عکس نوشته نیش و کنایه دار برای پروفایل
از کنایه ها نرنج ! این مردم کارشان نیش زدن است ... عمریست به هوای بارانی می گویند : خراب !!! ، آلبوم عکس نوشته های زیبا ، جدید و عاشقانه با موضوع نیش و کنایه دار را در همین مطلب از توپ تاپ در طراحی های خاص شاهد هستید ، برای دیدن این گالری در ادامه همراه باشید....
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
************************
بانو... چه قدر ثانیه ها کم تحمل اند
حالا که واژه واژه تورا درتکامل اند
از روی این طناب به جائی نمی رسیم
تا دره ها همه درگیر یک پل اند
بانو بخوان ...اگرچه به نیش کنایه ها
خار کنایه هات... به خوشبویی گل اند
آیینه را درون تو پیدا نمی کنم
تا جیوه ها اسیر دروغ تجمل اند
بانو مرا ببخش ...به این لحظه ها ببخش
این لحظه ها که سرخوش ومست تغزل اند
بامن بمان و دست دلم را رها نکن
وقتی تمام مدعیان آسمان جل اند
درد بکش مرد باش عاقل و خونسرد باش
جهان تمام میشود به حق خود جفا مکن
ز داغ او سرد باش عاشق شبگرد باش
نظر به ابلیس مکن دل از خدا جدا مکن
طعمه نشو مار شو یار وفادار شو
نیشِ کنایه را بِکِش به چون او ، چرا مکن
مومن و دیندار باش فکر لب یار باش
تاب و توان ز کف مده دین و دلت ، سوا مکن
خوار شدی زار شدی تیره شدی تار شدی
به وقت توبه ات بیا داد بزن حیا مکن
صرف خدای کرده ای آن همه عاشقانه را
بیا به عشق سالها سال جدید اضافه کن
روی بگردان ز خدا اگر توان توست این
خدا محیط دایرست چشم ببند و وا مکن
نشانه های قدرتش در همه هستیست نهان
ز ، نان او سحر مخور روزه خویش وا مکن
قهر مکن تو با خدا شِکوِه ز حکمتش نکن
ز نامرادی ات مگو مبحث کهنه وا مکن
لباس توبه ات بپوش سلام کن خدای را
سجده آشتی کنان دوباره و دوباره کن
از جعد گیسوی یار گذشتیم
از قامت بلند و سرو خرامان نیز
از گناه چشم و زبان من نیز دور
که فتوای زمان من این است
گناه قدکشی و رخ افروزی
به از رندانه عاشقی
به از دزدانه گردن کشی
برای مخفیانه نازکشی
پای من به کوی جهالت باز نخواهد شد
زبانم به روی بطالت باز نخواهد شد
برای وصلت تقدیر جبر عاشقانه لازم نیست
بگذار تا خلوت دو دل بی آلوده ماند از نیش کنایه ها
بگذار تا در کنار هم فارغ شویم از این گفتگو
برای درآمدن به هیبت جمال و کمال دوست
آن دوست، آن دوست، آن دوست
شعله به عریانی
فتیله قهقهه میزند
وقتی آبروی فتیله
در گرو قطره ای
نفت است
چراغ نگران نیش و کنایه ها
ودلش میسوخت
نه کسی می داند
نه خودم خواسته ام که کسی بداند
گاهی شبها پیش از خواب گریه میکنم
نه به سبک فروغ و سهراب
و نه به زورناله های آوازه خوان بیخبر از همه جا
به سبک خودم
به سبک سادگی و شاعرانگی خودم
دنبال قافیه و وزن و ایهام هم نمی گردم
دلیلش هم خیلی مهم نیست
همین که بعد از گریه
تحمل نیش و کنایه ی این سایه های چسبیده به دیوار
برایم کمی آسانتر میشود کافیست
صبحها هم
از درخانه که بیرون میروم
نه اشکهای پیش از خواب دیشب یادم هست
نه نذری که چندین سال پیش حاجتش را گرفته ام
و هنوز ادا نکرده ام
و نه حتی بنظرم میاید
که خورشید دم صبح
با کرکره ی مغازه ی سر کوچه حسابش یکی نیست
همه ی حواسم به
دودلی مانده بر برس براق کن کفش و
پاچه خاکی شلوارم است
با آن تای اطوی سوهان نخورده اش
و بدن منجمدم وسط این گرما
که نرمش صبحگاهی مدتهاست ازحافظه اش رخت بربسته
نه کسی می داند
و نه خودم خواسته ام کسی بداند
که گاهی شبها پیش از خواب گریه میکنم
پسرک تنها بود
دسته ای گل در دست
گل فروشی می کرد
خارها را از میان بر می داشت
تا که پای من و تو خون نشود
زخم ها داشت تنش
چون که با پای پیاده طول هر جاده را می پیمود
زخم ها داشت دلش
چون که هر نیش و کنایه رادر دل خود جا می داد
مادرش شکر خدا را می کرد
پدرش اینجا نیست
رفته از درک زمان خسته از درک مکان
خواهرش توی آن مدرسه شاگرد اول
و خودش الفبای فداکاری را آموخت
نه به اجبار بلکه با عشق به دیار
لقمه ای نان همگی را چه کفایت می کرد
پس چرا زیاده خواهی
و چرا بی فکری
آخرش می فهمند
که زمین جای دگر می رقصید
از هیچ شعر و ترانهای کسی خبر نَبُرد
از خونِ شاعرِ جنگ هم کسی تکان نخورد
رحمی نکرد به مِسگرانِ شعر، تیغِ بلخ
سر میدهد مسِ شعر پایِ حرفهایِ تلخ
این نیشِ تفتهی تیغِ شعر بیکنایه نیست
آری، میانِ کویرِ جهل جایِ سایه نیست
کوران به گِردِ چراغِ مرده حلقه میزنند
همچون سگان که بِدورِ خانه پرسه میزنند
چون گرگِ ظاهرِگلّهدیده خام میشوند
آمـادهطعمهی شیر در کُنـام میشوند
این شیرِ خفتهمیانبیشه زخمخورده است
آن شعرِ تشنه به خونِ کارزار مرده است
در آن خزان که دلت به برگ زنده میشود
با تیغِ عمر به رویِ کُنده، کَنده میشود
یعنی خطوطِ حیات و مرگ را چُنین ببین
افتـاده را نه همیشه مُرده بر زمین ببین
این شعر نیز به سانِ برگ و کُنده است
تا بر درختِ خزاننشسته نیست، زنده است
یک شعرِ مرده چو شاخهایست از درختِ بید
کَز شاخهاش گُل و عطر و میوهای کسی نچید
روزها می گذرند
قلبها می شکنند
و کلام...فقط زخم زبان،و کنایه،و نیش
و لبخند...فقط خنده به ریش
چه بدی ها که نکردیم به خویش
عشق را،از نفس
در قفس زشت هوس انداختیم
لذَت عاشق هم بودن را
مفت و ارزان باختیم
با کدامین احساس،زندگی را،ساختیم؟!
روزها در گذرند
دیر،نیست هنوز
و بدان،قلبها منتظرند
چشم ها،به نگاه تو فقط می نگرند
خنده ها،روی لبان تو،
رنگ امید به خود می گیرند
گردآورنده: توپ تاپ
سلام ... سلام ... سلام ... خسته نباشے تمام مطالب شما ؛بخصوص عڪس نوشته ها؛ بسیارزیبا عالے وتأثیرگذاره ... حقیر به نوبه خود حظ بردم ... از خداوند سبحان براےشما آرزوے موفقیت روز افزون دارم دوم دی ماه هزاروچهارصد ایرج صفی صمغ آبادی