متن ادبی درباره یک روز سرد زمستانی
از یک روز سرد زمستانی می توان درس های زیادی آموخت اما شاید مهمترین درس آن این باشد که در دل همین روز سرد تو می توانی زیبایی وصف ناپذیری از طبیعت خدا را ببینی. حال برخی سرما را دیده و زیبایی را از یاد مبرند اما در میان همین افراد کسانی هم هستند که با دیدن زیبایی این روز، تمام وجودشان را غرق در لذت می کنند.
در این مطلب انواع متن ادبی در مورد روزهای سرد زمستان را قرار داده ایم. امیدواریم که از خواندن این متن ها لذت ببرید. شما می توانید از متن های موجود در این مطلب برای شبکه های اجتماعی تان استفاده کرد و حسی که درون تان نسبت به فصل زمستان و یک روز سرد زمستانی دارید را با دیگران به اشتراک بگذارید. همراه ما باشید.
جملات ادبی در مورد یک روز سرد زمستانی
زمستان قرار است از راه برسد و با سرمایش تن انسان ها را در آغوش بکشد. این فصل با تمام زیبایی هایش و با تمام شگفتی هایش قرار است از راه برسد و دوباره وجود انسان ها را سرشار از عشق به خود کند. فصل زمستان عشقی خاص درون خود جای داده، عشقی که به محض اینکه این فصل فرا می رسد، حال و هوای شهر را در بر می گیرد و گویی مردم با گذر از این حال و هوا خلق و خوی عاشقی به خود می گیرند و عشق درونشان جریان پیدا میکند.
********************
در یک روز سرد زمستانی، نسیم خنکی پوستت را نوازش می دهد. نوازش این نسیم آنقدر لذت بخش است که دوست داری ساعت ها در طبیعتی که خدا آفریده قرار بگیری و همچنان بدنت را از سرمای لذت بخش زمستان بهره مند کنی. این سرما، گرمای وجودت را بر می انگیزد. تناقض زیباییست، این سرما گرمای عشقت را شعله ور میکند، عشقی که نسبت به خدا و آفریده هایش پیدا میکنی.
********************
در یک روز سرد زمستانی، همه خاطرات بد و منفی ات را فراموش کن و دل به طبیعت خدا بزن. در این روز، با هوای سرد زمستان، کاری کن که تمام افکار بد و منفی درونت هم سرما زده شوند و بعد آنها را در هم شکن. باور کن که این دنیا آنقدر ارزشش را ندارد که بخواهی با افکار منفی خودت را از زندگی زیبایی که می توانی داشته باشی محروم نمایی.
********************
فصل زمستان است و سرمایش. در فصل زمستان، روزی نسیمی سرد، روزی باران یا روزی برف تو را در آغوش خود می کشد و از مهر خود به تو هدیه می دهد. در این روز خودت را از آن محروم نکن. دل به همین روز زمستانی بزن و خاطراتی را بساز که دلیل شادی تو باشند، در این روز زمستانی خاطراتی را رقم بزن که شور و شعف در زندگی را به تو یادآوری می کنند.
********************
کوچه را برف پوشانده، قندیل هایی که از شیروانی خانه ها آویزان هستند جلایی دیگر به آنها بخشیده اند، گویی طبیعت در زیباترین قسمت و در نقطه اوج خود قرار دارد. وقتی که به میان کوچه ها قدم بر میدارم و برف ها به زیر پایم می آیند، وقتی که زیبایی طبیعت خدا را در این روز زمستانی می نگرم، نمی دانم چطور ولی از خود بی خود می شوم و دوست دارم ساعت ها قدم بزنم و عشق را در میان همین زمستان و سرمایش تجربه کنم.
********************
نمی دانم چرا ولی احساس میکنم در حق زمستان بی انصافی کرده اند. آنها آن را غمگین، سکوتش را دلگیر و برف و بارانش را اشک آسمان می نامند. ولی برای من زمستان معنایی دیگر دارد. دوست دارم که زودتر این فصل فرا برسد و دوباره به خاطر آن در طبیعت قدم بگذارم. تمام اینها که معنای غم را در وجود انسان ها تداعی می کنند برای من عشق را یادآوری خواهند کرد. دوست دارم در همین سکوت غرق شوم و دوست دارم در دل همین برف و باران قدم بگذارم. من عاشق زمستانم.
