متن زیبا و کوتاه در مورد خسته شدن از زندگی
گاهی وقتا، آدم خسته میشه از زندگی. دیگه نمیخواد ادامه بده، دیگه نمیخواد رویاهاش رو دنبال کنه. بعضی وقتا آدم می پذیره که با سختی آفریده شده و با سختی هم قراره که از زندگی بره. این سختی ها گاهی وقتا ما آدما رو خیلی اذیت میکنه. بعضی وقتا خیلی ما رو تحت فشار میزاره.
در این مطلب انواع متن های زیبا و کوتاه را در رابطه با خسته شدن از زندگی برایتان آماده کرده ایم که می توانید از آنها استفاده کنید و با دیگران به اشتراک بگذارید. اگر به هر دلیل ناراحت هستید و از زندگی خسته شده اید، شاید این متن ها بتوانند بیان کننده ی حال واقعی شما به دیگران باشند.
خدایا می دونم هنوز نوبتم نشده ولی به بزرگی خودت سوگند خیلی خستم. بگو کی برمی گردم پیشت.
" " " "
چه می توان کرد انسان است دیگر گاهی خسته می شود از زنده ماندن و زندگی کردن.
" " " "
راستی چرا زندگی ها این جوری شده، چه بلایی بر سرمان آمد که همه خسته از زنده بودن و زندگی کردن، تنها آرزویمان شده مرگ.
" " " "
در عجبم بعضی ها برای زنده ماندن می جنگند ما آرزویمان شده مردن و رسیدن به آخر خط، خوب اگه این خستگی و دلزدگی از زندگی نیست پس چیست.
" " " "
خسته تر از اونم که بخوام به آرزوهام فکر کنم.
" " " "
اگه روزی صبح از خواب بیدار شدی و از دیدن خورشید و آغاز روز نو خوشحال نشدی و تو دلت گفتی اوف دوباره روز شد بدون که خسته ای، خسته از زندگی.
" " " "
اگه با تاربک شدن هوا و اومدن شب حال دلت بهتر شد بدون که از زندگی کردن و زنده بودن خسته شدی.
" " " "
لطفا ادای افسرده ها رو در نیارید. با خودتون و با اطرافیانتون رو راست باشید و بگید که چیزیتون نیست فقط از زندگی کردن خسته شدی.
" " " "
سر درد و پا درد و بی حوصلگی همش بهانست. وفتی تو اوج جوونی از این درد ها نالیدی بدون که جسمت سالمه اونی که مریضه روحته که از زندگی کردن و بودن در بند جسمت خسته شده.
" " " "
می دونی خسته شدن از زندگی چه حسی داره. بی حس شدن و بی تفاوت بودن نسبت به خودت و اطرافیانت حس خستگی و خسته شدن از زندگیه.
" " " "
کاش درک کنیم حال کسی که با بغض می گوید خسته شدم از زندگی.
" " " "
مواظب اونایی که از زندگی خسته شده باشید. این ادما وقتی به ایم مرحله برسن دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارن به همین خاطر غیر قابل پیش بینی میشن و باید انتظار ار کاری رو از اون ها داشت.
" " " "
دلتنگی واقعی رو اون هایی تجربه می کنن که به معنای واقعی از زندگی خسته شدن.
" " " "
خسته شدن از زندگی دلیل خاصی نداره همین که دلتنگ بشی ناخوداگاه خسته میشی از زنده بودن و زندگی کردن.
" " " "
حرف های مونده تو گوشه قلبت رو بیرون بریز نزار تو دلت بمونن. این حرف های ناگفته یه روزی میشن غمباد، میشن عقده ومیشن بزرگ ترین دلیل خستگیت از زندگی.
" " " "
به گذشته که نگاه می کنم همش درد و رنج، به حال الانم نگاه که می کنم چیزی جز دویدن و نرسیدن نیست و اما آینده، اینده هم که نامعلوم و نامفهومه، پس بهم حق بدید که خسته بشم از زندگی
" " " "
بزرگ ترین دلیل خستگیم از زندگی فراق و دوری تو بود. بعد از تو دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه منو به زندگی امیدوار کنه.
" " " "
متن خسته شدن از زندگی
دیگه خسته شدم از این زندگی؛ از این همه سختی. ما این همه سختی رو به دوش میکشیم که چی بشه آخرش؟ که به خوشی برسیم؟ خب اون موقع هم یک عالمه بدبختی دیگه برامون به وجود میاد که بهمون نشون میده و ثابت میکنه که خوشی ای در کار نیست.
****************
دیگه بدم میاد از تموم اینایی که الکی فاز مثبت اندیشی برمیدارن، بدم میاد از کسایی که میخوان چشمشون رو روی حقیقت ببندن و برن و توی رویا زندگی کنن. بابا حقیقت اینه که خدا ما رو آفرید که توی زندگیمون بدبختی بکشیم! چرا این رو شما نمیخواین درک کنین؟
****************
درک کردنش خیلی راحته. تو باید توی این دنیا سختی بکشی و بیچارگی بکشی تا خدا بالاخره توی اون دنیا تو رو توی بهشت ببره. اینکه میگن اگه این دنیا رو خوب زندگی کنی، اون دنیا رو هم خوب زندگی خواهی کرد هم به نظرم چرته. چون با این شرایط فقط مگه ملائکه بتونن رو زمین خوب زندگی کنن.
****************
خدایا چقدر سختی؟ چقدر مشکلات؟ فکر نمیکنی که شانه های من برای این همه مشکلات و سختی یک کمی نحیف باشه؟ فکر نمیکنی که کمر من زیر این همه مشکلات و سختی ها بخواد بشکه؟ یک کم رحم داشته باش به این بنده ی بدبختت. یکم دلت به حالش بسوزه.
****************
این زندگی برای من هیچ چیزی جز رنج و سختی نداشته. تنها ثمره ای که توی زندگی به وجود آوردم، اینه که مامانمو از درد زایمان راحت کردم. خدایا اصلا خودت هم میدونی که من رو برای چی خلق کردی؟ یا نه فقط سر کل کل با ملائکه خواستی منو هم بیافرینی که ثابت کنی آدما توی شرایط سختم میتونن دووم بیارن؟
****************
توی تقدیر من انگار مصیبت و بدبختی نوشته شده. هر روز که یک مشکل رو رفع میکنم، به یک مشکل دیگه بر میخورم. خدایا نکنه مشکلات تو زندگی من لونه کرده و خبر ندارم و هر روز هم بچه دار میشه؟ هر نوع مشکلی که دلت بخواد از کوچیک و بزرگ رو من توی زندگیم دارم و احساسش میکنم.
قلب من برای این همه سختی و مشکلات جایی نداره. داره میشکنه، البته شایدم شکسته و من خبر ندارم. خدایا من هم مثل یکی از بنده های معمولیت بودم. چرا با اونا این کار رو نکردی؟ چرا برای اون زندگی ای مثل من رو نیافریدی و فقط برای من این کارو کردی تا توی سختی بسوزم و بسازم؟
****************
سوختن و ساختن شده کار هر روز من. من دیگه فهمیدم که مشکلات از من خیلی بزرگترن و خیلی زورشون بیشتره و واسه همین به جای اینکه باهاشون رو در رو بشم، ازشون قایم میشم. بیخودی به من برچسب ضعیف نزنید، اگه شما هم مشکلاتی مثل من رو تجربه کردید و اون موقع تونستید ازشون سر بلند بیرون بیاین، این برچسب رو به من بزنید.
****************
همیشه فکر میکردم که چهره ملاک خوشبختیه؛ همیشه فکر میکردم که هر کی خوش قیافه تر باشه، اون همیشه بهترین کارا رو میگیره و بهترین پیشنهادهای کاری رو دریافت میکنه. الان دیگه فکر نمیکنم، مطمئن شدم. خدایا کاش توی این آدمایی که آفریدی، یکم انصافم وجود داشت که همه چیز رو بر اساس قیافه ی بقیه نسنجن.
****************
من خیلی تنهام و دیگه به هیچ کسی توی زندگیم نمیخوام که تکیه کنم. منم روزی دورم شلوغ بود، منم روزی دوستایی رو داشتم که باهاشون جشن میگرفتم و خوشحالی میکردم. اما وقتی که مشکلی برام پیش اومد، فهمیدم که هیچ کدومشون دور من نیستن و اون موقع فهمیدم که من چقدر تنها بودم توی زندگیم.
