مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق
شعر درباره بی محلی معشوق شاید از آن رو سروده شده است تا پاسخ جفا و بی وفایی معشوق همان محبوب شاعران روی زمین باشد. هر چند اگر بی مهری و جفای معشوق نبود شاعران نیز دست به سرایش شعرهای سوزناک و اثرگذار نمی کردند.
در مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق شاهد مجموعه ای شگرف و بی نظیر از زیباترین اشعار سروده شده در این زمینه هستیم. در تاریخ ادبیات فارسی شاعران همواره از جور و جفای معشوق شعرها سروده اند و توانسته اند تب و تاب عشق و بی مهری معشوق را از طریق این اشعار بازتاب دهند.
از شما دعوت می کنیم که اگر قصد دارید تا از زبان شاعری دیگر و در قالب شعر نو با زیباترین مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق آشنا شوید و لحظات خوبی را سپری نمایید حتما این اشعار را تا پایان بخوانید و با شعرهای این مجموعه بی نظیر همراه شوید.
درباره مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق
مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق با ناب ترین اشعار و زیباترین واژگان شعری زینت داده شده است. این مجموعه با پرهیز از موضوعات و مضامین تکراری و حتی شکل و فرمت خاص اشعاری که در طی سالیان گذشته سروده شده اند سعی کرده است تا طرفی نو در بندد و از همین رو توانسته است اشعاری بی آلایش که زبان حال و وصف عشاق باشد را به جرگه این شعرهای عاشقانه بیفزاید.
شاعر با الهام از طبیعت و شرح سرگردانی های عاشقان نگاهی استعاری به این موضوع دارد. ایجاز و اختصار در سرایش اشعار نیز یکی دیگر از مواردی است که به عنوان یکی از خصوصیات بارز شعری کاملا مشهود است. سوال این است که آیا شاعران خود عاشق بوده اند که توانسته اند چنین اشعار منظوم و زیبایی را در طی قرون و سده ها به گنجینه ادبیات منظوم پارسی بیفزایند؟.
پاسخ این است که شاعر باید بتواند این لحظات و دغدغه های زندگی عشاق را درک کند تا در سفر خویش و عاشقانه هایی که می سراید به خلق اشعاری نغز و بی تکرار دست بزند. قرار گرفتن در حال و هوای عاشقانه و تجربه ای مرسوم هر چند بخش بزرگی از کار سرایش شعر را بدین مضمون شامل می شود با این وجود تا زمانی که شاعر از روح افگار و سرکش و ذرات عشق بر جای مانده از روزگاران دور و دیر برخوردار نباشد قادر نخواهد بود تا این مسئله را درک و تفسیر کند.
مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق را بخوانید
مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق با تنوع خاص شعری که دارد و تکیه بر روایت شعری در قالب و سبک نو از پرداخت های مرسوم فارغ شده و سعی کرده است تا در این زمینه به اصطلاح طرفی نو بربندد. شاید یکی از اشعاری که شما قصد دارید تا از این طریق زبان حال و قلب شما باشد در این مجموعه آمده باشد.
بنابراین توصیه می کنیم این مجموعه را تا انتها بخوانید. قطعا تجارب گذشته هر چند در این زمینه می توانند موثر باشند ولی خلق و آفرینش یک مجموعه بی نقص و کم نظیر زمانی می تواند بیشتر موفقیت آمیز باشد که بتواند به نوعی همذات پنداری را در اشعار این مجموعه برانگیزد.
به شما وعده می دهیم که با خواندن این مجموعه می توانید شاهد یک مجموعه زیبا و ماندگار خواهید بود که می تواند بخشی از خاطرات شیرین شما را رقم بزند. هر چند بهتر است دیگرا نرا نیز در لذت خواندن مجموعه شعر درباره بی محلی معشوق سهیم کنید. قطعا این کار شما ضمن آشنایی بیشتر خوانندگان با اشعاری از این دست همچنین به تقویت و تداوم مجموعه هایی از این دست نیز منجر خواهد شد.