********************
دلم هوای سرد زمستان را می خواهد که در آغوش یار گرمای تابستان را به خودم یادآوری کنم. وقتی که در یک روز زمستانی با او در کوچه و پس کوچه های برفی و بارانی قدم میزنم، گویی در تابستانی ترین روز سال قرار دارم. آن روز تمام وجود من از گرمای محبت او پر می شود و مگر می شود این برف و باران، سرمای زمستان و سوزی که قصد لرزاندن وجودم را دارد مرا بیازارد؟ هرگز!
********************
در یک روز سرد زمستانی، مثل همیشه خود را آماده میکنم تا به سر کار خود بروم. اما این بار، منظره ای که تا محل کار هست را با دقت بیشتری می نگرم. چطور تا به حال اینقدر زیبایی را احساس نکرده بودم؟ چطور تا به حال این منظره فوق العاده را ندیده بودم؟ آری از کنار آن منظره می گذشتم اما آن را حس نمی کردم، گویی که آنجا وجود ندارد. اما این بار، وقتی که خوب دقت کردم، این منظره کاری با من کرد تا از روزم یک روز فوق العاده بسازم. فصل زمستان به من عاشقی و حس خوب را آموخت، او با جلایی که به طبیعت و منظره داده بود کاری کرد که من از او درس عاشقی بگیرم. حالا من هر روز با تماشای منظره اطرافم، حس و حالی دوباره به وجودم می بخشم و دوباره راهی سفر زندگی می شوم.
********************
حس میکنم هوای دلم سرد و زمستانیست برای همین هیچ کس به آن وارد نمی شود. همه می ترسند که سرمای آن گریبان گیرشان شود، همه ترس این را دارند که مبادا در کوچه پس کوچه های دلم قدم بگذارند و لیز بخورند، همه از سوز و بورانی که دلم به همراه می آورد هراس دارند. اما نمی دانند که در انتهای این دل سرد، قلبی گرم و مهربان وجود دارد. شاید این همه سرما پاداشی به همراه داشته باشد به نام گرمای قلبم که هر کسی لیاقتش را ندارد که او را از این گرما نصیب کنم. آری فقط کسانی که روزهای سرد و زمستانی دلم را تحمل کنند، لیاقت گرمای عشق قلبم را دارند.
********************
من تو را مثل یک روز سرد و زمستانی می دانم. وقتی که نزدیکت می شوم، جز سرمای وجودت چیز دیگری را احساس نمیکنم. اما نمی دانم شاید این سرما را برای همه داری، شاید همه سرمای وجودت فقط برای منی است که عاشقانه تو را دوست دارم. کاش بدانی که هوای تابستانی دل من آنقدر گرم است که هر چقدر هم هوای دل تو سرد و زمستانی باشد این گرما جای آن را خواهد گرفت. کاش بدانی که عشق من به تو آنقدر زیاد است که منتظر میماند فصل زمستان دلت تمام شود، او منتظر میماند و کاری میکند که هوای دلت بهاری گردد تا با بهار دلت به تابستان دل من قدم بگذاری.
********************
پاییز هوای عاشقان است و این را فقط عاشقان درک میکنند اما در پس پاییز روزهایی زمستانی نهفته است. این روزها با برف و باران خود تمام عشقی که پاییز به ارمغان آورده بود را می شویند و برای همیشه میبرند. برگ های زرد درختان، آن هوای زیبا و هر چه که بود با این برف و باران پوشانده شده و برای همیشه شسته شده و می روند. این قصه عاشقان است! همیشه دنیا برای آنها اتفاقی به همراه می آورد که عشق آنها را بشوید و ببرد. حتی پاییز هم از این قانون بی نصیب نمانده.
********************
در این روز سرد زمستانی، دستانت را در دستانم گره بزن که اگر دست در دست تو باشم، عشق به تمام وجودم سرایت کرده و تمام وجودم حال و هوایی بهاری به خود میگیرد. در سردترین روزهای زمستان، تو که باشی، گویی که من در هوایی بهاری قرار دارم و این هوا عشق را به من یادآور می شود.
********************
در روزهای سرد زمستانی، من برای گرم شدن نیاز به هیچ لباسی ندارم، نیاز به هیچ بخاری یا شومینه ای ندارم، تنها شنیدن یک جمله از تو می تواند تمام وجود مرا گرم کند و آن هم دوستت دارم است. وقتی که از زبان تو این جمله را می شنوم، تمام وجودم در گرمای محبت و عشق تو غرق می شود و فرقی نمی کند در میان برف و بوران باشم یا همان هوای بهاری و تابستانی، وجود من گرم است چون تو به آن گرما بخشیده ای.
********************
در زندگی من زمستانی وجود ندارد. کافیست هوای دلم پاییزی شود، برگ های درختان خوشی در دلم زرده شوند و به زمین بریزند و در همین حین کافیست که دوباره تو را ببینم، آن موقع دوباره برگ های شادی از این درخت می رویند و هوای دلم بهاری و تابستانی می شود. زمستان هیچ وقت به دل من قدم نمی گذارد چون تو را دارم. رفتن تو زمستان را به زندگی ام وارد میکند پس اگر نمی خواهد هوای دلم ابری شده و بارانش از چشمانم ببارد همیشه بمان.
********************
این را بدان که اگر دنیا هم بخواهد برای تو حکم زمستان را بازی کند و بخواهد با سرمایش وجودت را بلرزاند من برایت همان لباس گرمی می شوم که این سرما را به جان میخرد اما تو را گرم نگه میدارد. این را بدان که اگر زمستان دنیا خواست برف و باران مشکلات را بر سرت بباراند من برایت چتری خواهم شد و در مقابل تمام این برف و باران ها خواهم ایستاد. اگر دنیا بخواهد روزهای زندگی ات را زمستانی کند، من همان خورشیدی خواهم شد که همیشه و در همه حال بر زندگی ات خواهد تابید تا حال و هوای دلت همان بهاری و تابستانی باقی بماند.
********************
فصل زمستان، زیباترین رختی است که سال به تن می کند. برف و باران آنقدر تن او را جلا می دهند و از زیبایی شان به او می بخشند که نمی توانی زیباتر از آن را بیابی. من زمستان را شیک ترین لباسی می دانم که سال به تن می کند تا زیبایی اش را به رخ همه بکشد و در روزهای زمستانی عرض اندام می کند تا همه بدانند که چقدر زیبا و فوق العاده است.
********************
من حس میکنم که زمستان قصد دارد با روزهای سرد، برفی و بارانی اش به دنیا فخر بفروشد. او این باران را می باراند، او این برف را می بارند و زمین را سفید پوش میکند، او با سرمایش تن همه را به لرزه می اندازد تا دارایی اش را به رخ همه بکشد، تا به همه نشان دهد چقدر ثروتمند است. اما با تمام این خودنمایی ها باز هم نمی توان ارزش زمستان را نادیده گرفت چرا که او واقعا ثروتمندترین فصل سال و اگر از ثروت خود به زمین نمی بخشید شاید هیچوقت فصل های دیگر سال آن زیبایی که باید داشته باشند را نمی داشتند. آری زمستان با ثروتش زمین خشک را سیراب میکند تا دیگر فصل های سال زنده بمانند.
********************
برای شادی هایت بهارم و با حال و هوایم کاری میکنم که این شادی افزون شود، برای لذت هایت تابستانم و با حال و هوایم کاری میکنم که لذت هایت دوچندان شود و بیشتر آنها را تجربه کنی، با غمت پاییزم و کاری میکنم که در حال و هوای من غرق شوی و این غم وجودت را به هم نریزد و برای نگرانی هایت مانند روزهای سرد زمستانیم که کاری میکنم تا با سرمای وجودم تمام آن نگرانی ها و دغدغه ها یخ زده و هزار تکه شوند.
********************
روزهای زمستانی سر می رسند و دوباره همه مردم غرغر کنان لباس های گرم شان را به تن کرده و آرزو میکنند که کاش زمستان زودتر تمام شود. شاید زمستان نمی داند که اگر خودت را برای این مردم وقف کنی، نادیده ات خواهند گرفت و حتی می خواهند زودتر از تو گذر کنند. این مردم ارمغان زمستان را برای خود فراموش کرده اند، این مردم از یاد برده اند که زیبایی دیگر فصل های سال به خاطر ارمغانیست که زمستان برای زمین به وجود می آورد. اگر برف و باران او نبود، هیچ وقت زمین سیراب نمی گشت و فصل های دیگر سال آنقدر خودنمایی نمی کردند. زمستان مادر تمام زیبایی های طبیعت خداست، اما این مردم آنقدر از او مهربانی دیده اند که وقتی دوباره سر می رسد غرغر کنان آرزو میکنند که کاش زودتر تمام شود.
