شعر زیبا در مورد غربت
شعر غربت و دلتنگی از شاعران معاصر و شاعرانی که در قرن های گذشته اشعاری سروده اند مشاهده می شود. این اشعار دارای بیانی بسیار دلنشین و وصف نشدنی از غم دوری و غربت همه کسانی می باشند که به نحوی آن را تجربه کرده اند و آن را در قالب شعر به تصویر می کشند.
شعر غربت و دلتنگی یکی از اشعار خاص با مضامینی که شامل غم و دوری از زبان شاعران متعدد و احساسات لطیف این شاعران می باشد سروده شده اند. در این میان شاعران مختلفی از غم غربت شعرها سروده اند. قالب این گونه اشعار دارای تنوع بوده و شاعران معاصر نیز با پرداختن به این اشعار در قالب شعر نو جایگاهی خاص را در ادبیات شعر به خود اختصاص داده اند. نمونه های مختلفی از شعر غربت را با هم می خوانیم. شعر غربت تنوع بسیار بالایی در ادبیات ما دارد و در این میان انواع دو بیتی و غزل به زیبایی توانسته اند غم غریبی و غربت را به تصویر بکشند
شعر غربت از سعدی در قالب غزلی زیبا و خواندنی
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
شعر غربت از ناصر خسرو
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرت بپرید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند
بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب
گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنی
خانه خویش به ار چند خراب است و یباب
مرد را بوی بهشت آید از خانه خویش
مثل است این مثلی روشن بی پیچش و تاب
آب چاهیت بسی خوشتر در خانه خویش
زآنکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب
این جهان، ای پسر، اکنون به مثل خانه توست
زانت میناید خوش رفت از اینجا به شتاب
به غریبیت همی خواند از این خانه خدای
آنکه بسرشت چنین شخص تو را از آب و تراب
آن مقدر که برانده است چنین بر سرما
قوت و خواب و خور و سستی و پیری و شباب
وعده کردهاست بدان شهر غریبیت بسی
جاه و نعمت که چنان خلق ندیدهاست به خواب
شعر غربت در قالب دو بیتی
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
شعر غربت با بیانی زیبا و دلنشین از غریبی
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
و اما شعر غربت از رهی معیری که بسیار زیبا می باشد و خواندن آن خالی از لطف نیست
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمه چشم است دیدار وطن
تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه کن
کی مصفا میشود بهر تو گلزار وطن
پیکر مام وطن دانی چرا خم گشته است
زان که مشتی اجنبی خواهند، سربار وطن
به که در فکر وطن، باشیم و فکر کار او
پیش از آن کز دستها بیرون رود کار وطن
شعر غربت در قالب دوبیتی
اگر چه نرگسدانها ز سیم و زر سازند
برای نرگس هم خاک نرگسستان به
به غربت اندر اگر سیم و زر فراوانست
هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
شعر غربت از باباطاهر
عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنایی
به درد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنایی