقط نگو از خزان وجدایی که می میرم
ببین فقط عاشقم ؛ عاشقانه نمیخواهم
میدانی که ازتو بریدن برایم مرگ است
چه کرده ای با حمید موجم،کرانه نمیخواهم
حالا که میروی به جانمان قسم
خسته ام بس که عاشقت بودم
تنهایش بزار جان مادرت این پایتی شاعر را !!!
حالا که رفته تمام غصه ها
مرخصی گرفته اند برای خراب شدن روی سرم
وچه خوب که ویرانیم را دیگر نمی بینی بانو...
وقتی به آبادی دیگران رسیدی!!!
در محضرِ دلی که برایت غریب نیست
من اعتراف می کنم و وقتِ فریب نیست
با رفتنت مدام ، چنین نعره می کشم
"کین عشق!جز جنگ و جدل با رقیب نیست"
حوایِ من هوایِ تو دارد کسی هنوز
آن آدمی که در سبدش جایِ سیب نیست!
حالا که رفته ای تو بفرما که عشق چیست ؟!
من عاشقِ تو بودم و خامش ،عجیب نیست؟
حالا که رفته ای من و این روزهای سخت
وقتی که درد هست و ولیکن طبیب نیست
حالا که می روی به سلامت ! برو ، برو
گاهی مجال آمدن و (أمَن یُجیب) نیست
گردآورنده: توپ تاپ