شعر درباره بی محلی معشوق به نام من تو را با نام می خوانم(1)
تو را سهره می خوانم
یا تغزل
تو را آب می دانم
یا نان کامل
کدام رنج مطلق
کدام شادمانی بی بدیل
می تواند
تو را تفسیر کند
ای معشوق من
زندگی
هرگز قادر نخواهد
بود تو را
و نام تو را
به من بازگرداند
هر گاه
که از من
غفلت ورزیده ای
زمین نیز
به من غضب
گرفته است
ناگهان
شهاب سنگی
از آسمان راه گم کرده و
سراغ آشیان مرا گرفته
است
من مغضوب قهر و
خشم
و دشواری های عشق
تو هستم
و کسی مرا
درک نخواهد کرد
کنارم بیا
و بمان
نان را با تو قسمت
خواهم کرد و
خود از
سهم آبی خواهم
نوشید که
از دریای چشمانت
بر من جاری می شود
شعر درباره بی محلی معشوق به نام من تو را با نام می خوانم(2)
جهان با غربت من
چه خواهد کرد؟
جهان با غربت مردی که
بوی باران و
سپیده خواهد داد
و می اندیشد
هر روز را
باید زیر درخت گیلاس
به امید قرارهای
بی گاه و
اتفاقی بماند
زندگی من
بدون حضور تو
معشوق
زیبایم چیزی کم دارد
چیزی مثل هوا
مثل نفس برای
زنده ماندن
ولی آیا برای درک تو
همین زنده ماندن
به تنهایی می تواند
کافی باشد
یا باید با خیال و مجال
تو زندگی کرد
آری، این درخت گیلاس
گاهی مرا به وحشت
می اندازد
می ترسم یک روز
ناگهان همانجا خوابم ببرد
و بعد دریایم که
درست در وعده گاه
مرده ام
عاشق مرد های
که هرگز نمی تواند
حجم اضطراب عشق تو را
بر دوش کشد
شعر درباره بی محلی معشوق به نام من تو را با نام می خوانم(3)
انصاف بده
معشوقی که هر روز
نمی دانم تو را با کدامین
واژه
و سرود بخوانم
تو را باید به نام
خودت بخوانم
به نام عشق و رنج
یا عشق و سرگردانی های
آدمی
می خواهم تو را با نام کوچکت
بخوانم
آن نام تو هر چه باشد
شاید نام تو
گیلاس باشد
یا ابری دیر و دور
یا باران باشد
یا شبنم
یک گل شگفت
که در بهشت
می شکفد
شاید هم
نام تو معشوقی باشد
که
از دریغ و افسوس
سرشار باشد
و به دیدار عاشقی دیگر
خواهد رفت
یا سایه دیگری
سایه مردی
که
در باد شناور است
و بر نسیم
می رود
مردی که آوارگی اش را
به عشق
نسبت می دهند
شعر درباره بی محلی معشوق به نام این عشق که می گویند
این عشق که می گویند
یک چشمه در
دورترین جای زمین است
دورترین جا که می گویم
یعنی هیچ آدمی بی تعب
بی تحمل رنج و دشواری
به آن دست پیدا نخواهد کرد
وقتی به آن چشمه
می رسی ابتدا
در آینه آب
باید رخسار خود را
بنگری
باید چهره در آب
آن فرو بری
پس از تمام این مرارت ها
و اندوهان این عشق
آنگاه
باید نه خودت را که
رخساره معشوق را در
نظر آوری
آنگاه خواهی دید
که در چشمه عشق
این تو نیستی
که بر صفحه آب
می درخشد
این زلالی معشوق است
که به تو چنین شمایلی
بخشیده است
شمایلی غریب و
باور نکردنی از خودت
یا هیبت او...
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (1)
سال ها قبل
زیر بمباران
و توپ های بی امان
دشمن
یک نفر بود که
سرگشته در کوچه ها
می دوید
بی هدف
و غریب
می گفتند مجنونی
است
که در عصر آهن
زاده شده است
و بی مهری لیلی با او
چنین کرده است
حتی وقتی خمسه خمسه
دشمن
درخت گردوی پیر
یا چنار چند صد ساله را
از ریشه درآورد عاشق
اما
به راه خودش می رفت
بی اعتنا به مرگ
گویی قصد تحقیر
زخم های این جهان
یا تحقیر مرگ را داشت
ولی با تمام این اوصاف
به یک چیز
حساس بود
چون خورشید که
بر تیرگی شب
غلبه می کند
حالش دگرگون می شد
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (2)
گویی برف های
درونش آب می شد
و باران از چشمهایش
بر پهنای صورت
چروکیده اش
جاری می شد
این ابر عشق بود
از چشمان عاشقی که
هیچ نام نداشت
و شاید هر نامی داشت
ولی هیچ بود
و همه این عاشق
سرگشته...