********************
آری من زمستانم و جز سردی هیچ چیز برای دیگران در بر ندارم. نمی دانم این سردی از غرورم بر میخیزد یا از دل غم دیده ام اما بدان که هر زمستانی در پس خود بهاری دارد. شاید دل و قلب من هنوز دلیلی پیدا نکرده اند که بهاری شوند برای همین سرد و زمستانی هستند و دیگران از آن دوری میکنند. اما بدان روزی که دلیلی برای این دل و قلب پیدا شود، بهاری تر از آن را نخواهی یافت. دل و قلب من از آن به بعد گرچه با دیگرانی که از آنها دوری می کردند همچنان زمستانیست، اما برای دلیلش در اوج فصل بهار خواهد بود.
13 متن ادبی کوتاه درباره یک صبح سرد و برفی زمستان :
۱. "صبحی در زمستان ، زمانی که برف ها به آرامی بر زمین نشسته اند ، دنیایی از سکوت و سفیدی را به نمایش می گذارد. درختان با شاخه های برفی ، همچون نگهبانانی سپید در سکوتی عمیق ایستاده اند."
۲. "با بیدار شدن از خواب ، نگاهم به پنجره ای انداختم که پشت آن جهانی سفید برفی خودنمایی می کرد. برف ها ، چون پتویی نرم ، همه جا را پوشانده بودند."
۳. "صبح سرد زمستانی ، همراه با نفس هایی که در هوای یخ زده تبدیل به دود می شوند. برف زیر پایم صدایی ملایم می سازد، دنیایی سفید و آرام."
۴. "در آن صبح زمستانی ، زمین و آسمان یکی شده بودند ، همه چیز زیر لایه ای سفید و پاک از برف مدفون شده بود. سرمای هوا ، چون لمسی آرام، گونه هایم را نوازش می داد."
۵. "زمستان با همه سردی اش ، صبحی دلانگیز را به ارمغان آورده بود. برف های سفید بر دامان زمین نشسته بودند ، گویی دنیایی تازه را خلق کرده اند."
۶. "صدای قدم هایم روی برف های تازه ، در سکوت زمستانی ، چون نغمه ای دلنشین بود. هر گام ، اثری موقت بر این دنیای سپید به جا می گذاشت."
۷. "با آغاز صبح ، برف ها همچون پرده ای سفید ، پنجره ها را پوشانده بودند. این صبح برفی ، سرشار از آرامش و پاکی بود."
۸. "درختان سر به فلک کشیده ، با بار برفی خود ، چون موجوداتی از جنس زمستان به نظر می رسیدند. صبح زمستانی ، تصویری از سکوت و زیبایی."
۹. "صبح زمستانی ، با سرمایی که در هوا پیچیده بود ، منظره ای آرام و برفی را به من هدیه کرد. هر کجا که نگاه می کردم ، سفیدی برف حکایت از دنیایی دیگر داشت."
۱۰. "آفتاب زمستانی ، به آرامی از پشت ابر های سفید بیرون آمده و بر برف های سپید می درخشید. این صبح ، یادآور شگفتی های ساده زندگی بود."
۱۱. " زمستان در اوج خود ، با برفی که همه جا را پوشانده بود ، دنیایی متفاوت را پیش رویم قرار داد. صبح سرد ، اما پر از جلوه های زیبای طبیعت."
۱۲. "در این صبح زمستانی ، برف ها همچون ستارگانی سفید بر زمین می درخشیدند. هر دانه برف ، حکایت از آرامشی داشت که تنها در زمستان یافت می شود."
۱۳. "صبحی که با برف بیدار شدم ، همچون ورق زدن صفحه ای تازه در کتاب فصول بود. زمستان ، با سردی و سفیدی اش ، دنیایی شگفت انگیز را به رویم گشود."
سایر مطالب پیشنهادی :
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان دوازدهم
متن فلسفی تولد خودم در فصل زمستان
عالی بود ممنون