عکس نوشته های آشوبم آرامشم تویی
عکس نوشته های آشوبم آرامشم تویی مدت زیادی بود که در پروفایل کاربران زیادی و البته در فضای مجازی دیده میشد ، بعضی از شعرنوشته یا عکس نوشته ها بدلیل زیبایی و خاص بودن آن به سرعت منتشر می شوند ، در این مطلب از توپ تاپ نیز گلچینی از تصاویر متن دار و عاشقانه ی (آشوبم آرامشم تویی ) را با طراحی های مختلف شاهد هستید...
توخیلی بد شدی بامن
نمی تونم باهات بدشَم
چه ساده رد شدی ازمن
نمی تونم ازت ردشَم
دلم از دست تو خونه
چراغم بی توخاموشه
همین احساس وانفسا
ببین غمهامو می پوشه
چشام با غصتـَم خیسه
دلم با گریه می پوسه
غم تنهاییم هر شب
منو با گریه می بوسه
نمی دونم کجایی تو؟
من اینجا بی تو آشوبم
نمی دونی چه حالییَم ؟
تا وقتی بامنی خوبم …
برات اصلا مهم نیس که
یکی هم بی تو غمگینه
یکی اینجا بدون ِتو
به این آیینه بدبینه
خیلی ناخوشه حالم
غمت بد جور مریضم کرد
دو روزه رفتی ونیستی،
عزیزم تا غروب برگرد
آشوبم ..
تو بگو آرامی ؟
چگونه آرامی؟
مگر اینکه قمر در عقرب را ندیده باشی ...
من هم عقرب را دیدم هم قمر را ...
خدا به خیر کند ...!
کاش هر چه زودتر این عقرب ولمان کند ...
مرا بنگر تو ای زیبا، مرا بنگر که آشوبم
چو ابرم در کنار باد، مرا بنگر که مغلوبم
نترسیدم از این هنگامهی دیرینِ پتیاره
نه من بودم نه سِحرِ شب، نگاه تو بهیکباره
مرا بشکست به راه ماه، برای گمشدن در رود
که شهر عاشقان از آن خروشانند بر معبود
به زلف نیلگون سوگند، به آن مستان دیوانه
دگر در خود جایم نیست، بهسان یک بیگانه
گناهم من، شبی برفی که در راه خورشیدم
گناهم من، تنی زخمی که تنها خواب میدیدم
بهتنهایی گذر کردم از این رقصِ پریشانی
که تنها شادی¬ام بر تو، تو که تنها نمیمانی
سوارم قایقی کهنه به رودِ از ازل خفته
و میدانم مرا هر دم هزاران بار «هیچ» گفته…
خدایا عشق را در من برانگیز
ندای عشق را در من رسا کن
از این مرداب بودن در هراسم
مرا ز ننگ بی عشقی رها کن
بده عشقی که جانم
برخروشد
بلرزاند خروشم آسمان را
به گلبانگی بر آشوبم زمین را
به فریادی برانگیزم زمان را
به نیروی محبت زنده ام کن
به ره دستگیری ها توان ده
مرا عشقی به انسان ها توان ده
مرا عشقی به انسان ها بیاموز
توان یاری در ماندگان ده
مرا بال و پری بخشا خدایی
دل آشوبم چو گیسویت مشامم می رسد بویت
مرادم گر نمی بخشی نخواهم شد من از کویت
به عشق کاخ سلطانی اگرخلقی گرفتارند
گدای مسکنی هستم به زیر طاق ابرویت
عجب پیچیدگی دارد حساب زندگی ایدل
به فهم تار مو عاجز،چه داند جعد گیسویت
اگر لختی درنگ افتد ارادت پیشگانت را
جهات قید و بند ما نهایت می رسد سویت
به استحکام اگر کوهم،به گاه اضطرار اما
فرو ریزد ثبات من فسون چشم حادویت
به کشف راز مجهولت اگر صد پرده بگشودم
چنین است اعتراف من،ندانستم یکی مویت
به عشقت سخت بیمارم طبیب درد و آلامم!
تبسم از تو دارو و شفا جویم ز دارویت
تمام عمر می گوید نگار خویش را«عاکف»
بنای رستگاری شد بپا از رویت رویت
برای قاب عکس نازنینت
به روی دیوارهای سرد کوچه!
