عکس نوشته درباره اهل دل بودن
عکس نوشته درباره اهل دل بودن ، یکی از موضوعات جذاب و تازه ای است که مورد پسند خیلی از کاربران بوده و هست ، تصاویر دلنوشته و جملات کوتاهی را در این مطلب از توپ تاپ با موضوع اهل دل بودن شاهد هستید که در طراحی های متنوع و مناسب برای پروفایل تزیین شده اند ، در ادامه همراه باشید...
اهل دلی نیست که گویمش راز
باز کنم عقده دل باز باز
شرح دهم غصه هجران یار
یا زجفای فلک وروزگار
تا که فلک دفتر گردون نگاشت
صفحه ای ار بهر غم ما گذاشت
اهل دلی گر که بود باک نیست
عاشق اگر خاک نشد پاک نیست
عاشقی از بهر نگارش رمید
تا که به دروازه شهری رسید
تا که بدیدند خلایق غریب
زود بگفتند که شی عجیب
هیچ بدیدی تو کسی را که جان
در تعب اندازد وگردد روان
روی به صحرای پر از خس نهد
هر چه که دل گفت به گردن نهد
رنج به خود افکند ودرد راه
سنگ چه کوچک چه بزرگ خشک چاه
هر که شد عاشق شد هم او خودپرست
جان به گمانش که زسیم وزر است
گفت که عاشق شده ام خودپرست
گر به خود خود برسی خود پرست
سینه که شد از قدم غیر پاک
چاک شود در ره او چاک چاک
دل که بشد جایگه مهر دوست
هر چه که دل حکم کند حکم اوست
من خسته ام اززمين ,ازآسمان
ازاين نگاه باغبان
گوياسفريك چاره است
مرهم به درد اين دل بيچاره است
اى اهل دل,اى مردمان
آياكسى همراه شود؟
شايدكه اين راه روشن است
يا اندرون چاه سيه گمراه شود!
دل خسته است
اشكى همى برديده ام
آرى كه من ازباغبان رنجيده ام!
باتيغ تيزدشنه اش گل مى كشد,سرمى برد
مى برزمين مى ريزدو
مست مى شود,خون مى خورد
اى اهل دل ,اى مردمان
مى پر غش است
من مى روم,ترسى
به دل
اين جان من پرآتش است
اهل دل باش
اهل عشق و عاشقی
اهل دل هستی؟
تا کجا؟!
دل شکسته میشناسی؟
چشم خسته میشناسی؟
قصه را باید نوشت
قصه های زندگی را
باید نوشت
چشم من هرغروبی
روبه راهی که تو رفتی
خیره است
آسمانم از همان روزی
که رفتی تیره است
جای من
زیر همان سایه
درخت آشناست
در کنار بید مجنون
پیش آن محرم راز
زندگی با همه ی تلخی ها
نرسیدن و جدایی هایش
جریان دارد
همچو رودی آرام
میروم تا که به دریا برسم
تا که بر موج سوار
تا که آزاد و رها باشم من
فارغ از تو
فارغ از زندگی تکراری
آفتاب می تابد
و من گرمای تنم
از تب عشقی است
که دگر کهنه شده
مثل شمعی شده ام در باد
در ستیزم با باد
در ستیزم با زندگی ام
روز ها را شب
و شب ها را روزمیکنم
و در پی لحظه ای عاشقی ام...
اهل دل پیش تو مردن ز خدا میخواهند کشتهی تیغ تو گشتن بدعا میخواهند
مرض شوق تو بر بوی شفا میطلبند درد عشق تو بامید دوا میخواهند
طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست بجز ارباب نظر کز تو ترا میخواهند
ما چنین سوخته از تشنگی و لاله رخان آب سر چشمهی مقصود ز ما میخواهند
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است
نگار مست شراب است و مدعی هشیار فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم که شاهدم دل مجروح و چشم خونبار است
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است
از هزاران یک نفر اهل دل اند
مابقی
تندیسی از آب و گل اند
هر چه گشتیم در این شهر
نبود اهل دلی ، که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما
با بیت دلنشین چشمان تو
اهل دل شدیم
با تو نه توبه مستی رواست ، نه ترک عشق ورزی
در جست و جوی اهل دلی عمر ما گذشت ...
گردآورنده: توپ تاپ