گلچین شعرهای غمگین درباره تنهایی

شعر تنهایی از اشعار زیبایی است که مفهومی غم انگیز دارد و این اشعار را می توان از زبان شاعران مختلف با توصیف های متفاوتی مشاهده نمود. خواندن این اشعار زیبا خالی از لطف نیست و با قالب های متنوع سروده شده می تواند بازتاب دلنشینی در خواننده خود داشته باشد.

شعر تنهایی در ادبیات ما از شاعران مختلفی از جمله شاعران قرون گذشته تا شاعران معاصر سروده شده اند که توصیفی دلنشین و زیبا از این امر دارند. در واقع شعر زیبای تنهایی را که شاعران در خلوت سروده اند می توان از جمله اشعار احساسی دانست که توصیفی بسیار زیبا دارند.

شعر تنهایی زیبا

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوان عهاصی

در درونم های و هو می کرد

مشت بر دیوارها می کوفت

روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشستم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم

شعر تنهایی کوتاه

شعر تنهایی در قالب شعر نو

من اینجا

باز هم تنهاتر از همیشه

باز خاطراتت

به سمت تنهایی‌ام

هجوم می‌آورند

و باز خاطره های تنهایی‌ام

دیگر خاطره‌ها

به تکرار روزهایم عادت کرده‌اند

دیگر تمامی لحظات زندگیم را می‌شناسند

باز تنها شده‌ام

خاطراتت تمام می‌شوند

سکوت تلخی روزهای خسته‌ام را فرا می‌گیرند

باز تنها می‌شوم

اما نه شاید تنهاتر از همیشه

شعر تنهایی من

شعر تنهایی

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم

که ز من رشته ی الفت بگسست

در دلش جایی اگر بود مرا

پس چرا دیده به دیدارم بست

هر کجا می نگرم، باز هم اوست

که به چشمان ترم خیره شده

درد عشقست که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم

بیگمان زودتر از دل برود

مرگ باید که مرا در یابد

ورنه دردیست که مشکل برود

می کشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود

شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بردارم

بار سنگین غم عشقش را

شعر خود جلوه ئی از رویش شد

با که گویم ستم عشقش را

مادر، این شانه ز مویم بردار

سرمه را پاک کن از چشمانم

بکن این پیرهنم را از تن

زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

به چکار آیدم این زیبایی

بشکن این آینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خود آرائی

در ببندید و بگوئید که من

جز از او از همه کس بگسستم

کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست

فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست

گر از او نیست، بگویید آن زن

دیرگاهیست، در این منزل نیست

شعر در مورد تنهایی و غم

شعر تنهایی در قالب شعر کوتاه

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

چه شود کز دلم امروز گره بگشایی


ور تو آیی نشود چاره تنهایی من

که من از خویش روم چون‌ تو ز در بازآیی

گردآورنده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...