عکس نوشته های دل کندن از عشق
عکس نوشته های دل کندن از عشق حال و هوای بیننده ی مطلب را عوض میکند و ممکن است باعث رنج ، ناراحتی و یا تداعی بعضی از خاطرات بد در مورد گذشته شود ، در این آلبوم از توپ تاپ گلچینی از عکس نوشته و دلنوشته هایی با موضوع دل کندن از عشق را شاهد هستید...
میان آشفتگی های ممتد
دیروز کسی می گفت
وقتی عاشق نیستی
صدای بوق ماشین ها بلند تر است
امروز کسی نوشت
دل کندن اگر آسان بود
فرهاد به جای کوه دل می کند
دیر وقت است و باران می بارد
در سرم دغدغه های همیشه
فردا عاشق شوم از نو
یا با عزرائیل
قهوه ترک بنوشم ؟
فرهاد
كوه نمي كند ....
دل کندن اگر آسان بود
*
آمدم با نفسي سرد سلامي برسانم بروم
بي وفا بود همين را به فلاني برسانم بروم
آمدم تا به صليب اش بکشم جانم را
بغض بگذارد اگر تكه كلامي برسانم بروم
آخرين حرف همين طعنه به تنهايي بود
بايد اين زخم زبان را به زباني برسانم بروم
صبر كن سرفه خوناب كمي مهلت ده ...
به نگارم دو سه خط مانده . پيامي برسانم بروم
آخرين لحظه ديدار مرا پاک نکن ...
بايد اين لحظه به تكرار زماني برسانم بروم
كاش كه قاصد مرگم نفسي وقت دهد ..
لب خشكيده به جامي برسانم بروم
تير چشمان سياه تو نشانم كرده ...
بگذاريد كه اين تير به آغوش كماني برسانم بروم....
گمشدم در نفس كوچه به من رحم كنيد
بگذاريد دلم را به نشاني برسانم بروم ..
اشك سيلاب شد از چشم مسيحا... به درود
بايد اين ناله به درياي رواني برسانم بروم
قامت چشم تو را سجده واجب تا كي ؟
روح خود بر نفس گرم اذاني برسانم بروم
بعد من از من همين چند غزل ميماند
خنده بر چهره بی روح جواني برسانم بروم
این دل غمدیده را آهسته ویرانش بکن
یا وجودl م را به یک لبخند در مانش بکن
علت دردم نمی دانم ولی درمان چرا
دردِ درمانم تویی ، دستم به دامانش بکن
میروم چون در شتاب لحظه های آخرم
ای خدا سخت است دل کندن تو آسانش بکن
خاطرم را او نمی خواهد ولی یادش بخیر
روزگاری را که گفتند جان به قربانش بکن
می روم آرامشش را باز پس می آورم
ای خدا جانم بگیر و مرحم جانش بکن
بوسه ام خشکید و اشکم چون بخار ابر شد
پس بزن باران و امشب بوسه بارانش بکن
می کند دزدانه یادت این دل غمدار ما
می نویسم اعترافش را ، تو زندانش بکن
امشب...
من... تو...
لحظه ی سخت دل کندن
دل کندن!!
معنی کن برایم
سختیش...!!!
راه گلویم را بسته!!
با چند لیوان آب هم نمی شود قورتش داد!!
دل کندن ...
دیگر هرگز از من مخواه
دل بکنم ازحسرت هر روزه دیدنت
و چشم ببندم بر روی
شیرین زبانی های مهتاب
که پیغام رسان آرزوهایمان است ...
دیگر هرگز از من مخواه
لذت آن شب بارانی هم آغوشی را
که از اوج قله های دور
بر تن یخ زده قلبم نور میبارد
به فراموشی بسپارم ...
دیگر هرگز از من مخواه
گرمی سلام صادقانه هر صبحت را
که با صدای دلنشینت بر قلبم
امید می بخشد با صدای
غمگین و گرفته ای که
نجوای خداحافظ
حلالم کن را زجه میزند
تاخت بزنم ...
این را بدان گلم
دل کندن اگر کار آسانی بود
فرهاد به جای کوه دل می کند .....