زندگی بهت خیلی بد نارو میزنه. اگه میخوای از اون سبقت بگیری و بازیچه ی دست اون نشی، باید از سر جات حرکت کنی. من زیاد خواستم حرکت کنم و هر بار زندگی چنان منو محکم به زمین زد که تا مدت ها درد داشتم و نمیتونستم حرکت کنم. زندگی زورش خیلی بیشتره نسبت به ما آدما.
****************
تو بچگیم یه معلم داشتم که همیشه بهم میگفت که تو خیلی بدبختی و هیچی نمیشی. بزرگتر که شدم، خواستم کاری کنم که اون بفهمه که اشتباه میکرده. الان بعد از گذشت سال های و سال از اون موقع، فهمیدم تمام تلاشام بی خود بوده و اون حقیقت رو میگفته. بعضی از آدما تو تقدیرشون بدبختی نوشته شده و این موضوع ربطی به تلاش کردنشون نداره.
****************
خدایا دیگه خسته شدم، دیگه کم آوردم. میشه منو ببری پیش خودت؟ مطمئنم که اونجا هم بیام بازم منو به خاطر این دنیا عذابم میدی؛ اما فکر میکنم عذاب اونجا کمتر از اینجا باشه. خدایا چقدر عذاب؟ چقدر بدبختی؟ تو که میگن مهربونی، تو که میگن بندهات رو دوست داری. پس چرا من تا حالا از این مهربونیت چیزی توی زندگیم ندیدم؟
****************
بدبختی من توی زندگی شاید یه مورد باشه، اما شما همون یه مورد رو باید به توان بی نهایت برسونی تا عمقش رو درک کنی. درسته! من یک بدبختی توی زندگیم دارم، اما همین یک بدبختی باعث شده که از زندگیم سیر بشم و دیگه نخوام که به اون ادامه بدم.
وقتی زندگی بقیه رو میبینم و میبینم که به خاطر چه مشکلات کوچیکی از پا در میان، خندم میگیره. با خودم میگم که اگه اینا جای من بودن چیکار میکردن و اگه اینا جای من بودن چطور رفتار میکردن. حتما خیلی زود خودکشی میکردن. آره من مشکلات خیلی زیاد و بزرگی رو تحمل کردم و واقعا از زندگیم خسته شدم. اما فکر میکنم مردم اینقدر نباید زود خسته بشن! اونم به خاطر این مشکلات کوچیکشون.
****************
مشکل هر چقدر که کوچیک باشه، بالاخره روی روح و روانت تاثیر خودش رو داره. زندگی من پر از همین مشکلات به ظاهر کوچیکه که وقتی باهاشون مواجه میشی، میبینی هر کدوم یک غول عظیم الجثه برای خودشون هستن. آره مشکلات من از بیرون خیلی کوچیک به نظر میرسن؛ اما وقتی باهاشون روبرو میشی، زور رستم میخواد که بخوای رفعشون کنی.
****************
خدایا از این دنیایی که آفریدی و همه ی متعلقاتش بیزارم. آره من دارم کفر میگم و میخوام بشم کافرترین کسی که آفریدی. من کافر شدنم از وقتی شروع شد که تو روی خودت رو از من برگردوندی؛ من کافر شدنم از وقتی شروع شد که تو من رو توی زندگیم فراموش کردی.
****************
خدایا یا یه راه حل برای مشکلاتم بهم بده یا هر چی زودتر منو از روی زمین بردار. دیگه طاقت ندارم. مگه یه آدم چقدر میتونه طاقت داشته باشه که تو هر روز با مشکلات مختلف اون رو امتحان میکنی؟ خدایا دیگه خسته شدم. بسه دیگه این زندگی نکبت بار.
من آدمیم که همیشه لبخند میزنم، همیشه نیشم تا بنا گوشم بازه، اما وقتی وارد زندگیم میشی، اما وقتی از حقیقت زندگیم آگاه میشی و وقتی به درونم پی میبری، میفهمی که افسرده ترین آدم توی این دنیام. وقتی به درون من پی ببری، می فهمی که برای چیزی که هستی باید خدای خودت رو هم شکر کنی.