این بهار قرار بود
بیاید
این جمله را به تکرار
می گفت
بهاری که هرگز
نیامده بود
کدام بهار
شاید معشوقش
بهار بود
شاید هم در بهار
عشق از او سرزده بود
کس نمی دانست
تا چند سال قبل
او پسر همسایه بود
ولی بعد از آن اتفاق
برای همیشه غریبه شد
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (3)
حتی کسی اسمش را
هم به درستی
نمی دانست
یکی می گفت
جاسم
یکی می گفت
هاشم
شاید هم اسمش
قباد بود
برزان، کارزان
یا فرهاد
یا مجنون
یا چیزی بینابین
تمام این نام ها
تمام اسامی عجیب
اسامی عشاق عالم
که به بی مهری معشوق
مبتلا شده اند
نخل ها را دور می زد
کنار چشمه ها می نشست
و تا ساعت ها به تصویر خودش
خیره می ماند
مردم او را به نیکنامی
می شناختند
مهم این بود که
قرار نبود تسلیم
ساعت محال شود
ممکن ها را دوره کند
او عشق ناممکن
را برگزیده
بود
پی جوی روح
سرگشته ای
که در نخلستان
گم شده بود
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (4)
شاید هم منور ها
می توانستند
راه را به او نشان
دهند
ولی او بی باک
و جسور فقط
قدم می زد
یعنی اینطور
به نظر می رسید
که دیگر مرگ را
پشت سر نهاده است
و به سمت
زمینی دیگر
می رود
زمینی فراتر از نام
زمینی که همیشه مدور نبود
و گاه یک خط مستقیم
می شد
برای عاشقی که
معشوقش او را
رها کرده بود
خیلی ساده او را تنها
گذاشته بود
ولی او به دشواری
سراغش را می گرفت
چون تشنه ای که
چشم به ابرهای دریغ
و دور دارد
ابرهایی که تیره بودند
و بارانزا
آری، بهار باید
می آمد
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (4)
آری
او ما را نمی دید
و خانه ها و آدم هایشان
وحجم دود و آتش را
و انبوه سربازان دشمن را
که در راه بودند
و انبوه تانک ها
و زره پوش ها و
تفنگ هایی که
آمده بودند تا
نمایش های دهشت باری
را خلق کنند
و بعثی ها...
بعثی ها که آمدند
مجنون را درک نکردند
مدتی او را به بازی
و تمسخر می گرفتند
ولی او همچنان
گاه و بیگاه در نخلستان
می رفت
شعر درباره بی محلی معشوق به نام زمین خالی و تو (5)
یک روز
او را زنده آتش زدند
ولی او همچنان
می رفت برای
دیدن معشوقی که
در حریق باید شناخت
معشوقی که
سالها قبل
زیر همان درخت نخل
به او گفته بود
باید
بهار بیاید
و او آنجا باشد
معشوقی که شاید
وجود نداشت
و شاید هم داشت
ولی بهار دیر
به اینجا می رسید
بهاری که
مجنون بی نام ما
در جستجویش بود
و در حریق به آن رسیده
بود
زمین خالی بود و
او همان نخل معشوق
را می دید
نخل دیدار
نخل یک میعاد
نخلی که مرگ را تاب نمی آورد
و در آتش رفت
و در نخلستان برای همیشه
گم شد...
شعر درباره بی محلی معشوق به نام وصف العشق
آری برای عاشق
آتش گدازنده هم
بخشی از جان است
بخشی از عشق است
حتی اگر با آن قدم
برداری
مهم این بود
یکی از آن دو
عشق یا عاشق
حجم دیگری را
تاب نمی آورد
ولی معشوق
حتی اگر فرضی باشد
خاصیتش همین است
آتش را گلستان می کند
و تمام رنج های عاشق را
به بهاری بی بدیل
وعده می دهد
شعر درباره بی محلی معشوق به نام من را قراری دیگر است
گه در سرم سودای
جان
وز مهر تو دل در فغان
من را قراری دیگر است
این جان من بی قافیه
در بحر عشق مضطر
است
چون معدنی بی گوهر است
پرشور است این
پر شرر است
آری من را
قراری دگر است
شعر درباره بی محلی معشوق به نام اضطراب
تمام اضطراب من این
است که یک روز
بیاید و من نباشم
تا از زیبایی های تو بسرایم
دیگران از درک تو عاجزند
و این کار مرا
دشوار می کند
تمام اضطراب من
همین است...
قطعات کوتاه شعر درباره بی محلی معشوق
1.
به تیغم زند
زخمش پذیرم
به غمزه زند
نازش پذیرم
به بندم کشد
منت پذیرم...
البته خاصیت
معشوق همین است
2.
بیا محبوبم
پیش از ان که
دلتنگی تو از من
مجسمه ای غریب
از باد و
ابر
بسازد
تهیه کننده : توپ تاپ