میخ می کوبم،
ویا حک می کنم آن را
میان این دل همیشه آشوبم
نترس جانم! چیزی نیست...
تنهام، ولی خوبم!
با دردهایم می سازم و
بر چارچوب خاطرات کهنه، مصلوبم
غمگین نشو،
گر پلکهایم روی هم رفته است!
نمی خواهم به چشمانت بیفتد چشم مرطوبم
از این اشک و از این بغض،
تمام دفترم پر شد
در و دیوار را پر می کنم از عشق مکتوبم..
مرا یارای بودن نیست در این صحرای بی رحمت
مرا طاب و توانی نیست دراین ویرانه های غم
مرا یارای ظلمت نیست در این شهر پر آشوبم
مرا قربانگهی دیگر بباید جست در این شهرم
مرا داری ببایستی که آویزند تن خستم
مرا اشکی ببایستی که با آن دل بغسلانم
مرا خرقه ببیاستی که آن را من کفن سازم
مرا نوری ببایستی که دل را شعله ور سازم
مرا گوری ببایستی که آن را خانه ام سازم
مرا اینها ببایستی که زندانم بپاشانم
رها سازم تن خستم...
نمی دانم چرا یک شب،که پرُ آشوب وتنها بود
کنار ِ بسترِ یادت،پرُ از عشق و تمنا بود
در آن آشوبِ بی پایان،که سر از پا نمی دانست
تنم بی دست و پا و سر،از این عالم چه می دانست
تمام ِ هستی ام آنشب،به یادِ آن لبت مِی خورد
فرو افتادوآخِر شد،تمام مستی ام طی شد
به قلبم می خورد قلبت،پراز احساسِ آشوبم
تنم می سوزد از حس ِحضورِ تو،در آغوشم
خیال ِتو که در آن شب،مرا با تو یکی می کرد
به یادم می زند هر دم ،که عشقِ تو چها میکرد
نفس در سینه محبوسست،بویِ تو به آن خورده
کجا ماند این نفس آخِر،تنِ من در تنت مرده
چنان آشفته و مستم که در عمقِ وجودِ خود
خودم را گم کنم هر دم ،ندانم این حضور تو
بنوشم شربتِ عشقت،بنازم این شرر بازی
منم دیوانهء لعلِ تو و عشق و هوسبازی
نفس در عشق جاری بود،وقتی تو به من خوردی
مراکشتی،به خاک افکندی و خاکسترم بردی
دلم می خواست می بوسیدم آن لبهای شیرینت
بمیرد این هوس آخِر ،برای عشقِ دیرینت
سرا پای وجودم عشقبازییِ تو را خواهد
امشب نشستم گوشه ای در کوچه تنهائیم
اشکم شد از چشمم روان در هجر تو بارانیم
در آرزوی دیدنت همسایه غم گشته ام
در شهر آشوبم بدان از دوریت طوفانیم
لبریزم از دلواپسی سرشارم از نا گفته ها
سوی بیابان می روم ماه شب مهتابیم
سوگند بر هفت آسمان تنهای تنها گشته ام
با که بگویم درد دل ، غرق پریشانحالیم
چون بی وفایان رفتی و آخر ندانستی مها
تنها نشان عاشقی ثبت است بر پیشانیم
در وادی عشاق من دانم امیری می شوم
یادت هدایت می کند در این شب مهتابیم
از اون روزي كه رفتي تو
به هر چي عشقه مشكوكم
هواي زندگي مرده
توي آغوش متروكه م
با يه لبخند مصنوعي
به يه دنيا مي گم خوبم
توُ آينه اما مي بينم
كه بي تو بدجور آشوبم
تو ظاهر گرچه آرومم
دلم انبار باروته
شدم مثل يه محكومي
كه آزاديش مشروطه!
تو نيستي و بدون ِ تو
نه بيدارم.. نه مي خوابم
نگام ثابت شده يك جا!
شبيه عكس ِ تو قابم!
شبيه ِ لحظه هام پوچم
دارم بيهوده سر مي شم
بيا گل كن تو آغوشم
نياي ديوونه تر مي شم!
تهیه کننده: توپ تاپ