****************
دیگه خستم شدم از این همه فیلم بازی کردن، خسته شدم از اینکه مدام به بقیه بفهمونم که آره من خوشبختم و توی زندگیم جز خوشبختی چیزی رو تجربه نکردم. نه اینجوریا هم نیست. من یک آدم بدبختم. آدم بدبختی که نتونسته بدبختیش رو بپذیره و همیشه سعی کرده نقش آدمای خوشبخت رو بازی کنه.
****************
چجوری اینقدر از زندگی لذت میبرید؟ کجای زندگی اینقدر جذاب و شیرینه که من هیچوقت ندیدمش؟ من زندگی خودم رو با زندگی شما مقایسه میکنم و میبینم که دلیل بیشتری دارم که مثل شما سرمو بکنم زیر برف؛ اما حقیقت اینه که من واقع بینم و واقعیت میگه که چیزی جز بدبختی برای ما آدما آفریده نشده.
حضرت آدم از همون موقع که سیب رو گاز زد، سرنوشت میلیون ها نفر رو به گند کشید. خدایا چرا به خاطر اشتباه یک نفر دیگه، ما رو باید عذاب بدی؟ هر چه زودتر ما رو از این زندگی نکبتی ببر؛ هر چی زودتر زندگی مزخرفی که برامون آفریدی رو تمومش کن. ما اگه این زندگی رو نخوایم، کی رو باید ببینیم؟
****************
همیشه سعی کردم که به جوانب مثبت هر قضیه نگاه کنم و همیشه تلاشم به این بوده که تمرکزم رو از چیزای منفی بردارم. اما این روزا انگار اتفاقای منفی نمیزارن که این کارا رو بکنی. این روزا این اتفاقات اونقدر رخ میدن که بالاخره تو رو از زندگی ای که داری خستت کنن.
****************
من از زندگی ای که دارم خسته شدم. الکی غبطه نخورید که کاش جای من بودید، الکی حسادت نکنید. همه ی چیزهایی که شما میبینید، ویترین زندگی من هست. زمانی که وارد زندگیم میشید، میفهمید که اونقدرا هم آدم شادی نیستم و اونقدرا هم که شما فکر میکردید، خوشبخت نیستم.
****************
خوشبختی از 7 بخش و حرف ساخته شده، اما یدونه بخش رو هم من توی زندگیم ندیدم. خدا انگار خوشبختی رو فقط برای بعضی از آدما آفریده؛ همونایی که ژن خوب دارن. ماها باید تو بدبختیامون شناور باشیم، ماها باید با این بدبختی هامون کنار بیایم. اصل زندگی ما آدمای معمولی همینه.
****************
تو رویا همیشه خودمو آدم خوشبختی میبینم. اما این فقط در حد یک رویاست. کافیه به زندگی من قدم بزاری و کافیه یک روز به جای من زندگی کنی تا از خدا آرزوی مرگ برای خودت داشته باشه. زندگی من از مرگ هم بدتره و با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست.
****************
خسته شدم خدا. خسته شدم از این همه دورویی آدما؛ خسته شدم از این همه آدمی که فیلم بازی میکنن و خود واقعیشون رو قایم میکنن. خدایا یعنی تو اونا رو تا این حد خوشبخت آفریدی؟ پس چرا تو بخت منه بیچاره فقط و فقط زجر و بدبختی نوشتی؟ دلت شاد میشه به بدبختیای من نگاه میکنی؟
****************
خسته ام. از همه چیز و همه کس. دیگه هیچ چیزی بوی اعتماد نمیده. حتی نزدیک ترین دوستات هم میبینی که چنان بهت از پشت خنجر میزنن که تا سال ها نمیتونی از سر جات پاشی. خدایا دلیل آفرینش این دنیا چی بود؟ دنیایی که هیچ چیزش بر پایه ی خوبی نیست.
****************
منم دوست دارم آدم خوبی باشم، منم دوست دارم به بقیه خوبی کنم؛ اما کو بقیه ای که خوبی کنن تا خوبی ببینن؟ توی این دوره و زمونه، همه فقط به فکر اینن که چطور از هم سوء استفاده کنن و هیچوقت خوبی براشون معنایی نداره. بعضی وقتا آدم خسته میشه از این دنیایی که اینجور آدمایی توش هستن.
زندگیم پر شده از اتفاقات تلخ. وقتی که یک اتفاق خوب و مثبت میفته، با خودم فکر میکنم که نکنه یک جای کار اشتباه شده یا نکنه قراره بوده این اتفاق برای کس دیگه ای بیفته و برای من افتاده. اصلا هیچ گونه آشنایی ای انگار با اتفاقات خوب ندارم که رخ دادنشون برام طبیعی باشه.
****************
منم یک زندگی طبیعی میخوام، منم یک زندگی معمولی میخوام. آیا اینا خواسته های زیادیه؟ خدایا خسته شدم از این همه تفاوت. چرا من فقط باید با بقیه متفاوت باشم؟ چرا من باید توی مسیری باشم که هیچ کس نیست و فقط خودمم و خودم؟ خدایا این انصاف نبود که من رو با درد و رنج بیافرینی و بقیه رو با خوشحالی؟
****************
دیگه الان صبح که میرسه، دوست ندارم از خواب پاشم. همش به این امید سرمو میزارم رو بالش که فردایی نباشه و توی همون خوب بمیرم. این زندگی یه جوونه. یه جوون که باید آرزوها و رویاهاش بی انتها باشه، اما فقط یک آرزو داره و اونم مرگه.
****************
فقط مرگ میتونه آرامشی که من میخوام رو بهم هدیه بده. توی این دنیا هیچوقت آرامش مطلق وجود نداره. با هر آرامش، یک عامل استرس زا هم وارد زندگیت میشه که بهت اجازه نمیده کامل آروم باشی. این زندگی به درد منی که آرامش مطلق میخوام نمیخوره. این زندگی به قدری خسته کنندست که بعضی وقتا با خودم میگم که مگه خدا بیکار بود که این دنیا رو آفرید.
****************
حتی دیگه نمیتونم بپذیرم که روز به روز به عمرم اضافه میشه و توی زندگیم به هیچ چیزی دست پیدا نکردم. هر روزم از روزای قبل تکراری تر هست و با این حال نمیخوام بپذیرم که توی یک سیکل معیوب افسردگی گیر کردم و نمیتونم ازش خارج بشم. الان فقط خستم. از همه چیز خسته ام و هیچ چیز نمیتونه آرامشی که میخوام رو بهم بده.
****************
از خدا یه چیزی میخوام و اون هم آرامشه. بعد از کلی از اتفاقای منفی و بعد کلی از اتفاقای تلخ، حقمه که یکمم آرامش نصیبم بشه. دیگه خسته شدم و از همه چیز بریدم و اگه این اتفاقات ادامه داشته باشه، دیگه من آدمی نیستم که بخوام ادامه بدم و بخوام مسیری رو که شروع کردم رو به پایان برسونم.
****************
خدایا چیزی که توی وجود من آفریدی، دله، سنگ نیست! این چیزی که توی وجودم قراردادی، قلبه، پاره آجر نیست! چرا همش با اتفاقای منفی میخوای منو امتحان کنی؟ چرا فکر میکنی من از سنگم و میتونی هر اتفاق بدی که خواستی رو وارد زندگیم کنی تا من با اون کنار بیام؟ خدایا از این اتفاقات خسته شدم. یا منو ببر پیش خودت، یا دست نگه دار.
از همه چیز و همه کس خسته ام. از همه بیشتر از خودم خسته ام، از این آدمی که هر روزش از روز قبلش بدتره. آدمی که زندگیش شده یک سریال تکراری که مدام و مدام پخش میشه. خدایا کی قسمت آخر این سریال رو برای آخرین بار قراره که ببینم؟
****************
دلم میخواد که برای یک روز هم که شده، خودم باشم. خود واقعیم. همون کسی که به کارهایی دست میزنه که واقعا بهش لذت میده و برای جلب توجه بقیه اون کارها رو انجام نمیده. یک روز هم میخوام خودم باشم نه یک بازیگر. از بازیگر بودن خسته شدم. از این نوع زندگی خسته شدم. از اینکه مدام بخوام خودم رو به بقیه ثابت کنم یا بخوام خودم رو به بقیه نشون بدم، خسته شدم.
