شعر زیبا درباره وطن دوستی
شعر وطن از جمله اشعاری است که توسط شاعرانی که وطن دوست هستند و علاقه خاصی به وطن خود و تاریخ آن احساس می کنند سروده می شود. این اشعار در قالب اشعار بلند و کوتاه می توانند خوانندگان زیادی را به خود جلب کنند و شور وطن پرستی را در آنها برانگیخته سازند.شعر وطن از انواع اشعار زیبا است که با توصیفی بسیار دل انگیز از وطن سروده شده است. این اشعار با داشتن ریتم و آهنگ مناسب در قالب های متنوعی سروده شده اند. شعر وطن را هر شاعری که عاشق وطن و سرزمین خود است می تواند بسراید.
شعر وطن دوستی در قالبی زیبا
اي وطن اي مادر تاريخ ساز
اي مرا بر خاک تو روي نياز
اي کوير تو بهشت جان من
عشق جاويدان من ايران من
اي ز تو هستي گرفته ريشه ام
نيست جز انديشه ات انديشه ام
آرشي داري به تير انداختن
دست بهرامي به شير انداختن
کاوه آهنگري ضحاک کش
پتک دشمن افکني ناپاک کش
رخشي و رستم بر او پا در رکاب
تا نبيند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دليرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را
بازگرداندند خرمشهر را
اي وطن اي مادر ايران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
اي دريغ از تو که ويران بينمت
بيشه را خالي ز شيران بينمت
خاک تو گر نيست جان من مباد
زنده در اين بوم و بر يک تن مباد
وطن يعني همه آب و همه خاک
وطن يعني همه عشق و همه پاک
به گاه شير خواري گاهواره
به دور درد پيري عين چاره
وطن يعني پدر مادر نياکان
به خون و خاک بستن عهد و پيمان
وطن يعني هويت اصل ريشه
سر آغاز و سر انجام و هميشه
ستيغ و صخره و دريا و هامون
ارس زاينده رود اروند کارون
وطن يعني سراي ترک تا پارس
وطن يعني خليج تا ابد فارس
وطن يعني دو دست از جان کشيدن
به تنگستان و دشتستان رسيدن
زمين شستن ز استبداد و از کين
به خون گرم در گرمابه فين
وطن يعني اذان عشق گفتن
وطن يعني غبار از عشق رفتن
وطن يعني هدف يعني شهامت
وطن يعني شرف يعني شهادت
وطن يعني گذشته حال فردا
تمام سهم يک ملت ز دنيا
وطن يعني چه آباد و چه ويران
وطن يعني همين جا يعني ايران
وطن يعني رهايي ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فريدون
وطن يعني زبان حال سيمرغ
حديث جان زال و بال سيمرغ
سپاه جان به خوزستان کشيدن
شهادت را به جان ارزان خريدن
نماز خون به خونين شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
وطن يعني اذان عشق گفتن
وطن يعني غبار از عشق رفتن
وطن يعني هدف يعني شهامت
وطن يعني شرف يعني شهادت
وطن يعني گذشته حال فردا
تمام سهم يک ملت ز دنيا
وطن يعني چه آباد و چه ويران
وطن يعني همين جا يعني ايران
شعر وطن با توصیف زیبا
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام
تو نیک می شناسیام
من از درون قصّهها و غصّهها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاهچشم کدخدا
ز پشت دود کشتهای سوخته
درون کومه سیاه
ز پیش شعلههای کورهها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبودهام
یکی ز چهرههای بیشمار تودهام
چه غمگنانه سالهاکه بالها
زدم به روی بحر بیکنارهات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موجهای تو
که یاد باد اوجهای تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پارهها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشودهام
گهر ز کام مرگ در ربودهام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند ماندهام
شکنجه دیدهام
سپید هر سپیده، جان سپردهام
هزار تهمت و دروغ وناروا شنودهام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستودهام
کنون اگر که خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام
و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
اگر میان سنگهای آسیا
چو دانه های سودهام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانهای که بودهام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچههای قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سرودهام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشودهام