متن ادبی زیبا درباره مادر شهید
مادر شهید، یعنی انسانی بزرگ، انسان بلند مرتبه و والا مقام، انسانی که از بزرگترین دارایی اش، از بزرگترین ثروتش و از بهترین چیزی که در زندگی آن را داشت یعنی فرزندش گذشت تا راه خدا، رسم خدا، ارزش و آرمان های خداگونه حفظ گردد و دشمن آنها را زیر سوال نبرد.
مادران شهدا دِینی بزرگ بر حق تمام مردم دارند. آنها فرزندشان را در راه خدا داده اند و این کار بزرگیست که از هر کسی بر نمی آید. حالا در این مطلب، در مقام و منزلت آنها متن هایی قرار داده ایم که بد نیست آنها را بخوانید و از خواندنشان لذت ببرید و همچنین اگر دوست داشتید در شبکه های اجتماعی تان به اشتراک بگذارید. همراه ما باشید.
جملات در مورد مادر شهید
مادر بالای سرش قرآن گرفت، او از زیر قرآن رد شد و از مادر خداحافظی کرد. مادر پشت سر فرزندش کاسه ای آب ریخت تا فرزندش دوباره به آغوشش باز گردد، دوباره عطر تنش را ببوید و طعم مادری را بچشد. اما نمی دانست که این دیدار آخر آنهاست، قدم هایی که فرزندش از در خانه برمیدارد و او از پشت نظاره گر است، آخرین قدم برداشتن هاییست که از فرزندش می بیند. چندی بعد خبر شهادت فرزندش به گوشش می رسد و این داغ همیشه بر سر دل او خواهد ماند که دوباره فرزندش را در آغوش بکشد و دوباره عطر تنش را ببوید. مادران شهدا را میگویم، همان ها که روزی قرآن به دست فرزندشان را بدرقه کردند اما نمی دانستند این بدرقه آخرین بدرقه شان است.
********************
چه کسی خبر دارد از حال آن مادری که جسد بی جان فرزندش را می بیند و نوازش میکند؟ چه کسی خبر دارد که در دل او چه می گذرد؟ فرزندش می توانست ازدواج کند، می توانست زندگی تشکیل دهد و به مانند هزاران انسان دیگر او هم برای مادرش حق فرزندی را به جا آورد اما فرزند او این کار را نکرد. فرزند برای میهنش جان داد تا همین هزاران نفر بتوانند طعم واقعی زندگی را بچشند. حتما تا به حال فهمیده ای درباره چه کسانی حرف میزنم، مادران شهدا را میگویم، همان ها که فرزندشان را با هزاران امید و آرزو بزرگ کردند و بعد یک اتفاق، یک جنگ، یه سانحه فرزندشان را آسمانی کرده و به آسمان ها پیش خدا برد.
********************
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نام مادر شهید را خواهم آورد. هر کسی فرزندی داشته باشد می داند که جگرگوشه اش را با دنیا عوض نخواهد کرد اما او فرزندش را در راه خدا داد تا آرمان ها حفظ شود، تا ارزش ها حفظ شود. چنین کسی که از بزرگترین دارایی اش برای حفظ ارزش ها می گذرد، اگر قلبی بزرگ ندارد پس چه چیز در درون اوست که اینگونه او را خدایی کرده.
********************
مادر شهید دست کمی از مقام خود شهید ندارد. فقط مادرانی که فرزندی از دست داده اند می دانند که همراه با فرزند نیمی از جان و پیکر آنها هم به زیر خاک خواهد رفت. مادران شهدا وقتی فرزندشان شهید می شوند، از نظر من خود نیز آسمانی شده و قسمتی از بهترین درجات بهشت نصیب آنها می گردد.
********************
خیلی از مادران شهدا هستند که هنوز هم که هنوز است پیکر فرزندشان را ندیده اند، خیلی از آنها دیدار با فرزندشان را به آخرت موکول کرده اند و بسیاری از آنها در آرزوی یک بار دیدن پیکر فرزندشان زندگی می گذرانند و هنوز نفس میکشند. اما چه بد است رسم روزگار، رسمی که ستمی بزرگ در حق این مادران کرد، رسمی که جگر گوشه شان را از آنها ستاند و هیچگاه فرصت دیداری دوباره به آنها نداد.
********************
وقتی داری از رسیدگی به خانواده شهدا صحبت میکنی، وقتی می گویی همه جا آنها در اولویت هستند و از این دست حرف ها، کمی با خود به فکر فرو برو که صاحب فرزندی شده ای، هر روز به قد و قامتش نگاه میکنی و لذت میبری و چشم میکشی تا بزرگ شود. فرزندت بزرگ می شود و ثمره زندگی ات را به چشم میبینی. ناگهان اتفاقی می افتد و فرزندت برای همیشه از پیشت می رود، آن زمان چه حسی داری؟ چه مال و ثروتی می تواند برایت جای فرزندت را پر کند؟ اگر خوب فکر کنی میبینی حتی اگر بزرگترین دارایی ها را هم در اختیار این خانواده ها به خصوص مادران شهدا قرار دهی باز هم نمی توانی ذره ای از غم دوری فرزندشان را کم کنی.
********************
تابوت فرزندش را به چشم می بیند که از راه می رسد. تمام آرزوها، رویاها و خیالاتی که برای فرزندش در ذهن می پروراند همگی جلوی ذهنش رژه می روند. نام فرزندش را گذاشته اند شهید، کسی که آسمانی شده و اکنون نزدیک خداست. اما این ها چیزی از غم دل مادر کم نمی کند. مادر جگر گوشه را از دست داده، مادر تمام خود را از دست داده. با تمام شدن نفس های فرزند، گویی نفس کشیدن را جرم میداند و خود را محکوم به زندگی و عذاب می داند. آری این شاید اتفاقیست که برای همه مادران شهدا افتاده است.
********************
کفن را از روی چهره فرزندش بر میدارد، به چهره اش خیره می شود، خنده های فرزندش را به یاد می آورد. زمانی را به یاد می آورد که فرزندش را در رخت عروسی میدید، اما حالا جسد بیجان فرزند جلوی چشمان مادر است. دلش میخواهد پیشانی بی جانش فرزندش را ببوسد، تنش را ببوید و او را در آغوش بکشد اما گویی نمی تواند، هنوز هم محو همان خاطره هاست. اشک هایی که از چشمانش جاری می شوند ضامن این ماجرا هستند. مادر فرزندش را برای آخرین بار میبیند و می بوید و فرزند برای همیشه مادرش را ترک میکند. این است قصه شهادت فرزند و مادر او.
********************
فرزندش راهی جبهه شده، قرار است از کشورش محافظت کند، قرار است از آرمان ها و ارزش هایی که مادرش دارد محافظت کند، فرزند قرار است از بزرگترین دارایی اش یعنی مادرش محافظت کند. در همین بهبوئه اتفاقی ناگوار رخ میدهد، فرزند شهید می شود. مادر هنوز چشم به راه است، چشم به ساعت دوخته و به در می نگرد. پس چه شد؟ به من قول داده بود امروز می رسد؟ به من گفته بود فلان ساعت اینجاست؟ اکنون که مدتیست گذشته پس چرا صدای در را نمیشنوم؟ اندکی بعد صدای در می آید. مادر خندان در را باز میکند اما نمی داند این خنده قرار است به گریه ای تلخ تبدیل شود. خبر شهادت فرزندش، جگر گوشه اش را به او می دهند. حالا مادر دیگر فرزندی ندارد که منتظرش بماند، حالا او مانده و خاطراتی که از فرزندش دارد. همین خاطرها تنها یادگاری فرزندش برای او هستند. این ماجرایست تلخ که مادران شهدا آن را تجربه کرده اند.
********************
مادر شهید است دیگر، دلش میگیرد، در دلش غوغاست، آخر چه چیز می تواند برایش جای فرزندش را پر کند؟ او هنوز هم میگرید، او هنوز هم ناله و سودا سر می دهد اما این ها برای همان هیاهوییست که در دلش برپاست. گویی هنوز نپذیرفته، گویی هنوز قبول نکرده که فرزندش آسمانی شده، فرزندش اکنون پیش خداست. گریه هایش را جرم ندان، ناله هایش را متهم نکن، او تمام دارایی اش را از دست داده، او تمام آنچه که آن را زندگی می نامید از دست داده.