****************
زندگی ما آدما شده ویترین. همه ی ما سعی داریم که ویترینای خودمون رو نسبت به بقیه بهتر نشون بدیم و زیباتر نشون بدیم. اما وقتی که داخل این ویترین ها رو میبینی، متوجه میشی که پوچ و خالیه و هیچی توش نیست. این نوع زندگی خیلی خسته کننده هست. اینکه مدام بخوای به بقیه ثابت کنی که زندگی خوب و زیبایی داری، در صورتی که در حقیقت اینجوری نیست، خیلی خسته کننده هست.
****************
به من میگن چرا ساکتی، چرا حرف نمیزنی، چرا اینقدر گوشه گیری. اونا فقط لب و دهن منو نگاه میکنن. اگه دلم رو ببین، متوجه میشن که دلم هر روز داره فریاد میزنه، هر روز داره غوغا به پا میکنه، ولی چون فقط گوشای خودم صداش رو میشنوه، بقیه فکر میکنن که خیلی ساکتم و خیلی گوشه گیرم. خیلی خسته شدم از این فریادها. فریادهایی که به خاطر تلخی های زندگی هست.
****************
دیگه خسته شدم از کسایی که من رو به خاطر چیز دیگه ای میخوان، نه خودم. از همه میخوام که اگه واقعا اینجورین از زندگیم برن بیرون. من دیگه برای اینکه بقیه ازم راضی باشن بهشون باج نمیدم و موندن پیش من فقط و فقط ضرر رسوندن به خودشون هست.
****************
دستم را آرام بگیر، در وجود من کودکیست که کودکی اش را کسی ندیده؛ او از همان بدو تولد مجبور بوده به مانند آدم بزرگ ها رفتار کند و به مانند آدم بزرگ ها زندگی کند. گاهی این کودک میخواهد خودش را نشان دهد، اما چرخ زمانه به اون این اجازه را نمی دهد. مشکلات آنقدر زیاد هستند که این کودک نمی تواند خودش را بروز دهد. بیا و دستم را بگیر و بهانه ای شو برای شادی کودک درونم. من از درون غمگین و خسته ام، چون کودک درونم، کودکی نکرده است.
من فکر میکنم که خدا اتفاقای منفی و اتفاقای مثبت رو توی دستش گرفته. دستی که توش اتفاقای منفی هست، خیلی شله و راحت ازش اتفاقات میفته و دقیقا زندگی منم زیر همون دستیه که این اتفاقات توش وجود دارن. اما خدا دستی که اتفاقای مثبت داخلشن رو خیلی محکم تر از اون چیزی که فکرش رو بکنی نگه داشته و نمیزاره که حتی یک اتفاق مثبت هم بیفته. حالا درسته که زندگی من زیر اون دست اتفاقات مثبت نیست، اما خدا رو چی دیدی، شاید یهو باد زد و یک اتفاق مثبت هم توی زندگی من افتاد. خدایا داری اشتباه میزنی. دست اتفاقات منفی رو محکم بگیر و دست اتفاقات مثبتت رو شل تر کن.
****************
دلم واسه ی اتفاق های مثبت زندگیم تنگ شده. همون اتفاقاتی که باعث میشدن بخندم، همون اتفاقاتی که باعث میشدن منم فکر کنم که میتونم مثل بقیه ی مردم یک زندگی شاد و آروم داشته باشم. چند وقتیه که از این اتفاقا نیفتاده. منظورم از چند وقت، یک مدت طولانیه که باعث شده من این اتفاقات رو فراموش کردم و حتی ندونم که چجوری هستن.
****************
رسم دنیا همینه که همیشه در برابر ظلم هایی که به تو میشه، سکوت کنه. هیچوقت از دنیا توقع این رو نداشته باش که تو زمان سختی ها دستت رو بگیره و از جان بلندت کنه. اگه این توقع رو داشته باشی، میشی یک آدم خسته؛ درست مثل من! یک آدم که حتی حال و حوصله ی خودش رو هم نداره. خودت همت کن و پاشو! وگرنه دنیا حتی سعی میکنه که زمینتم بزنه.