چرا رحمی به حال من نکردی
لباس عشق را بر تن نکردی
دلم گم شد دراین آواز تاریک
چراغی از وفا روشن نکردی
شبی در انتهای خلوت و عود
هوای پیش من ماندن نکردی
ندانستی چه با من کرده این شب
وحتی میل پرسیدن نکردی
دلم در دخمه ای جامانده بی آب
تو حتی قصد باریدن نکردی
شکستم در هوای بد بیاری
تو دیدی ، رغبت بستن نکردی
تمام آیه هایت را سرود م
تو کاری غیر دل کندن نکردی
عشق شبیه نفس کشیدن بود
درهوای مهربانی ات !
که بوی بهشتم میداد
و جاذبه ی چشمانت
مرا جادو کرد
نمی دانی انتظار چه سخت بود!
برای تو واما ....
این دل کندن
شبیه جان کندن است
چه پردردست این روزهای رفتن
****
عاشق که می شوی
دنیا تازه رنگ و بو می گیرد
وقتی که نباشد
تمام لحظه ها بی قرار و نفس گیر می شود
اما نمی دانستم ....
وقتی نخواهد
باید ! دل بکنی
نفس ها ! گلو گیر می شود.
بی تو و من با یک سکوت
پر از حرف هایی که هیچ کس نمی نفهمد
و این بغض لعنتی که نمی شکند
گاهی برای همیشه
درد با تمام سلول هایت !
زنجیر می شود
زمانش رسیده است
همچون میوه های هلوی حیاط پدربزرگ
ترش و شیرین
تلخ و سخت
دل کندن برای من مرگ است
اگر چه حال تو خوبست
روزهای سوزاندن عمرم
برای رسیدن به تو قوانین فیزیک را روی جسمم پیاده خواهند کرد
و من تنها شاهد این فرسایشم
اگر چه حال تو خوبست
من میپوسم و میسازم
تا توانم میبویم و میپوسم
در فراغ دیدن چهره ماه تو
من در تاریک شبهایم منتظر شفق قطبی ام
اینجا سخت منجمد است
بوسه های سردم را اینجا
به سمت جنوبگان نگاهت حواله میکنم
شاید دیدی!! اگرچه در فضای مه آلودت
این یک معجزه است!
من درها را میبندم و میروم
به سمت بدون تو بودن..
اگر چه حال تو خوبست
من و دل کندن از تو کفر میگویی..
چرا باید که دل بردارم از تو..
که من بیگانه ام با این نشانی..
چه میگویی که دیگر باز گرد و براه من نیا دیگر..
چرا اخر چرا راهی به آن قلب سیاهی نیست..
که را جا داده ای مهمانی کیست..
در آن راه و خیابان رد پای کیست..
مرا تنها تو می خواهی..مرا دلتنگ می خواهی..
نشان کیست در قلبت..درون کیست آن مهرت..
چرا دیگر نگاه پر ز مهرت را که صدها قصه می گفتند با چشمم..
میان هر شب یلدا بسان شهر زاد قصه گو میبود در چشمم..
ز چشمم بر گرفتی تو ز مهرم دل گرفتی تو..
چرا بر کوی نامردان و نا اهلان گذر کردی..
چرا این دل که سرشار از می انگور لبهایت بسان مست مردی بود..
میان کشتی عشقت بسان بادبانی بود، شکستی تو..
چرا این دل شکستی تو چرا این مهر بگسستی..من این ها را نمیخواهم..
چرا غم را نوشتی یا که بهتر گویمت حک کرده ای بر دل به ناخون جفای خود
چرا درهای زیبایی که رویم باز بود و هم منم دلخوش بدان بودم ببستی با کلید رازهای خود..
دل کندن از تو آسون نیست
پس چرا اینگونه آزار میدهی
****
دلشکستن درمرام خوبان نیست
پس چرا اینگونه دل میشکنی
****
شیشه عمرم به دستت تیشه خورد
شادیم رو گرفتی کارمن گریه شد
****
گریه ها کردم از چشم ترم
پس چرا اینگونه شد ای دلبرم
****
آتش عشقت وجودم را گرفت
شعله ها بر آسمانه سرگرفت
****
این چشام دیده ندارد هر دمی
عاشقی عقل ووجودم راگرفت
گردآورنده: توپ تاپ