********************
مادر فرزندش را در آغوش میکشد و برای آخرین بار بوسه ای بر پیشانی اش زده و او را به پناه خدا می سپارد. آری پناه خدا! مدتی بعد خبر شهادت فرزند را به او می رسانند. مادر در دلش با غمی که دارد می گوید چه خوب خدا حفظش کرد، خدا او را در پناه خویش نگه داشت و از بس که او را دوست داشت هرگز نخواست او را از خود جدا کند.
********************
فرزند در آرزوی دیدار دوباره مادر و مادر امیدوار و چشم انتظار؛ هر دو هم در این ماجرا می دانند که این راهیست شاید بی بازگشت، اما فرزند راه را ادامه می دهد و نمی ایستد؛ او می رود، او برای همیشه می رود و دیگر این راه را باز نخواهد گذشت؛ او شهید می شود. اما مادر، هر روز این راه را متر میکند، هر روز چشمانش به در دوخته می شود اما خبری از فرزند نمی رسد، فرزندش شهید شده. او در راهی بی بازگشت قدم گذاشت اما مادر با اینکه می داند انتهای این راه، مقصد این راه خداست اما باز هم چشم میکشد تا شاید روزی جگرگوشه اش از همان راه باز گردد و زنگ خانه را بزند.
********************
تو چه می دانی نفس کشیدن اما از درون مردن یعنی چه؟ تو چی می دانی اشک هایی که مانند خون از چشم می آیند یعنی چه؟ تو چه می دانی از دلی که غمی بزرگ دارد اما فقط می تواند گریه کند و ناله سر دهد یعنی چه؟ این غم بزرگتر از این ناله هاست، این غم بزرگتر از مدت ها گریستن است، این غم با این چیزها از بین نمی رود، این غم غمیست که هر روز وجود مادران شهدا را در برگرفته و آنها را شکنجه می دهد. وقتی که خبر شهادت فرزندشان را می شنوند، این غم در وجودشان ریشه میکند و تا آخر عمر با آنها میماند.
********************
مادر پیش خدایم، جایم امن است، خدا به من می گوید به مادرت بگو غمت را نخورد، ذره ذره وجودش را از بین نبرد، او هم زندگی دارد، او هنوز نفس میکشد، او مانند فرزندش بی جسم و جان نشده، به او بگو زندگی کند، به او بگو هوای زندگى اش را داشته باشد. این خوابیست که مادر شهید از فرزندش می بیند. اما چه کند؟ همین خواب ها هم غمش را به یادش می آورد، همین خواب هم او را هوایی میکند، هوایی فرزندش و دوباره آن غم خانمان سوز به جانش می افتد.
********************
اگر از من بپرسند می گویم بزرگترین دل، بزرگترین قلب و بزرگترین شان و شخصیت مربوط به مادران شهید است. آنها هم می توانستند جلوی فرزندشان را بگیرند، آنها هم می توانستند او را از راهی بی بازگشت برگردانند اما این کار را نکردند چون می دانستند که انتهای این راه خداست که پذیرای فرزندشان است. آنها فرزندشان را در راه خدا دادند، همان خدایی که می دانستند خیلی از بهتر از آنها مراقب فرزندشان خواهد بود.
********************
وقتی به چهره بی جان فرزندش می نگرد، وقتی به چشمان او می نگرد، هنوز هم حسرت در آنها باقیست، حسرتی که در زمان شهادت در وجودش رخنه کرد، حسرت دیدار دوباره مادر، حسرت بوسیدن دوباره دستان و حسرت بوییدن دوباره چادرش. مادر این حسرت را خوب درک میکند چون درون چشمان اون هم همین حسرت است. حسرت بوسیدنش دوباره پیشانی فرزندش وقتی که راهی جبهه است، حسرت اینکه قرار بود فرزندش ازدواج کند و او نوه دار شود. مادر و فرزند با همین حسرتی که در چشم دارند برای همیشه یکدیگر را بدرقه میکنند. فرزند زیر خروارها خاک می رود و مادر روی این خاک ها ذره ذره آب می شود.