****************
اگه از من میپرسی چرا مدام میخوابی، یعنی اینکه من رو نمیشناسی. اگه یکم به زندگی من دقت کنی، متوجه میشی که خوابای من از زندگیم خیلی خیلی شیرین تر هستن. چرا وقتی که میتونم کار شیرینی رو انجام بدم، ازش منصرف بشم و به سمت اون کار تلخ رو بیارم. زندگی کردن برای من خیلی تلخ شده و خوابیدن بهترین کاریه که میتونم انجامش بدم.
****************
به هیچ کس اونقدر اجازه ندادم که وارد زندگیم بشه و از همه ی جزئیات زندگیم با خبر بشه. این کار رو نمیکنم، چون میدونم که هرکی با خبر بشه، دیگه نمیخواد با من باشه و با من بمونه. جریان زندگی من، یک جریان نحسه و همین نحسی باعث میشه که نزارم بقیه از زندگیم با خبر بشن.
من هم انسانم؛ من هم گاهی میخواهم از زبان کسی این را بشنوم که میگوید دوستت دارم؛ من هم گاهی می خواهم کسی به من با لبخندی مهربانانه نگاه کند. خسته شده ام از این همه تلخی، خسته شده ام از این همه نفرت؛ از این همه عشقی که خدا روی زمین آفرید، ولی ذره ای از آن هم نصیب من نشد.
****************
دلم گرفته از این روزگار. روزگاری که فقط و فقط تلخی برام به بار آورد. روزگاری که انگار فراموش کرده که من هم انسانم و حق زندگی کردن دارم.
****************
فراموش میکنم؛ عادتم شده که فراموش کنم. اگر فراموش نکنم چکار کنم؟ هر زخمی که دنیا به زندگیم می زنه رو فراموش میکنم تا دردش رو احساس نکنم.
سایر مطالب پیشنهادی و ویژه :
مجموعه متن های زیبا درباره ی خستگی از روزگار
بسیار عالی بود. لذت بردم. واقعا درد و دلای خیلی از آدما تو این متنا نهفته بود.
احسنت واقعا حرف دله قربون نویسندش
بله درست هفتاد و یکساله ام اما بیست و هفت هشت سال زندگی در کارنامه خود میبینم اوضاع را دیدم ازدواج هم نکرده ام ، و گذشت حال تنها و تنهایی ، ناراضی نیستم که فرزندی ندارم ، چون فرزندان وطنم را میبینم غمگین و دلتنگم و میترسم از این که بدلخواه پرواز کنم ، شاید که بگویند بی ایمان بود نمیدانم چه کنم
واقعا زندگی چی بود که به سرمون اومد؟ یک تحمیل، یک اجبار. ناخاسته بوجود اومدیم و با کلی غم، رنج و مشکلات سر و کله میزنیم که بعدش هم بمیریم و تموم بشیم. این همه خدا را صدا بزنیم و جوابی هم نگیریم، خُب چون از همون اولش هم هیچ موجود ماورائی و خدایی در کار نبوده و انسان با درست کردن مذهب، خدایی ساخت تا بتونه بقیه را به خاطر منفعت زیر سلطه بگیره. متاسفانه ذات انسان این بوده و هست. ما موجودات زنده و هر چیزی که در این جهان وجود داره به واسطه بیگ بنگ بوجود اومدیم و این جهان اینقدر اینقدر بزرگه که کره زمین اندازه یه اتم هست درونش و اگه صدتا کره مثل زمین هم نابود بشه باز دنیا سر جاشه و هیچی نمیشه. پس یه جورایی خیلی خیلی ریز و بی ارزشیم. در کل عدالتی در دنیا وجود نداره و هر اتفاقی قرار باشه می افته و قرار نباشه نمی افته و به خواست ما نبوده و نیست. بوجود اومدن ما درد کمی نبوده و متاسفانه کاری هم نمیشه کرد. هر چی آگاهتر بشیم بهتره، چون میتونیم اجازه ندیم انسانهای دیگه ای وارد این دنیای پر از رنج و مشکلات بشن.