********************
مادر فرزندش را بدرقه میکند، به او می گوید نگران نباش، در جبهه هنوز هم مادرت کنار است، درست است من نیستم اما یادت باشد حضرت فاطمه زهرا با توست پس غم مادر نداشته باشی، او برایت مادری مهربان خواهد شد. سپس فرزندش را به دستان خدا و حضرت فاطمه زهرا میسپارد. چه امانت دار خوبی، مادر خوب می دانست امانتی اش را به دست چه کسانی بدهد. فرزند شهید می شود اما مادر غم به دل راه نمی دهد چون حالا فرزندش پیش خدا و فاطمه زهرا (س) است، او می داند که فرزندش غم مادر ندارد چون مادری مثل حضرت فاطمه زهرا وجودش را سرشار از عشق میکند.
********************
وقتی مادر فرزندش را از دست می دهد، جسم پیر نیست اما روحش پیر میشود، در عرض چند لحظه روحش فرتوت شده و رو به زوال می رود. این را به خصوص می توان در وجود مادران شهید نظاره کرد. ولی در این بین امایی وجود دارد، امایی که می گوید گرچه روحشان فرتوت می شود اما روحشان بزرگتر از روح هر انسانی خواهد شد، روحی که غم جگر گوشه را به جان خرید اما نه برای مرگ طبیعی بلکه برای مرگی که در راه خدا بود.
********************
به مادر میگویند مرگ حق است، روزی در خانه همه را می زند، خدا را شکر کن که فرزندت را لایق شهادت دانست، او اکنون پیش خداست و پیش او روزی میخورد. اما آنها از دل مادر چه خبر دارند ؟ آنها از غم وجود او چه خبر دارند؟ آنها چه می دانند در وجود مادر چه می گذرد؟ مگر آسان است؟ حالا در نظر بگیریم بزرگترین سعادت یعنی شهادت نصیب فرزندش شده باشد ولی او فرزندش را از دست داده، تمام وجودش را از دست داده، چگونه صبر کند؟ چگونه با این غم کنار بیاید؟ این صحبتیست که غیر از مادران شهید کسی دیگر آن را درک نمی کند.
متن در مورد تکریم مادران شهدا
مادر شهید... چه واژه ای بزرگ و چه مقامی بی مانند. هر بار که نگاهت به قاب عکس عزیزت گره می خورد ، بغضی در گلویم می نشیند. چطور این همه صبر را در دلت جای داده ای؟ داغ فرزندی که خونش را به پای این خاک ریخت، مگر آسان است؟ تو اما لبخند می زنی... به قاب عکس ، به خاطراتش ، به روزهایی که در آغوشت بود.
تو مادری هستی که پاره تنت را به خدا سپردی و هیچ گاه شکایتی نکردی. تو باور کردی که فرزندت برای چیزی فراتر از زندگی زمینی اش قدم برداشت. او رفت تا ما بمانیم ، تا آرامش و امنیت در این خاک جاری باشد.
مادر شهید عزیز، چشمان خسته ات پر از قصههایی است که هیچگاه نمی گویی ، اما نگاهت همه چیز را فریاد می زند. دستان پینه بسته ات را که می بینم ، انگار تمام تاریخ را لمس می کنم. تو نه تنها مادری؛ بلکه معلمی برای همه ما، معلم عشق، صبر و ایثار.
گاهی فکر می کنم وقتی شب ها در سکوت خانهات به عکس فرزند شهیدت خیره می شوی ، چه می گویی؟ آیا اشک هایت بی صدا روی گونه هایت جاری می شود؟ یا لبخند می زنی به یاد حرفهایش، خندههایش، آرزوهایش؟
مادر عزیز ، تو نماد امیدی. تو نشان دادی که عشق به وطن میتواند از مادرانهترین عشقها هم فراتر رود. تو به ما یاد دادی که عشق واقعی یعنی فداکاری ، یعنی گذشتن از خود برای چیزی بزرگتر.
دستت را می بوسم ، مادر شهید. دلت را میستایم و برایت از خداوند آرامشی عمیق طلب میکنم. تو ماندی و صبورانه بار دلتنگی ات را به دوش کشیدی ، اما بدان که ما هرگز یاد فرزندان و بزرگی تو را فراموش نخواهیم کرد.
تو شایسته بلندترین قله های احترام و افتخاری... 🌹
سایر مطالب پیشنهادی :
مجموعه متن ادبی و زیبا درباره شهید محسن حججی
مجموعه متن های زیبا درباره مدافعان حرم
دلنوشته زیبا درباره شهادت سردار قاسم سلیمانی